خلاصه محتوا:
در این محتوا معرفتی، به شرح چند نکتهی بنیادین در باب «معرفت نفس» پرداخته می شود و جایگاه وجودی نفس ناطقه را در کل نظام هستی تبیین میشود. تمام عالم هستی در حقیقت تجلی و قضای نفس ناطقه است؛ یعنی عالم معقول و معلوم، همه در نسبت با نفس ناطقه معنا مییابند و انسان عاقل، جامع و خورندهی کل مراتب هستی است. از این رو میان انسان و عالم، نسبت «آکل و ماکول» برقرار است.
- رابطهی نفس با بدن و مراتب کمال آن:
نفس در مراتب نخستین کمال خود محتاج بدن است تا ظهور یابد و کمالش را از راه بدن تحقق بخشد. علاقهی نفس به بدن مانند علاقهی علت تامه به معلول خود است؛ زیرا نفس در همه عوالم، بدن مناسب خود را انشا میکند و حتی در عالم ماده از نطفه شروع به فعلیت مینماید، چرا که در نطفه قوهای نهفته است که استعداد فعلیت یافتن و تبدیل شدن به نفس ناطقه را دارد.
- توجه و انشائیت نفس ناطقه:
توجه نفس دو گونه است؛ توجهِ اخباری که صرف آگاهی است، و توجهِ انشایی که فعل آفرینندهی ادراک و صورت است. نفس در سه موطن انشا میکند: در خیال، صورتهای خیالی را؛ در عقل، معانی عقلی را؛ و در خارج، حقایق عینی را. از همینرو میتوان گفت نفس ناطقه شأنی خلاق دارد. انسان نیز به جهت اشتراک وجودی با کل هستی دارندهی تشابه ذاتی با همهی اشیا است؛ هرچند تمایز ظاهری میان موجودات برقرار میباشد.
- تحلیل آیهی «وَنَفَختُ فِیهِ مِن رُوحِی»:
«نفَخ» الهی در انسان، به معنای انتقال روحی بیرونی به کالبد نیست، بلکه ظهور استعداد ذاتی انسانی در نطفه است. خدای متعال استعداد تجردی را به نحو جعل بسیط در نطفه نهاده است و با به فعلیت رساندن آن، نفس ناطقه پدید میآید. پس «دمیدن از روح» یعنی فعلیت یافتن همان قابلیت نهفته در نطفه، نه الحاق روحی غیر از آن.
- جوهر بودن نفس و نسبت آن با اوصاف:
نفس جوهری مجرد است که اوصاف و احوال را میپذیرد؛ زیرا اگر عرض بود، نمیتوانست موضوع اوصاف گردد. بدین ترتیب، وصف تابع جوهر است و قائم به آن.
- اتحاد عالم و معلوم و قاعدهی «احسن الخالقین»:
ادراک بدون سنخیت ممکن نیست؛ از این رو میان عالم و معلوم، مناسبت ذاتی وجود دارد. تعبیر «احسن الخالقین» نیز اشاره دارد به حفظ همان مناسبات در ادراک: چنان که چشم نسبت به دیدن و گوش نسبت به شنیدن تناسب خاص دارد، نفس نیز در مراتب ادراک، تناسب ذاتی با معلوم خویش دارد که همین تناسب، موجب اتحاد و ادراک میگردد.
- تعلق و اشراق نفس بر بدن:
تصرف نفس در بدن همان تعلق و اشراق اوست؛ یعنی نفس از راه توجه بر بدن اثر میگذارد، همانطور که قوهی سامعه با توجه در گوش و قوهی باصره در چشم تصرف میکند. نفس از بدن و از خود هیچگاه غافل نیست؛ حتی در خواب بدن را با قواهای نباتیاش جاذبه، ماسکه، نامیه و مصوره و قاضیه تدبیر میکند. این تدبیر دائم، نشانهی آن است که نفس مظهر اسم «لا تأخذُه سِنهٌ ولا نوم» خداوند است. نفس، در عین تجردش، همواره بدن را اداره میکند و تعالی خود را نیز پی میگیرد.
