خلاصه محتوا:
این محتوا بر محور تمثیل قرآنی «زراعت» بنا شده است، که در آن انسان در نسبت با خداوند به مثابه «بذرپاش» و خداوند به عنوان «زارع حقیقی» معرفی میگردد. با استناد به آیهی «أفَرَأَیتُم ما تَحرُثونَ أأنتم تَزرَعونَه أم نحن الزّارِعون» بیان میشود که حقیقت رویاندن و پروراندن بذر، از آنِ خداوند است، و انسان تنها بذر ادراک، ملکات و اعمال خود را در جان خویش میکارد. بنابراین «نفس انسانی» در عین حال زارع، مزرعه و حاصلِ زراعت است.
آنچه انسان در عرصهی ادراک و عمل پدید میآورد، بذرهایی است که در مزرعهی نفس کاشته میشوند؛ ادراکات و ملکات، بذرهای علم و اخلاقاند، و اعمال، میوههای آن. هر ادراک، نوعی کِشت در جان است و به واسطهی آن، حقیقت انسان ساخته میشود. بر اساس قاعدهی قرآنی «لَیسَ لِلإنسانِ إلّا ما سعی»، تمام وجود انسان همان چیزی است که خود در عرصهی علم و عمل پرورانده است.
در این نظام، علم امام و سلطنت بر عمل دارد؛ یعنی تا ادراک و علم نباشد، عمل محقق نمیشود، زیرا حقیقت هر عمل همان ادراک نهفته در آن است. علم چون نور و سلطان بر عمل است و اساس هر تدبیر، هر ایجاد و هر فعل از علم ناشی میشود؛ حتی خداوند نیز بر پایهی علم خویش انشاء و تدبیر میکند. از این رو «اتحاد علم و عمل» بدین معنا است که عمل، عین علم به ظهور درآمده است و هر دو با حقیقت نفس متحدند.
سپس نشان داده می شود که پاداش اعمال و ملکات، در درون نفس و از ذات او میروید؛ زیرا آنچه ادراک و عمل ماست، عین وجود ماست و فانی نمیشود. نیکوکاران (محسنین) به مرتبهای میرسند که عمل آنان از احسان صادر میشود و در نتیجه ضایع نمیگردد، زیرا به وحدت با وجود خویش رسیده است.
در ادامه، مسیر تجرد و حرکت وجودی انسان از نطفه تا عالم الهی شرح داده میشود. نفس در آغاز به سان نفس نباتی است که نیاز به ربوبیت دارد تا رویانده شود، و در قوس صعود، از مرتبهی جسمانی تا مراتب عقلانی و روحانی تعالی مییابد. در این سیر، نفس به مرتبهی «عقل بالفعل» و سپس «عقل بالمصطفی» میرسد، یعنی به جایی که همهی معقولات در او به نحو حضوری فعلیت یافتهاند.
در نهایت، بیان میشود که انسان به سبب دارا بودن استعداد و قوهی صعود به مراتب بالاتر، از ملائکه نیز کاملتر است، زیرا ایشان فاقد استعدادند و صمدیت شان ذاتی و فعلی است، در حالی که صمدیت انسان از مسیر حرکت و کمال حاصل میشود. عقل مفارق نیز به منزلهی ربّ نفس، دائماً صور علمی و معارف را به نفوس انسانی افاضه میکند.
از این رهگذر، علوم و حقایق از عقل مفارق بر نفس ناطقه نازل میشود و در خیال و حس به صورت مثالها و الفاظ متجلی میگردد. علم «أمّ الطیّبات» و جهل، «أمّ الخبائث» معرفی شده و تأکید میشود که با اتصال به عقل فعال، انسان میتواند به مقام «سرّ» و شعور به «عین ربط بودن عالم» با حق برسد، که این همان شهود وحدت و وصول به مقام نبوّت انفجاری (انبِعاثی) است.
آغاز محتوا:
- آیه و تمثیل زراعت در نسبت میان انسان و خدا:
قرآن کریم میفرماید: « أأنتم تزرَعونَه أم نحن الزّارِعون؟» خداوند در این آیه، خویش را زارع حقیقی معرفی کرده است، در حالیکه انسان تنها بذرپاش است. انسان بذر را در زمین میافشاند، اما رویاندن و تربیت بذر، کار زارع است. کشاورز بذر را پس از قرار گرفتن در خاک، میرویاند، پرورش میدهد و به ثمر میرساند.
