آثار حکمی استاد مهدی خدابنده

حقیقت وجود در هر شیء و تجرد نفس انسانی 

خلاصه محتوا:

در این محتوا، با تکیه بر مبانی حکمت متعالیه صدرایی، به تبیین این حقیقت پرداخته میشود که «وجود» عین «تحقق» و هم‌سنخ با «حق» است؛ یعنی هر جا وجود باشد، حق نیز حاضر است و سلب وجود از چیزی محال است. او بیان می‌کند که حقیقت هر شیء، همان نحوه وجود اوست؛ اگر وجودی مادی دارد، حقیقت او مادی است؛ اگر مثالی یا ملکوتی است، حقیقت او نیز همان مرتبه وجودی است. از آنجا که وجود عین حق است، پس هر مرتبه از هستی مظهر و ظهور اسماء الهی است و در نتیجه، تمامی اشیاء در واقع تجلی اسماء خداوند می‌باشند.

سپس توضیح داده می شود که در نظام هستی، هیچ موجودی قابل جابه‌جایی از موطن خاص خود نیست؛ زیرا هر مرتبه از وجود، ظهور خاص خود را دارد که قابل انتقال به موطن دیگر نیست. ثبات در ذات اشیاء در عین حرکت جوهری از مهم‌ترین نکات این درس است؛ یعنی موجودات مادی علی‌رغم حرکت و اشتداد وجودی، ثبات ذاتی خود را حفظ می‌کنند. این امر زاینده‌ی یکی از مهم‌ترین برهان‌های تجرد نفس انسانی است: نفس در عین اینکه دائماً در تغییر و اشتداد است، حقیقت واحد و ثابتی دارد.

در ادامه، نفس ناطقه به‌عنوان حقیقتی مجرد معرفی می‌شود که در سیر تکامل خود مراتب مختلفی از وجود را طی می‌کند. هنگام تعلق به بدن طبیعی، بدن ابزار ادراکات حسی است؛ در عالم مثال، بدن مثالی محل ادراکات خیالی و در مراتب بالاتر ادراکات عقلی بی‌نیاز از بدن‌اند. این تعلقات بدنی از سنخ تدبیر و فعل‌اند، نه از ذات. بنابراین، نفس ناطقه هرگز منقطع از بدن نیست بلکه پیوستگی و احاطه خود را در هر مرتبه حفظ می‌کند، حتی در خواب.

در پایان، بر این نکته تأکید می‌شود که ادراکات، اوصاف، و افعال همگی به حقیقتی واحد به نام «من» منسوب‌اند، و همین وحدت در کثرت نشانه تجرد نفس است. جمله‌ی «من عرف نفسه فقد عرف ربه» نیز در همین راستا معنا می‌یابد، یعنی شناخت نفس در واقع شناخت رب و اسماء الهی است، زیرا وجود ما پرتوی از وجود حق است.

آغاز محتوا:

۱. تعریف حقیقت وجود و نسبت آن با حق:

در محتوا «معرفت نفس» به این اصل رسیدیم که وجود مساوی با حق است؛ یعنی وجود عین تحقق است. هر جا وجود هست، تحقق هست و در نتیجه وجود، حق است. پس هر جا وجود جلوه کند، حق نیز حضور دارد و چون وجود شدت و ضعف ندارد، هر شیء بر اساس نحوه وجود خود دارای مرتبه‌ای از ظهور حق است. 

نحوه وجود هر شیء، حقیقت آن شیء است. اگر وجودش مادی است، حقیقت او همان وجود مادی است؛ اگر وجودش مثالی است، حقیقت او وجود مثالی است؛ و اگر وجودش ملکوتی و غیبی است، حقیقت او همان وجود ملکوتی است. 

از آن ‌جا که وجود عین تحقق و تحقق عین حق است، نتیجه آن می‌شود که وجود مساوی با حق است و حقیقت هر شیء عین هستی اوست. بنابراین، سلب وجود از هیچ شیء ممکن نیست، زیرا هستی شیء ذاتی اوست و ذاتی قابل سلب نیست.

۲. ثبات ذاتی در مراتب هستی:

وجود هر شیء در موطن خاص خود ظهور دارد و آن ظهور مخصوص، همان نحوه وجود اوست که جدایی‌پذیر نیست. هیچ شیئی را نمی‌توان به مرتبه وجودی دیگری انتقال داد؛ تغییر جایگاه‌های هستی محال است. 

مثلاً نمی‌توان شنوایی را در موطن بینایی ظاهر کرد یا برعکس؛ زیرا ظهور هر شیء ذاتی او و موطن آن ذاتیِ وجود اوست. 

در نتیجه، هیچ تعویض و انتقال جایگاهی در مراتب هستی امکان‌پذیر نیست، زیرا حضور هر شیء در مرتبه‌اش ذاتی اوست.

۳. حقیقت شیء، فعلیت و نحوه وجود او:

شیئیت هر شیء به ماده آن نیست بلکه به فعلیت و تحقق وجودی اوست. جنبه‌ای از شیء که ظهور نمی‌یابد، حقیقتی ندارد؛ بلکه فعلیت او و تمایز وجودی‌اش از دیگر اشیاء، همان فصل وجودی و در حقیقت نحوه وجود اوست. 

بالاتر از این، باید گفت حقیقت هر شیء، همان مرتبه وجودی اسمایی اوست؛ یعنی هر شیء ظهوری از اسماء الهی است و نحوه وجودش عین اسم الهی خاص خود می‌باشد. 

