آثار حکمی استاد مهدی خدابنده

  • معرفت نفس
  • سه برهان در اثبات تجرد نفس ناطقه از منظر ادراک ذات

سه برهان در اثبات تجرد نفس ناطقه از منظر ادراک ذات

خلاصه محتوا:

در این محتوا، موضوع تجرد نفس ناطقه از منظر ادراک ذات خویش توسط نفس انسان تبیین می‌شود؛ برهانی فلسفی که ریشه در مباحث نفس‌شناسی مشاء و اشراق دارد و توسط ابن‌سینا و متفکران پس از او بسط یافته است. 

نخست، بیان می‌شود که انسان همواره آگاه از خویشتن است و این آگاهی، عینِ ذات انسان است؛ یعنی علم انسان به خود، عینِ وجود اوست و نه امری خارج از او. چون این علم حضوری و بی‌واسطه است، نشان ‌دهنده تجرد و غیرمادی بودنِ حقیقتِ نفس می‌باشد. بدن به خود علم ندارد، اما نفس دارد؛ از این‌رو نفس جوهری است غیرمادی و قائم به ذات خویش. 

برهان نخست، بر پایه‌ی این ادراک درونی و بی‌واسطه از خویشتن است که بیان می‌کند هر موجودی که ذات خود را درک کند، مجرد از ماده است. در ادامه، برهان دوم یا برهان خلع ابن سینا مطرح می‌شود. در این استدلال، انسان فرض می‌شود که تمام ارتباط‌های حسی خود با عالم ماده را قطع کند و تنها متوجه باطن خویش گردد. در این حالت، او حقیقت خود را به صورت نوری و غیرمادی می‌یابد؛ بدون نیاز به ابزارهای حسی، خیالی یا عقلی. این ادراک، به‌دلیل آنکه بی‌واسطه است، دلالت بر صرف‌الوجود بودن و مجرد بودن نفس انسانی دارد.

در بخش پایانی، برهان سوم بیان می‌شود که بر اساس «خوب‌پذیری و اثرپذیری ترکیبی» نفس ناطقه است. نفس می‌تواند از هر پدیده‌ای اعم از خوب و بد، محسوس و معقول تأثیر بپذیرد، در حالی که ماده این توان را ندارد. این خاصیت جامع‌القبول بودنِ نفس، دلیل دیگری بر تجرد آن است، چراکه چنین جامعیتی تنها در جوهری غیرمادی ممکن است. 

در مجموع، در این جلسه سه دلیل بر تجرد نفس آورده می‌شود: 

۱.علم حضوری به خویشتن؛ 

۲. برهان خلع ابن‌سینا؛ 

۳. خوب ‌پذیری و اثرپذیری جامع نفس. 

در پایان، نتیجه گرفته می‌شود که نفس حقیقتی مجرد، غیرجسمانی و قائم‌ به ‌ذات است که با درک خود، خویش را و سایر مراتب وجود را درمی‌یابد. 

آغاز محتوا:

۱. موضوع:

این محتوا مربوط است به اثبات تجرد نفس ناطقه از طریق ادراک ذات خود. انسان هیچ‌ گاه از ذات خویش غافل نیست و همواره نسبت به ذات خود نوعی علم و آگاهی دارد. 

۲. علم انسان به ذات خود:

انسان خودش را درک می‌کند و این علم، عین ذات اوست، نه امری بیرون از وجود او. در این حالت عالم و معلوم یک حقیقت واحدند، نه دو امر جداگانه. علم انسان به خود، در حقیقت علم به «حضور خود» است. همین که انسان هستی خویش را احساس و ادراک می‌کند، نوعی علم حضوری نسبت به نفس خود دارد. 

علم من به خودم یعنی درک و شهودِ «بودنِ خود». این ادراک نیازمند تفکر، تخیل یا هیچ ابزار حسی و ذهنی دیگری نیست. انسان برای شناخت حقیقت خود، محتاج اندیشه، تخیل، احساس یا ادراکات بیرونی نیست؛ بلکه همینکه به درون خویش نظر کند و به خود توجه پیدا نماید، حضور خود را در می‌یابد و آن را حس می‌کند. 