- ربوبیت به مثابه رویاندن و تربیت:
ربوبیت، همان رویاندن و تدبیر بذرهاست؛ یعنی خداوند حبه را میرویاند و از آن ریشه و ساقه و شاخه و میوه میرویاند. بدین ترتیب، «لَیسَ للإنسانِ إلّا ما سعی»؛ حقیقت انسان چیزی جز سعی و تلاش او نیست. آنچه باقی و هویتبخش انسان است، ملکات و ادراکاتی است که در جان خویش کاشته و پرورانده است. جهان دنیا مزرعهی آخرت است و بذر آخرت، همان ادراکات، ملکات و اعمال انسان هستند.
- اتحاد علم، نفس و حقیقت انسان:
انسان علم را در نفس خویش میکارد؛ علم در ذات او ریشه میدواند و با نفس او متحد میشود. هر علمی که میآموزد و هر ملکهای که در جان خویش به دست میآورد، بذر روحی است که در مزرعهی درون میروید. بدین معنا، نفس هم زارع است و هم مزرعه، و علم و ملکات و اعمال، زرع و حبهی او هستند. هر ادراکی نوعی زراعت در نفس است؛ از ادراکات حسی، خیالی و عقلی گرفته تا هر ملکی و خُلقی که در جان انسان پدید میآید.
- اتحاد علم و عمل در نفس انسان:
تمام ملکات در درون نفس رویانده میشوند و نفس، زارع این رویشهاست. ادراکات، ملکات و اعمال، همگی در متن نفس ناطقه میرویند. از همینجا اتحاد میان علم و عالم و معلوم، و نیز عمل و عامل و معمول آشکار میگردد؛ همگی متحدند و عین نفس انسان میشوند. هر عملی که صورت میگیرد، متنش علم است، زیرا بدون ادراک، هیچ عمل اختیاری تحقق نمییابد. پس علم امام عمل است؛ «العِلمُ إمامُ العَمل»، و «العِلمُ السُّلطان»؛ یعنی علم سلطه و حاکمیت دارد.
علم نور است، و تا علم و ادراک نباشد، تدبیر و انشاء ممکن نیست. حتی خداوند نیز بر اساس ادراک خویش، انشاء و تدبیر میکند؛ عالم بر پایهی علم الهی سامان یافته است. از این رو عمل تابع علم است و اساس هر فعل، علم است.
- بقاء پاداش در متن نفس:
قرآن میفرماید: «إنّ اللهَ لا یُضیعُ أجرَ مَن أحسنَ عملاً» و نیز «إنّ اللهَ لا یُضیعُ أجرَ المُحسنینَ». نیکوکاران کسانیاند که عمل احسان را انجام میدهند و چون عمل آنان از سرِ احسان است، ضایع نمیگردد. بنابراین، باید به مرتبهی احسان رسید تا عمل بقا یابد. آنچه انسان میکارد، یعنی ادراکات، ملکات و اعمالش، عینِ حقیقت روح او میشود، وحدت مییابد و فانی نمیگردد. پاداش و ثمرهی این زراعت از متن روح انسان میروید و از درون او انشاء میشود.
- نقش ادراک در اقتدار وجودی نفس:
انسان از دو راه با مفارعات ارتباط دارد: از راه ادراک و از راه حرکت. ادراک برای نفس اقتدار وجودی میآورد، و حرکت باعث تبهد، تجرید و تنزیه میشود. علم، قدرت انشائی به نفس میبخشد؛ ادراک معقولات موجب احاطه و تدبیر میگردد. هر چه ادراک عقلانی انسان قویتر باشد، احاطهی وجودی او شدیدتر است.
- حرکت جوهری نفس از نطفه تا عالم الهی:
حرکت انسان در قوس صعود، از نطفه آغاز و تا مراتب عقل و روح پیش میرود. نفس در آغاز نباتی است و نیازمند ربوبیت تا رویانده شود. در سیر صعودی، انسان از عالم ماده به سوی عالم مجردات حرکت میکند.
طبع و نفس و عقل ، روح، سر ،خفی و اخفی همگی مراتب وجودی انسان هستند که با هم اتصال وجودی دارند و در واقع به هم متصل هستند. عقول کلیه مجردات مثالی همگی با عالم ماده
پیوستگی دارند که همگی آنها امتداد حقیقت وجودی هستند. موجودات عالم ماده وجوداً و جوهراً و جسماً با هم در سه جهت اشتراک دارند: 1- همگی وجود دارند 2- همگی جوهر مادی هستند 3- همگی جلوه و مخلوق الهی هستند، پس بایکدیگر تناسب دارند و ارتباط ذاتی دارا هستند پیوستگی و ربط وجودی دارند و جدا از هم نمی باشند. نفس ما جسمانیت الحدوث هست یعنی از متن نطفه نفس شروع می شود و روییده می شود پس نفس نباتی در زمان نطفه هست که رویاندن آن روبیت نیاز دارد و عقل مفارق مظهر ربوبیت هست و نفس را می رویاند.
