خلاصه محتوا:
در این محتوا، به تبیین مبنای فلسفی جوهری بودن علم در نظام حکمت متعالیه پرداخته و با ردّ نظر مشهور که علم را از سنخ اعراض و کیفیات نفسانی میداند، اثبات میکند که علم حقیقتی وجودی و جوهری است، نه عرضی و زبانی. بر این اساس، علم از بیرون به نفس عارض نمیشود، بلکه عین نفس است و با آن وحدت وجودی دارد. هر ادراکی که در انسان پدید میآید، از نفس جدا نیست و ساختار ترکیب آن انضمامی نیست، بلکه اتحادی است، یعنی ادراک و عالم و معلوم همگی یک حقیقتاند.
سپس بیان میشود که اگر علم عرض بود، رابطهی آن با نفس رابطهی عارض و معروض میبود و نمیتوانست موجب تعالی و ارتقاء وجودی انسان گردد، اما چون علم جوهری است، نفس را گسترش میدهد و عمق و درجه میبخشد. از همین رو، انسان چیزی جز ادراکات و ملکات خود نیست؛ تمام حالات، مقامات، کمالات علمی و عملی او جوهریاند و با نفس ناطقه در وحدت وجودی قرار دارند. این اتحاد موجب ابدیت و بقای آثار ادراک و عمل میشود و پاداش انسان نیز از همین سنخ است؛ جزا و بهشت و جهنم از بیرون ذات انسان نیستند، بلکه امتداد وجودی و باطن اعمال اویند.
در ادامه، بر اساس قاعدهی اتحاد عقل و عاقل و معقول، بیان میشود که پاداش، جدای از عمل نیست، بلکه باطن و امتداد عمل است. این اتحاد، بیانگر آن است که علم و عمل هر دو جوهریاند و موجب تعالی روح و نفس میشوند. سپس روشن میگردد که تکامل برزخی انسان نیز مبتنی بر استعداد جوهری نفس است و به واسطهی تعلق اولیهی آن به ماده، استعداد حرکت تکاملی در عالم برزخ را دارد. از این رو، بین انسان و بهشت سنخیت وجودی برقرار است و معقولات و ملکات انسان وحدت وجودی با نفس او دارند.
علم نفس به خود، عین هویت اوست و ادراکات و اعمال و ملکات، اجزای ذاتی نفس انسان را تشکیل میدهند؛ قیامت و جزا نیز جدای از ذات انسان نیست، بلکه امتداد وجودی و باطنی اوست. نفس ناطقه، قابلیت بیپایان درک حقایق دارد و استعداد ادراک معقولات در ذات انسان همواره باقی است. از این رو، نفس انسانی دارای مقام «لایعفی» و قابلیت سیر به سوی بینهایت است و این مسیر از طریق علم جوهری و اتحاد وجودی بین عقل، عاقل و معقول تحقق مییابد.
آغاز محتوا:
- مقدمه:
علم حقیقتاً جوهری است و نه عرضی، و از سنخ «کیف نفسانی» نیست. علم نحوهی وجود است، و به همین جهت، نفس انسان را وسعت، عمق و درجه میبخشد.
- نفی عرض بودن علم:
عرض، ذاتی شیء نیست؛ از بیرون بر آن عارض میشود و ترکیب انضمامی دارد. اما علم از این سنخ نیست؛ علم، عرض و کیف نفسانی نیست، بلکه جوهر است و نحوهای از وجود. در نگاه اولیه، باید گفت علم جوهر است، و آن هم جوهر مجرد.
اگر علم را جوهر بدانیم، در این صورت عین نفس میشود؛ نه عرض دارد و نه رابطهی عرض و معروض با نفس. علم عارضِ نفس نمیشود و از بیرون نمیآید، بلکه با نفس وحدت و عینیت دارد، زیرا جزء ذاتی و درونیِ آن است. هرچیزی که ما ادراک میکنیم، در خود ما و از خود ماست؛ قلم و لوح و کتاب و کاتب و دفتر، همگی مظاهر نفسِ مجرد عقلیاند و از آن جدا نیستند.
