- خلاصه محتوا:
در این محتوا، حقیقت تجرّد نفس ناطقه و کیفیت ارتباط آن با بدن از منظر حکمت الهی مورد بررسی قرار میگیرد. نفس انسانی، حقیقتی مجرد است که به ذات خود علم حضوری دارد؛ یعنی وجود آن برای خویشتن آشکار است و این حضور سبب میشود که انسان خویشتن را بیواسطه درک کند. علم نفس به خودش علم شهودی است و از سنخ ادراک عقلی محسوب میشود.
نفس گرچه مجرد است، اما از بدن خود غافل نیست و تعلق ذاتی به بدن دارد. این تعلق نه از سنخ احاطه مادی، بلکه از نوع تدبیر معنوی است. نفس به بدن به نحو کلی علم دارد، اما جزئیات و افعال جزءبدن را به نحو تفصیلی درک نمیکند. ادراک ذات، مقدّم بر ادراک افعال طبیعی و ادراک بدن است، زیرا اگر کسی ذات خود را درک نکند، نمیتواند شناختی از قوای ادراکی و احساسات بدنی خود داشته باشد.
در مراتب علم، ابتدا حضور نفس نزد خود است، سپس حضور آن در قوا و آنگاه در افعال و اَمیال. علم نفس به خود مظهری از علم حق به ذات خویش است، چنان که علم نفس به قوای خود مظهر علم الهی به اسماء و صفات است. نفس، استقلالی در علم ندارد، بلکه آیت و مظهر علم الهی است.
از دلایل اثبات تجرّد نفس آن است که خستگی از اعمال طبیعی و بدنی به بدن بازمیگردد، نه به نفس. بدن به سبب مادّیت و محدودیت خود دچار فرسایش و ملال میشود، در حالی که نفس از این خستگی برکنار است و توان اراده و فعالیتش باقی است. این اختلافِ احکام، دلیل بر مغایرت ماهوی و سنخیّت نداشتن نفس و بدن است.
دلیل دوم این است که اگر نفس عین بدن بود، آگاهی مداوم انسان به ذات خود مستلزم آگاهی دائمی به جزئیات بدن میبود؛ حال آن که انسان همواره از خویشتن آگاه است، اما آگاهی تفصیلی به اندامهای خود (دل، کلیه، کبد و…) ندارد. پس، علم به ذات نفس عین علم به بدن نیست و این دلیل روشنی بر غیریت و تجرّد نفس است.
در بخش پایانی، نقش روح بخاری بهعنوان واسطه میان بدن و نفس تبیین میشود. روح بخاری از لطیف ترین اجسام است که از خون حاصل میشود و در بدن به منزلهی مرکب نخستِ نفس شناخته میگردد. هرچه مزاج بدن معتدلتر و لطیفتر شود، تصرف نفس در بدن کاملتر است. روح بخاری، با آنکه جسم لطیف است، واسطه میان قوای خیال و قوه طبیعی بدن محسوب میشود. با مرگ، روح بخاری نیز از میان میرود، زیرا جسمانی است؛ اما نقش آن در حیات دنیوی، ایجاد سنخیت میان قواى خیال و جسم است تا نفس بتواند از طریق آن بدن را تدبیر کند. لذا اعتدال مزاج شرط اصلی برای تصرف بهتر نفس در بدن است.
آغاز محتوا:
۱. مقدمه:
نفس ناطقه تجرّد دارد، و وجود مجرد برای خویشتن حضور و ظهور دارد، پس علم به خویش دارد و ذات خود را درک میکند. در حقیقت، علم نفس به خویش علم حضوری و شهودی است؛ و این علم، علم شهود عقلی است.
۲. علم حضوری نفس و تعلق آن به بدن:
نفس انسان از بدن خود غافل نیست؛ بلکه توجه به بدن دارد و تعلق آن به بدن ذاتی است. با اینحال، نفس به کلیت بدن توجه دارد نه به جزئیات اعضا و افعال آنان. علم به کل بدن دارد و از مجموع بدن بیخبر نیست.
به عبارت دیگر، برای ادراک افعال طبیعی بدن، نفس باید ابتدا علم به ذات خویش داشته باشد. ادراک قوای مختلف نیز در گرو علم به ذات است؛ زیرا توجه به کل، مقدم بر توجه جزئی است. اگر کسی ذات خود را درک نکند، ادراک افعال طبیعی و ادراکات حسی، خیالی و عقلی نیز ممکن نخواهد بود. پس معرفت به ذات نفس، مقدمه و شرط ادراک همهی مراتب فعالیتهای آن است.
۳. مراتب حضور نفس در خود و در بدن:
نفس باید نخست نزد خود حضور داشته باشد تا بتواند ببیند، بشنود، درک کند، تخیل و تعقل انجام دهد. پس ابتدا حضور برای خویشتن لازم است، سپس حضور در قوا، آنگاه حضور در افعال و اَمیال. در تمام این مراتب، علم نفس به خود برقرار است.