- فعلیتیافتن نفس ناطقه و اتحاد با عقل مفارق:
نفس ناطقه از حیث درک معقولات بالفعل، عقل بالفعل است؛ و وقتی همهی معقولات در او به نحو تفصیلی حاضر شوند، به مرتبهی «عقل بالمصطفی» میرسد. در این مقام، دهنده و گیرنده یکی میشوند و اتحاد وجودی میان آن دو برقرار میگردد. نهایت مرتبهی انسان، مقام صمدیت الهی است، نه صمدیت اطلاقی؛ زیرا صمدیت اطلاقی خاص خداوند است، ولی انسان با حرکت استعدادی به صمدیت میرسد.
- برتری انسان بر ملائکه در صمدیت:
ملائکه قوه و استعداد ندارند و از آغاز کمال خویش را یافتهاند، ازاینرو صمدیتشان ذاتی است؛ اما انسان چون واجد استعداد است و قوهاش به فعلیت میرسد، صمدیت وجودی او شدیدتر است. عقل مجرد عین علم است، و هر کمالی بازگشت به علم و به حق دارد.
- افاضهی عقل مفارق بر نفس انسانی:
نفس ناطقه از دل نطفه میروید، و استعداد دریافت نفس در همان نطفه نهاده شده است. بر اساس آیهی «وَنَفَختُ فیهِ مِن روحی»، عقل مفارق همان نفخهی الهی است که استعداد تعقل و تجرد را در نطفه میدمد. عقل مفارق و نفس ناطقه اتحاد وجودی دارند؛ از درون آن عقل مفارق، استعداد ادراک و فعلیت به نفس دمیده میشود.
هر موجودی که دارای قوه و امکان استعدادی است، باید به فعلیت برسد؛ این مقتضای نظام وجود است. عقل مفارق دائماً صور و استعداد را به عالم ماده و نفوس انسانی افاضه میکند و معارف را بر آنها میتاباند.
ملائکه و خداوند که امکان استعدادی و قوه ندارند صمد هستند ، خداوند صمد به ذات و ملائکه صمد به العرض هستند عقل مجرد به موجودات مادی دم به دم صور جسمیه و استعداد می دهد و به نفس ناطقه انسانی نیز معارف را القا می کند.
- کثرت فعلی عقل مفارق:
عقل مفارق در ذات خود واحد است، اما به جهت ارتباط با عالم امکان، کثرت فعلی مییابد؛ چرا که از تنوع مواد و نیازهای عالم ماده، جهات جبریلی، میکائیلی، عزرائیلی و اسرافیلی پدید میآید. آنچه از عقل مفارق بر نفوس انسانی میرسد، همان معارف کلی است که گاه در خیال به صورت مثالها و الفاظ تمثل پیدا میکند.
- نزول معارف از عقل فعال به نفس و خیال:
اگر نفس، معقولات کلی را از عقل مفارق دریافت کند، آن را در خیال به صورت عبارات مثالی و الفاظ درمیآورد و بهگونهای محسوس میسازد. بدین ترتیب، علم و ادراک از عوالم عقلی تا عالم حس نزول مییابد.
- علم، مادر پاکیها و کمالات:
علم، «أمّ الطیّبات» یعنی مادر همه خوبیهاست، و جهل، «أمّ الخبائث» است. سلوک عقلانی و اتصال به عقل فعال، شرط فهم و وصول است. هر کس تا به مقام «سرّ» نرسد، شعور به «عین ربط بودن» عالم با حق را درنمییابد. در مقام سرّ، انسان مییابد و حس میکند که هیچ موجودی استقلال ندارد و همهی عالم عین ربط و وابستگی به حق است.
- مراتب تعلق نفس و اتصال به حقایق:
نفس انسانی با وجود وحدتش، مراتب تعلق گوناگون دارد: به بدن مادی، به بدن مثالی، به بدن عقلی و به حقایق الهی. اتصال به عقل فعال شرط دریافت معارف و تکامل نفس است. روحی که به قدس رسد، صاحب «نبوت انباعی» میشود؛ چنین روحی نبی، رسول، امام و خلیفهی حق میگردد.