- جمع بین ملک و ملکوت و حضور در نشآت متفاوت:
نفس میتواند میان ملک و ملکوت جمع کند و در عین اشتغال به بدن، سیر در عوالم برتر داشته باشد؛ چرا که در عین تدبیر مادی، تعالی و تجرد را نیز از دست نمیدهد. این جمع نشان از وسعت وجودی و وحدت صحیح نفس ناطقه دارد.
- استعداد ذاتی نطفه و انشای الهی:
استعدادِ انشای نفس از ذاتیات نطفه است و به آن الحاق نشده؛ زیرا ماده و صورت در جعل واحد و به ارادهی بسیط الهی انشا میشوند. پس نفس نه از بیرون بر نطفه منضم شده و نه در دو مرحله تحقق یافته، بلکه ذات نطفه همان آغاز انشای استعداد انسانی است که در فرآیند حرکت جوهری به فعلیت میرسد.
- نفس به مثابه مظهر اسمای الهی:
نفس به دلیل وجوه گوناگون فعلی خود، مظهر تمامی اسمای الهی است: در انشاء، مظهر «منشی»، در حفظ و قوام بدن، مظهر «قیّوم»، در صورتگری، مظهر «مصور»؛ و در تدبیر و ادراک، هر فعلش انعکاس اسمی از خداوند است. از اینرو تجلیات نفس، تفصیل اسماء الهیاند و این همان سر توحیدی وجود انسان است.
- وحدت وجودی نفس و بدن:
نفس ناطقه به لحاظ حقیقت، عین وجود بدن است و خروج آن از بدن نه به معنی جدایی ذاتی، بلکه به اعتبار وصفی و ظهور است. بدین ترتیب نفس در سراسر بدن سریان دارد، چنانکه روح الهی در همهی اشیا سریان دارد. امتداد نفس در بدن نه حجمی و جرمی، بلکه روحانی و قیومی است.
آغاز محتوا:
- مقدمه:
کل عالم هستی در حقیقت قضای نفس ناطقه است و معلومِ نفس ناطقه به شمار میرود. عالم هستی ماکول نفس ناطقه است و نفس ناطقه آکِل است؛ از این رو نسبت میان انسان و عالم هستی، نسبت آکِل و ماکول است. همهی موجودات معلومِ انسان واقع میشوند و بدین جهت انسان چونان خورندهی کل عالم هستی است؛ زیرا ادراکات و معقولات عالم در قضای ادراکیِ نفس ناطقه واقع میگردند و نفس ناطق آنها را میگیرد و قبض میکند، و این قبض مراتب و درجات دارد.
- نیاز نفس به بدن در مراتب کمال:
نفس ناطقه در کمال اول و کمال ثانیِ خود محتاج بدن است. در مرتبهی نخست ظهورش، یعنی در کمال اول، وابسته به بدن است تا کمالاتش ظهور یابد. علاقهی نفس به بدن همچون علاقهی علت به معلول است، بلکه علاقهی علت تامه به معلول خویش است؛ از این رو نفس در تمام عوالم، بدن مناسب خویش را انشا و ایجاد میکند در عالم ماده زیرا در نطفه قوه و استعدادی هست که آن قوه فعلیت دارد برای نطفه و همین استعداد، استعداد تبدیل شدن به نفس ناطقه است.
- نحوهی توجه و انشائیت نفس:
نفس ناطقه موجودی مجرد است و دارای توجه است و این توجه دارای درجات است. دو گونه توجه وجود دارد: نخست توجهِ اخباری، که صرف آگاهی و خبر از شیء است؛ دوم، توجهِ انشایی، که در حقیقت موجب تحقق و ایجاد صور و معانی میگردد. توجهِ انشایی در مرتبهی خیال، منشأ صورتهای خیالی میشود؛ در مرتبهی عقل، منشأ صدور معانی عقلی؛ و در مرتبهی خارج، منشأ تحقق حقیقیات بیرونی است. نفس بدین ترتیب در سه موطِن خیال، عقل و عالم خارج قدرت انشا دارد.