پس حقیقت نهایی هر شیء، جز اسماء الهی نیست؛ هر چه هست جلوه خداست، از آن جهت که هستی دارد خداگونه است، و از آن جهت که محدود است، غیر حق است.

۴. حرکت جوهری و ثبات نفس انسانی:

انسان موجودی است مرکب از وجود مادی و معنوی. وجود معنوی او شامل حالات، افکار، اندیشه‌ها، ادراکات، تخیلات، تمثلات و اعمال است که همگی به حقیقتی واحد به نام «نفس» منسوب می‌گردند. 

به سبب حرکت جوهری، وجود و نفس انسان در اشتداد و تکامل است. بدن ما نیز بر پایه حرکت جوهری در حال حرکت استکمالی تدریجی است؛ ولی با وجود این تبدل ذاتی، نوعی ثبات نیز دارد. 

نفس انسانی نیز همین‌گونه است: در حالی که دائماً در حرکت و تغییر است، وحدت نوعی و ثبات وجودی خود را حفظ می‌کند. این نشان می‌دهد که انسان در عین تغییر، دارای وحدت و تجرد است.

۵. اثبات تجرد نفس ناطقه:

یکی از دلایل اثبات تجرد نفس ناطقه همین است که با وجود تغییر و اشتداد در افکار، اندیشه‌ها، قابلیت‌ها، تمثلات و تخیلات، حقیقت «من» ثابت می‌ماند. 

نفس ناطقه حقیقتی است که در عین دریافت و لباس بر لباس پوشیدن کمالات، همچنان همان «من» است و وحدت شخصی خود را حفظ می‌کند. 

هر کمالی که نفس می‌یابد، نحوه‌ای تازه از وجود برای او پدید می‌آورد، اما همه کمالات پیشین در او باقی و در عین حال عمیق‌تر می‌شوند.

۶. تمایز جوهر و عرض در انسان:

اصواتی که انسان می شنود عَرَض است ، صفات، رنگ‌ها و افعالی که انسان دارد، اموری عرضی‌اند؛ اما حقیقت آنها از آن جهت که در نفس تحقق می‌یابند، حظّی از جوهریت پیدا کرده و عین نفس می‌شوند. 

بدین معنا که حقیقت انسان همان نفس اوست و آنچه در او محقق می‌شود، به جوهر وجودی‌اش می‌پیوندد. در نتیجه، حقیقت هر شیء، نه ماده آن، بلکه فعلیت و نحوه وجود اوست.

۷. پیوند حرکت جوهری و معاد جسمانی:

فهم حرکت جوهری برای درک معاد جسمانی ضروری است. بدون درک حرکت جوهری، معاد جسمانی قابل تبیین نیست. 

انسان چون محل تجلیات الهی و ادراکات ربوبی است، برای سیر کمال به بدن نیاز دارد؛ بدن مرتبه نازله نفس است. 

در این میان، باید میان «جسم طبیعی» و «بدن» تفاوت نهاد. جسم، موضوع طبیعی در عالم ماده است، اما بدن، محل ظهور و بروز نفس است، چه در عالم ماده و چه در عالم مثال. در عالم مثال بدن مثالی است، اما نفس او را تدبیر می‌کند و تحت تصرف خود دارد.

۸. حضور دائم نفس نسبت به بدن:

نفس ناطقه حقیقتی است که هرگز از بدن خود غافل نمی‌شود؛ غفلت او از بدن مساوی با مرگ جسم است. 

ابتنای پیوسته نفس به بدن برای استمرار کمال اوست. تمام اعمال حسی با بدن طبیعی انجام می‌شود، ادراکات خیالی با بدن مثالی پیوند دارد، و ادراکات عقلی بی‌نیاز از بدن‌اند. ادراکات خیالی ما نیز از وجهی مرتبط با ادراکات حسی و جسم طبیعی است و ادراکات باطنی حسی با بدن برزخی انجام می شود و ادراکات وهی ، خیالی و عقلی نیازی به بدن ندارند.

با این حال، همه این مراتب و افعال انسان به حقیقتی واحد به نام «من» منسوب می‌شوند و این وحدت در کثرت دلیلی روشن بر تجرد نفس است.  نفس انسان اگر مادی می بود نمی توانست مبدا تمام افعال ها و مراتب باشد.

۹. مراتب تعلق نفس و بقای هویت “من عرف نفس فقد عرف نفسه “:

یکی از دلایل تجرد نفس ناطقه اسناد تمام امور به آن هست. بدن طبیعی همراه با جسمیت است، ولی بدن برزخی بدون جسمیت و در عین حال ظهور مجرد است. اینکه نفس در هر مرتبه‌ای بدنی متناسب با آن مرتبه دارد (بدنی طبیعی، مثالی یا عقلی)، نشانگر تجرد ذات نفس است؛ زیرا تعلق او به بدن، از سنخ فعل و تدبیر است نه از سنخ ذات. 

حتی در خواب نیز نفس از بدن خود غافل نیست؛ بلکه توجه نباتی دارد و به همین دلیل بدن زنده و فعال می‌ماند. در واقع، برخی از قوا و ابعاد نفس در هر حالت ظاهرند و برخی پنهان، ولی همه در وحدت ذاتی او حضور دارند.

گفتارهای مشابه