خلاصه محتوا:
در این محتوا، عرفانی – فلسفی به تبیین «حقیقت ادراک» و نسبت میان عالم، علم و معلوم پرداخته می شود و طرحی عمیق از اتحاد مدرِک و مدرَک ارائه میکند. اگرچه مفاهیم «عالم»، «علم» و «معلوم» از لحاظ الفاظ و معنا متفاوتاند، در حقیقت وجودی یک حقیقت بیش نیستند. انسان در هنگام ادراک با «معلوم بالذات» خویش متحد میشود نه با «معلوم بالعرض» که در عالم خارج است. این اتحاد سبب تعلق و علاقهٔ نفس به محسوسات، تخیلات و معقولات میگردد و ادراک، وابستگی وجودی به عالم هستی ایجاد میکند.
سپس تبیین میشود که عالم مثال یا خیال، حدّ واسطه میان عالم مادی و عالم غیب است؛ عالم مثال واسطه در تنزّل معقولات به مثال و از آن به ماده است، و همچنین وساطت در ترقّی ادراکات حسی به مراتب عقلی دارد. قوهٔ خیال نقشی محوری دارد؛ زیرا تجلیدهندهٔ صور معقول یا محسوس است و هر دو را به هم اتصال میبخشد. هر امر مجرد چون از ماده منزه است، دوام و بقا دارد و مظهر اسم «الباقی» است. از آن رو که صورتهای ادراکی نیز مجردند، همگی مظهر اسم باقی الهیاند.
در بحث از «تکثّر ادراکات» دو رویکرد مطرح میشود:
برخی بر این باورند که تعدد ادراکات موجب تکثّر اسماء الهی در انسان میشود، زیرا هر نوع ادراک با اسمی خاص از اسماء الهی مقابله دارد: دیدن با «بصیر»، شنیدن با «سمیع»، تعقّل با «علیم» و … . از این منظر، تعدد قوای ادراکی موجب تجلی متفاوت اسماء میشود.
گروهی دیگر برعکس میگویند که تکثّر اسماء الهی در ذات خدا باعث پیدایش این انواع ادراک شده است و هر شأنی از شئون الهی مظهر خاص خویش را میآفریند. دیدگاه سوم میان این دو جمع میکند و توضیح میدهد که تکثّر اسماء الهی به اعتبار «قابلیت قابل» است؛ یعنی چون در مخلوق گوش هست، اسم «سَمیع» تحقق مییابد و چون چشم هست، اسم «بصیر» ظهور میکند.
در ادامه، بیان میشود که عالم مطابق با علم الهی و شاکلهٔ الهی آفریده شده و هر موجود مظهر جنبهای از حقیقت الهی است. قوهٔ خیال، به حسب جهت خود، یا به عالم ملکوت وجهه میدهد و معانی مجرد را تمثل میبخشد، یا به سوی عالم ماده میل کرده، صور مادی و کثرات را تمثل میدهد. بنابراین جهت گیری خیال عامل تمثل صور نوری یا ظلمانی است. خیال وظیفه دارد مناسبات میان معنا و صورت را کشف کند، و این ارتباط از تجلیات اسماء مستأثرهٔ الهی است.
سپس به تحلیل قوای ادراکی پرداخته می شود و تفکیک میان «ادراک» و «حکم» بیان میشود: قوای حسی صرفاً دریافت گرند، ولی صدور حکم از آنِ قوهٔ عاقله است. قوهٔ خیال، معنا را به معقولات و حقایق کلی میدهد و حتی حقایق اسمای الهی را در صور تمثل متجلی میسازد. نفس انسانی در آنِ واحد میتواند در مراتب حس، خیال، عقل و قلب حضور یابد و ادراکات حسی را با ادراکات عقلی جمع کند.
در پایان، گفته میشود که ادراک به معنی اتصال به ملکوت است؛ هر فهم و علمی، نازلشدن فیضی از اسم «حق» و «یقین» است. انحراف و خطا در ادراک از آلودگی مسیر فیض در روح انسان ناشی میشود، نه از خود فیض الهی که عین صدق و عصمت است. هر فهم صائب در واقع، پرتویی از یقین الهی است که به قدر ظرفیت وجودی انسان در او تجلی مینماید.