اما نکتهی دقیقتر آن است که علم نفس به خود نوعی تجلی علم الهی به ذات خویش است. علم نفس به ذات خود مظهر علم حق به ذات حق است، و علم نفس به بدن و قوای ادراکی مظهر علم حق به اسماء و صفات الهی است. به بیان دیگر، علم نفس به بدن خود تجلی علم حق به عالم هستی است. بنابراین، نفس ناطقه در این علم استقلالی ندارد؛ بلکه مظهر و مسخر علم الهی است.
۴. دلیل نخست بر تجرد نفس ناطقه:
یکی از دلایل تجرد نفس ناطقه آن است که انسان هنگام انجام کارهای طبیعی یا بدنی، بدنش دچار خستگی و فرسایش میشود، اما خودِ نفس خسته نمیگردد. بدن به سبب ساختار مادی و ظرفیت محدود خود دچار تحلیل انرژی و ملال میشود، ولی نفس در همان حال خسته نمیشود و توان و ارادهی او باقی است.
این تفاوت نشان میدهد که نفس حقیقتی غیر از بدن است. اگر میان نفس و بدن سنخیت تام وجود داشت، هر دو باید احکام مشابهی میداشتند؛ یعنی وقتی بدن خسته میشد، نفس نیز باید خسته میگردید. پس مغایرت در آثار، نشانگر تفاوت در ماهیت و حقیقت است؛ بدین معنا که نفس، موجودی مجرد و بدن، مادی است.
۵. دلیل دوم بر تجرد نفس از بدن:
دلیل دوم بر اثبات تجرد نفس این است که نفس علم تفصیلی به افعال بدنی ندارد. نفس، قلب یا کلیه یا کبد یا مغز نیست؛ زیرا اگر نفس همان بدن بود، باید علم دائمی به همهی اجزای بدن میداشت.
انسان همواره علم به خود دارد، اما علم به جزئیات بدن ندارد. پس اگر نفس عین بدن بود، علم به ذات خویش عین علم به بدن میبود، در حالیکه چنین نیست. بنابراین، علم به ذات نفس عین علم به بدن نیست و این خود دلیلی روشن بر غیریت نفس از بدن است؛ یعنی اگر حقیقت ما همان بدن بود، با درک نفس باید جزئیات بدن نیز درک میشد، حال آنکه چنین نیست.
۶. روح بخاری و نقش آن در ارتباط میان نفس و بدن :
مطلب سوم در این محتوا به موضوع روح بخاری مربوط میشود.
وقتی عناصر با هم ترکیب میشوند و غذاهای گوناگون وارد بدن میگردد، مزاج انسان شکل میگیرد. هر اندازه بدن تصفیه و تنظیف یابد و به اعتدال برسد، حقیقتی لطیف در درون آن پدید میآید که آن را «روح بخاری» مینامند. در طب قدیم گفته میشد روح بخاری از بخار حاصل از خون برمیخیزد؛ و لطیفترین اجزاء بدن است.
این روح بخاری مرکب و ابزار نخست نفس در تدبیر بدن است؛ از آن به «مَطیعه اُولا» تعبیر میکردند، زیرا لطیف است و میان مجرد و مادی در حدّ واسطه قرار دارد. هرقدر مزاج معتدلتر و تلطیف شدهتر باشد، تصرف نفس در بدن آسانتر و کاملتر خواهد بود.
۷. ارتباط روح بخاری با قوای خیال و بدن:
روح بخاری با آنکه جسم لطیفی است، واسطهی میان قوهی خیال و قوهی طبیعی بدن محسوب میشود. قوهی خیال از طریق مجرای روح بخاری در بدن تصرف میکند، زیرا برای هر نوع تدبیر مادی، نیاز به واسطهای جسمانی ولی لطیف وجود دارد تا سنخیتی هم با خیال (از سنخ مثال) و هم با جسم داشته باشد.
ازاینرو، روح بخاری همان واسطهی تدبیر بدن از جانب نفس است. هرچه مزاج معتدلتر باشد، تصرف نفس در بدن دقیقتر و استوارتر خواهد بود. با مرگ، روح بخاری نیز از میان میرود؛ زیرا هرچند لطیف است، اما مادی است.
۸. نتیجه:
بدینسان، تجرّد نفس از دو طریق ثابت میگردد:
۱. مغایرت در آثار (خستگی بدن و عدم خستگی نفس)،
۲. تفاوت میان علم نفس به ذات و فقدان علم تفصیلی به بدن.
و ارتباط میان نفس مجرد و بدن مادی از راه روح بخاری برقرار میشود که واسطهای لطیف و مادّی میان قوای مثال و قوای طبیعی بدن است.