۳. علم به ذات، مقدمه‌ی علم به غیر:

تا انسان ذات خود را نشناسد و به خویشتن علم پیدا نکند، امکان ندارد نسبت به غیرِ خود آگاهی بیابد. علم ما به ذات خویش در حقیقت عین علم ما به قوای ادراکی خویش است؛ یعنی همان علم به عقل، خیال، صور احساسی، ملائکه روحی و افعال نفسانی. 

کسی که ذات خود را با توجه حضوری درک می‌کند، در همان حال قوای خود، مدرکات، احوال و افعال خود را نیز درک می‌کند. به همین جهت، احوال، افعال، اوصاف و صور روحانی همگی معقول نفس‌اند، زیرا تمام آن‌ها با ذات نفس یگانه‌اند. هر معقولی و هر معلوم، در نهایت عین ذات عاقل و عین حقیقت نفس ناطقه می‌شود. 

۴. یگانگی عاقل و معقول:

آن ذاتِ عاقل که خویشتن را ادراک می‌کند، وقتی به مرتبه‌ی معقول می‌رسد، معقول نیز با او یگانه می‌شود؛ در نتیجه، معقول عین عاقل می‌گردد. این اتحاد به آن معناست که تمام معلوم‌ها و معقول‌ها در نفس ناطقه‌ی انسان حضور دارند، زیرا ذاتِ عالم، در عین درک خود، همه‌ی این صور را نیز در بر می‌گیرد. بنابراین، ذات انسان یک پارچه علم است، یک پارچه معقول است و برای خود معلوم است. 

هر معقولی که به واسطه‌ی ذاتِ عاقل ادراک می‌شود، همان ذات را «شدیدتر» می‌سازد، یعنی وجود عاقل را اشتداد وجودی می‌دهد. لذا علم ما در واقع عامل تعالی و تشدید وجود روح ماست، همان‌ گونه که عمل ما موجب شکل ‌گیری بدن ما می‌شود. 

۵. تمایز نفس از بدن:

نفس، ذات خود را درک می‌کند، در حالی که بدن چنین توانی ندارد. این تفاوت، نشانه‌ی غیریت و تمایز نفس از بدن است. بدن جوهری است مادی و قائم به ذات خویش، اما نسبت به خویش آگاه نیست. در مقابل، نفس جوهری است مجرد، قائم به ذات خویش، و قابلیت ادراک ذات خود را دارد. 

بدین ترتیب، بدن معلوم و معقول ذات خود نیست، و چون علم به خویش ندارد، معلوم می‌شود که با حقیقت نفس متفاوت است. نفس به سبب ادراک ذات خود، دارای مقام تجرد است و این ادراک، نشانه‌ی غیرمادی بودن آن است. هر موجودی که بتواند خود را ادراک کند، مجرد است؛ زیرا ماده فاقد چنین ادراکی است. 

۶. تمایز علم نفس با ناآگاهی بدن:

هیچ‌ یک از اعضای بدن علم به ذات خویش ندارند: 

چشم خود را درک نمی‌کند، گوش علم به خود ندارد، قلب و کلیه و دیگر اعضا نسبت به خویش آگاهی ندارند. حتی اعضا علم به یکدیگر نیز ندارند؛ چشم از گوش آگاه نیست و گوش نسبت به بدن یا پوست ادراک ندارد. 

برعکس، نفس نه‌ تنها خود را درک می‌کند، بلکه با درک خود، سایر قوا و آثار خویش را نیز در می‌یابد. از این رو روشن می‌شود که حقیقتی مجزا از بدن است؛ دارای مقام تجرد و غیر مادی بودن می‌باشد. 

۷. عواملی که نفس را از حضور در ذات خود بازمی‌دارند:

گاهی عواملی باعث می‌شوند که نفس از ساحت باطن خود پایین آمده و مشغول مراتب فعل شود: 

– در هنگام گرسنگی شدید، نفس از ساحت ذات خود به مرتبه‌ی بدن تنزل می‌یابد تا به نیاز جسمی توجه کند. 