آغاز محتوا:
- بیان حقیقت علم، عالم و معلوم:
علم، عالم و معلوم در حقیقت، یک وجود دارند؛ یعنی وجوداً یکیاند، اگرچه از جهت لفظ و معنا متعدد و مختلف اند. از حیث مفهوم، میان علم، عالم و معلوم تفاوت است، اما از حیث وجود، حقیقتی واحداند.
- اتحاد عالم و معلوم :
عالم خارجی «معلوم بالعرض» ما هست؛ و ما در حقیقت با عالم خارج متحد نمیشویم. آنچه به ما نزدیک میشود و در ادراک ما حضور مییابد، «معلوم بالذات» است. پس در متن ذات ما، معلومِ بالذات حضور دارد و معلومِ بالعرض همان خارج است که از ما جداست. بنابراین در ادراک، ما با صورت علمی متحد میشویم نه با موجود خارجی.
- تعلق نفس و پیدایش علاقه:
زمانی که چیزی را ادراک میکنیم، نفس ما به آن تعلق و علاقه پیدا میکند؛ خواه دیدنی، شنیدنی، بوییدنی، چشیدنی یا خیالی باشد. هر ادراکی در انسان وابستگی و تعلقی ایجاد مینماید؛ زیرا مدرَکْ عینِ ذاتِ ما میشود. اتحاد عاقل و معقول مربوط به معلومِ بالذات است؛ یعنی آنچه در ذات ما حاضر میشود، با ما متحد است نه آنچه در خارج است.
- جایگاه عالم مثال و قوه خیال:
عالم ما، عالم مثال است که حدّ واسطه میان عالم ماده و عالم غیب است. این عالم دوطرفه است؛ از یک سو واسطه در تنزل معقولات به صور مثالی و سپس به ماده است، و از سوی دیگر، واسطه در ترقّی ادراکات حسی به مراتب عقلی.
قوهٔ خیال نقش اصلی را در این فرایند دارد؛ خیال، معقولات را تنزل داده و به صورت تبدیل میکند، و نیز ادراکات حسی را صعود داده و صورت عقلی میبخشد. از این رو، قوهٔ خیال پل ارتباطی میان محسوس و معقول است.
- دوام مجردات و مظهریت اسم «باقی»:
هر موجود مجرد، به سبب عدم مادیّت، دارای بقا و دوام است و زوال و فرسایش در آن معنا ندارد. هر امر مجرد مظهر اسم «الباقی» الهی است. بنابراین، صورتهای ادراکی نیز چون مجردند، مظهر اسم باقی هستند. هر معنا و مفهوم نیز مظهر اسم الباقی است و از جنبهٔ وجودی، عین حقیقتاند، اگرچه مفهوماً از هم جدا هستند.
- تکثّر ادراکات و ارتباط آن با اسماء الهی:
تکثّر ادراکات به دو نحو قابل تبیین است:
نخست اینکه گفته شود تکثّر ادراک در انسان موجب تکثّر اسماء الهی میشود؛ هر قوهای از قوای ادراکی انسان مظهر اسمی از اسماء الهی است: دیدن مظهر اسم «بصیر»، شنیدن مظهر اسم «سمیع»، بوییدن مظهر اسم دیگر، لمس متعلق به اسمی دیگر، تخیل مظهر اسم «مصور»، و تعقل مظهر اسم «علیم» است. بدین معنا، هر ادراکی، اسمی از اسماء الهی را در انسان به فعلیت میرساند و تعدد قوای ادراکی باعث کثرت تجلی اسماء میشود.
در دیدگاه دوم، برعکس بیان میگردد: خداوند ذات نامتناهی است و کثرت اسماء او منشأ کثرت مخلوقات و ادراکات است. بر اساس هر شأنی از شئون الهی، خداوند میآفریند؛ اسماء، احوال و افعال را پدید میآورند. بنابراین، تعدد اسماء الهی منشأ کثرت مظاهر است.
دیدگاه سوم میان این دو نظر جمع کرده و میگوید: چون در مقام «اعیان ثابته» ما تعدد قابلیتها و نیازها داریم، خداوند به اندازهٔ ظرفیت هر قابل، اسمی را انشا میکند. یعنی چون گوش هست، اسم «سَمیع» تحقق مییابد؛ چون چشم هست، اسم «بصیر»؛ و چون قوای حرکتی وجود دارد، اسم «قادر». بدین ترتیب، تعدد قابلیتها موجب تعدد اسماء الهی میشود.