- وحدت علم و نفس:
مجرد عقلی از نفس جدا نیست؛ این وحدت عددی نیست بلکه وحدت حقیقی و وجودی است. اگر علم عرض بود، از نفس جدا میشد و رابطهی عالم و معلوم از نوع رابطهی عارض و معروض میگردید. در آن صورت، علم نمیتوانست موجب تعالی و ارتقاء وجودی انسان شود.
انسان در حقیقت چیزی جز ادراکات و ملکات خود نیست: «لیس الانسان الا ما سعی». تمام اطوار، احوال، ادراکات و ملکات انسان همان حقیقت انساناند.
- جوهریت و بقای ادراکات و اعمال:
در مجردات، وحدت عددی معنا ندارد بلکه وحدت حقیقی دارد. ما دو دسته کمال داریم: کمالات علمی (ادراکات) و کمالات عملی (ملکات). هر دو جوهریاند و با نفس یکی میشوند، اتحاد مییابند و به همین جهت ابدی و باقی میمانند.
بر اساس اتحاد عقل و عاقل و معقول، پاداش انسان نیز از همین سنخ است: ادامهی عمل اوست، نه امری بیرونی و عرضی. باطن عمل، همان پاداش است؛ لذا پاداش با نفس ناطقه متحد میشود. چون باطن عمل و ظاهر آن وحدت دارند، عمل و جزا یکیاند؛ جزا امتداد و عین عمل است و از ذات جدا نیست.
- تبیین ماهیت پاداش و ثواب:
پاداش نه عرض است و نه امری بیرون ذات؛ بلکه جوهری و از جنس علم و عمل است. از همین رو، برای تکامل برزخی انسان نیز هیچ نیازی به مادیت نیست؛ نفسِ برخوردار از استعدادهای جوهری، قابلیت تکامل برزخی دارد.
نفس، که از دل ماده برخاسته و تعلق به آن داشته است، به سبب همین تعلق، استعداد و قابلیت حرکت تکاملی را در برزخ داراست؛ در نتیجه، حرکت برزخی و تکامل دفعی نفس از همین جوهریت و اتحاد نشأت میگیرد.
- سنخیت وجودی انسان و عالم آخرت:
وقتی وحدت حقیقی و وجودی میان نفس و علم برقرار باشد، وحدت میان انسان و بهشت نیز وجود دارد؛ یعنی سنخیت و تناسب وجودی میان معقولات و مراتب نفس. معقولات و ملکات ما با نفس ناطقه وحدت وجودی دارند و موجب تعالی و ارتقاء آن میشوند، زیرا عین نفساند و از آن جدا نیستند.
معقولات و ملکاتِ ما عرض نیستند، بلکه با نفس تناسب ذاتی دارند. از همین رو، بهشت و جهنم امتداد و بطنِ وجود ما هستند، نه اموری بیرونی. حقیقت باطنیِ نفسِ انسان همان بهشت یا جهنم اوست.
- اتحاد عقل و عاقل و معقول:
بر اساس اتحاد عقل و عاقل و معقول، علمِ نفس به خودش همان هویت اوست. مدرَکات، اعمال و ملکات، حقیقت نفس انساناند. علم ما عین نفس ماست، نه چیزی افزوده بر آن؛ بینایی و ادراکِ نفس، سراسر ذات اوست.
در این مرتبه، نفس نه تنها اتحاد بلکه عینیت با علم دارد؛ و عینیت، مرتبهای بالاتر از اتحاد است، که همان وحدت حقیقی میان عقل، عاقل و معقول میباشد.
- قیامت و امتداد وجودی انسان:
بر پایهی همین اتحاد، قیامت انسان از ذات او جدا نیست؛ عوامل و مراتب وجودی او ارتباط ذاتی و پیوستگی وجودی دارند. استعداد درک معقولات همواره در ذات انسان نهفته است، و این قابلیت درک حقیقی در نفس، ذاتی و همیشگی است.
نفس ناطقه انسان دارای مقام «لایَقِفی» است؛ یعنی جایگاه و مرتبهای بیانتها در مسیر تکامل و ادراک دارد و همواره قابلیت رشد و ادراک بیشتر را در ذات خویش حفظ میکند.