– هنگامی که بدن مبتلا به درد یا بیماری شدید است، نفس به همان موضع بدن متوجه می‌شود و تمرکز خود را بر ذات از دست می‌دهد. 

– همچنین در زمان اشتغال فکری یا ناراحتی‌های روحی، نفس در مرتبه‌ی فکر و خیال گرفتار می‌شود و از مشاهده‌ی ذات خویش بازمی‌ماند. 

بنابراین، این حالات، نفس را از مقام ذات پایین آورده و درگیر مرتبه‌ی فعل می‌کنند.

۸. برهان خَلع ابن‌سینا:

دلیل دوم بر تجرد نفس، برهان خَلع ابن‌سینا است. وی بیان می‌کند که اگر انسان تمام توجه خود را از غیر خویش منصرف کرده و هیچ رابطه‌ای با عالم ماده نداشته باشد، حقیقت خود را امری غیرمادی درخواهد یافت. 

ابن‌سینا می‌گوید: اگر انسان 

– از طریق حواس پنجگانه، ارتباط خود را با عالم ماده کاملاً قطع کند؛ 

– در مکانی خلوت و ساکت باشد، هیچ چیزی را نبیند، نشنود، نبوید، نچشد و لمس نکند؛ 

– حتی از خیال نیز منصرف گردد و سرگرم پردازش و ترکیب صورت‌های خیالی نشود، 

– و نیز از تعقل و تحلیل معانی کلی نیز چشم بپوشد، 

در این حالت، اگر به ذات خویش توجه کند، حقیقت نوری خویش را بی‌واسطه ابزارهای حسی و عقلی مشاهده می‌نماید. در این وضعیت درمی‌یابد که وجود او غیر از بدن، غیر از قوا و غیر از صور حسی، خیالی و عقلی است. 

۹. تکمیل برهان خَلع و توضیح تجربه حضوری انسان از ذات خویش:

این ادراک حضوری و بی‌واسطه، نوعی تجربه وجودیِ غیرمادی است که انسان در آن لحظه، حقیقت نوری خود را حس می‌کند. این حس و شهود، نه از راه اندیشه است و نه از راه حس یا تخیل، بلکه عین حضور انسان نزد خویشتن است؛ لذا برهان خَلع یکی از قوی‌ترین ادله‌ی تجرد نفس ناطقه محسوب می‌شود. 

در این حالت، حقیقت نفس برای انسان گشوده می‌شود و گویی انسان با «اسم فتّاح» الهی تماس پیدا می‌کند. او درمی‌یابد که این «خودِ درک ‌کننده» غیر از بدن است، زیرا بدن هرگز چنین ادراکی ندارد و هیچ‌گاه ذات خود را نمی‌بیند. همین امر نشان می‌دهد که در ادراک ذات خود، انسان محتاج بدن نیست و نیازی به قوا و ابزارهای مادی ندارد.

۱۰. استقلال ادراک نفس از ابزارهای جسمانی:

بدن برای ادراک به ابزارهای حسی نیازمند است؛ چشم برای دیدن، گوش برای شنیدن، و سایر حواس برای لمس و چشیدن. اما انسان در هنگام درک ذات خود به هیچ‌ یک از این ابزارها نیاز ندارد. در چنین حالتی، نفس بدون دخالت حس، خیال یا عقل، حقیقت خود را درک می‌نماید. 

از این رو، این ادراک به‌کلی غیرحسی و غیرخیالی است و از سنخ علم حضوری می‌باشد. اگر حقیقت انسان مادی بود، باید برای شناخت خود به یکی از حواس یا تخیل یا عقل متکی می‌بود، در حالی که نفس خود را بی‌واسطه و مستقل ادراک می‌کند. این استقلال در ادراک، دلیل روشنی بر تجرد و غیرمادی بودن نفس ناطقه است. 