- عالم و شاکله الهی:
عالم مطابق با علم و شاکلهٔ الهی آفریده شده است؛ بنابراین، عالم حق است و صدقِ الهی در آن جاری است. هر موجودی مظهر جنبهای از صفات الهی است؛ هم جنبهٔ حقانی دارد و هم جنبهٔ ماهوی و محدود. جنبهٔ ماهوی موجب تعیین، حد و نقص است، در حالی که جنبهٔ الهی، وجه ربانی و وجودی آن است.
- تأثیر جهت قوه خیال در تمثلات:
قوهٔ خیال خاصیت تمثل دادن دارد. اگر خیال متوجه عالم غیب و ملکوت باشد، صور معانی مجرده و معارف الهی را تمثل میدهد؛ اگر متوجه عالم ماده و ناسوت باشد، صور مادی و کثرات ظلمانی را تمثل خواهد داد. بنابراین، نوع تمثل تابع جهت توجه خیال است.
- کشف مناسبات معنا و صورت:
قوه خیال مناسبات میان معنا و صورت را کشف میکند. اینکه هر معنا به چه صورتی تمثل مییابد و نسبت آن با صورت چیست، از تجلیات اسماء مستأثرهٔ الهی است.
- قوای ادراکی و نقش عقل در حکم :
در مباحث ادراک گفته میشود که قوای حسی چون باصره و سامعه تنها ادراک کنندهاند؛ مثلاً بینایی فقط میبیند، اما نمیداند آنچه میبیند چیست و چه فاصلهای دارد. شامه میبوید ولی نمیداند این بو از کجاست. حکم کردن و تصدیق به ماهیت اشیاء از آنِ قوهٔ عاقله است نه قوای حسی.
- نقش خیال در معنا بخشیدن به حقایق:
قوهٔ خیال معنا میبخشد به ذوات مجرده و حقایق کلی عقلی. حتی حقایق اعیان ثابته و اسماء الهی را میتواند در خویش تمثل دهد و به صورت درآورد. خیال در عین توانایی تمثل معانی الهی، قابلیت تمثل مادیات را نیز دارد و نسبت به هر دو جهت، ظرفیت دارد.
برای تمثل دادن محسوسات باید سرمایه های حسی پنج گانه را قوه خیال دارا باشد و این راه راحتر از تمثل دادن معقولات در ذات خود می باشد.
بررسی تعویل و تعبیر:
موضوع تعویل شریف تر از تعبیر است در علم تعبیر عبور دادن شخص از صورت به عالم معنا هست ، معبر شخص را عبور می دهد از صورت به معنا اما در تعویل عکس آن اتفاق می افتد، تعویل مربوط به متن خود خواب می باشد یعنی باطن صورت را به معنا منتقل می کند.
- حضور نفس در مراتب ادراک:
نفس انسان در حال ادراک حسی، همزمان در سطوح دیگری چون تخیل، تعقل و توجه قلبی نیز فعال است و میتواند با وسعت وجودی خویش، همزمان در حواس، خیال و عقل حاضر باشد. قوهٔ خیال در تمامی ادراکات حاضر است و در تمثلات نفس نقش مداوم دارد.
- نسبت ادراک با ملکوت:
ادراک به طور مطلق در ارتباط با ملکوت است. انسان از طریق ادراک به عالم ملکوت متصل میشود و صور علمی را از آنجا دریافت میکند. در هر ادراک حقیقی، اسم «یقین» و «حق» نازل میشود و برهان و فهم مظهر این اسماء است.
- علت خطا در ادراک:
فیض الهی که از عالم قدس نازل میشود، عین حق و عصمت است. خطا در ادراک از آلودگی مجاری فیض در روح انسان ناشی میشود؛ یعنی روح انسان با خصوصیات نفسانی و حجابهای خود مسیر فیض را آلوده میکند. آب حقیقت از منبع زلال میآید، اما در مسیر، به واسطهٔ آلودگیهای درونی کدر میگردد.
- اندازهٔ تجلی الهی در نفس :
خداوند به اندازهٔ ظرفیت هر انسان در روح او تجلی میکند. هرچه وجود انسان صاف تر و رقیقتر باشد، فیض الهی در او خالص تر متجلی میشود.