۱۱. دلیل سوم: خوگیری و اثرپذیری نفس ناطقه:

سومین دلیل تجرد نفس ناطقه بر پایه‌ی «خو گرفتن» و «اثرپذیری نفس» از امور مختلف می باشد. 

نفس ناطقه به هر چیزی که توجه کند و نظر بیفکند، نسبت به آن تعلق و انس پیدا می‌کند. 

وقتی نفس به صوتی توجه می‌کند، از راه گوش با آن ارتباط می‌گیرد، به آن میل پیدا می‌کند و با چند بار شنیدن، نسبت به آن صوت انس می‌گیرد. این انس و خوگیری نشانه‌ی آن است که نفس دارای هویتی اثرپذیر و متعلق‌پذیر است، در حالی که ماده چنین خاصیتی ندارد. بدن نمی‌تواند از امور گوناگون به‌ صورت هم‌ زمان اثر بپذیرد، اما نفس می‌تواند با هر چیزی وابستگی احساسی و تعلق وجودی برقرار کند. 

۱۲. انواع خوگیری و گستره اثرپذیری روح:

نفس ناطقه تنها از اصوات یا مناظر اثر نمی‌پذیرد، بلکه از طعام، رنگ، صورت، اخلاق، رفتار، حالات و گفتار دیگران نیز خو می‌گیرد. انسان با تکرار شنیدن صوت دلنشین یا دیدن تصویر زیبا، به آن علاقه‌ مند می‌شود؛ همین‌گونه با مناظر نازیبا یا اصوات ناخوشایند نیز تأثر می‌یابد. 

در سطحی بالاتر، نفس از اخلاق و صفات دیگران نیز اثر می‌پذیرد: نگاه، رفتار، منش، و روحیات افراد بر نفس اثر می‌گذارند. انسان با نظر کردن به صفات زشت یا زیبا در دیگران به تدریج همان صفات را در خود رسوخ می‌دهد. به همین دلیل می‌گویند که «نفس رنگِ نظر می‌گیرد». 

این توان تأثر هم ‌زمان از امور گوناگون و حتی متضاد، یعنی از زشت و زیبا، از محسوس و معقول، از خوب و بد، نشانه‌ی تجرد نفس ناطقه است؛ چون ماده نمی‌تواند هم‌زمان از امور متنوع و متفاوت اثر بپذیرد. ماده محدود است، اما نفس، جامع و شمول‌پذیر است. 

۱۳. جمع‌بندی سه دلیل بر تجرد نفس ناطقه:

در پایان، سه دلیل عمده‌ی تجرد نفس ناطقه را یادآور می‌شود: 

۱. ادراک ذات خود به نحو حضوری؛ نفس نسبت به خویشتن علم حضوری دارد، در حالی که بدن چنین علمی ندارد. این تمایز نشان‌ دهنده‌ی جدایی نفس از بدن و غیرمادی بودن آن است. 

۲. برهان خَلع ابن‌سینا؛ قطع ارتباط حسی و توجه صرف به ذات موجب رؤیت حقیقت غیرمادی نفس می‌شود. این برهان، نوعی تجربه‌ی شهودی و حضوری است که از مادیات فراتر می‌رود. 

۳. خوپذیری ترکیبی و جامع نفس؛ توان نفس در تأثر هم‌ زمان از امور حسی، خیالی، معنوی، زشت و زیبا، نشانه‌ی وحدت و تجرد آن است؛ زیرا چنین خاصیتی در ماده وجود ندارد. 

از مجموع این استدلال‌ها نتیجه می‌شود که نفس ناطقه انسانی جوهری مجرد است که از عالم ماده فراتر رفته و به مرتبه‌ی وجود نوری و روحانی دست یافته است. نفس، علم به خود دارد و بدن ندارد؛ نفس از همه چیز اثر می‌پذیرد و ماده نمی‌تواند چنین کند؛ پس ذات نفس غیریت با بدن دارد و مایه‌ی حیات و علم در وجود انسان است. 

گفتارهای مشابه