- تشابه ذاتی انسان با عالم هستی:
انسان با همهی اشیای عالم هستی پیوستگی و تشابه ذاتی دارد؛ زیرا وجود میان همهی اشیا پیوسته است و تمایزات تنها ظاهریاند. پرسشی که در اینجا مطرح میشود، این است که با این اتصال، قبض روح از بدن چگونه رخ میدهد و نفخ روح چه معنایی دارد وقتی جدایی عددی میان عقل مجرد و نفس ناطقه نیست؟
- تفسیر «وَنَفَختُ فِیهِ مِن رُوحِی» و مفهوم انشاء الهی:
آیهی «وَنَفَختُ فِیهِ مِن رُوحِی» دلالت بر انشائی دیگر دارد. دمیدن روح الهی به معنای آن است که استعداد انسانی در نطفه به فعلیت میرسد؛ این همان انشای الهی بر دومین مرتبهی خلقت است. انشا بر اساس استعدادی است که در نطفه نهاده شده، و فعلیت یافتن همین استعداد، تحقق نفخ الهی است. نفس ناطقه جوهری است که متصف به اوصاف میشود و اوصاف را میپذیرد، و همین پذیرش دلیل جوهریت اوست؛ زیرا عَرَض، خود متصف به وصف دیگر نمیشود و قائم به جوهر است.
- قاعدهی «اَحسَنُ الخالِقین» و مناسبت ادراک:
در تعبیر قرآنی «اَحسَنُ الخالِقین»، یکی از وجوه این است که در نظام ادراک، مناسبتها میان قوا و مدرکات محفوظ است. بین بینایی و چشم، شنیداری و گوش، تخیل و صورت خیالی تناسبی ذاتی برقرار است. در هر قسم ادراک، میان عالم و معلوم، مدرِک و مدرَک، تعلق و سنخیت برقرار است. این مناسبت ذاتی شرط تحقق ادراک است؛ زیرا بدون سنخیت، اتحاد عالم و معلوم رخ نمیدهد. نتیجهی این تعلق همان «اتحاد تَعَلُقی» است.
- تعلق و اشراق نفس بر بدن:
نفس حقیقتی مجرد است که در بدن تصرف میکند و این تصرف چیزی جز تعلق و اشراق او نیست. نفس از رهگذر توجه خود بر بدن تسلط دارد، همانگونه که قوهی سامعه با توجه در گوش و قوهی باصره در چشم تصرف میکند. نفس انسانی هرگز از خود و از بدن خویش غافل نیست. حتی در خواب نیز بدن را به واسطهی قوای نباتی خود جاذبه، نامیه، دافعه، ماسکه، قاضیه، مصوره تدبیر میکند. خواب نیز مانع از تدبیر بدن توسط نفس نیست؛ از این روست که در خواب نیز هضم و جذب و رشد ادامه دارد. این تدبیر دائمی نشانهی مظهریت نفس از اسم «لا تَأخُذُهُ سِنَهُ وَ لا نَوم» الهی است.
- تدبیر دائمی و سیر استکمالی بدن:
نفس دائماً به بدن توجه دارد، آن را تدبیر و تکمیل میکند و این تدبیر برای استکمال بدن و حفظ آن جهت عبادت، ادراک و سلوک ضروری است. اگر بدن سالم نباشد، نفس به هیچ یک از کمالات خود دست نخواهد یافت و تجرد او ممکن نخواهد شد. بنابراین، سلامت بدن شرط تعالی و تجرد نفس است.
- جمع نفس میان ملک و ملکوت:
نفس در عین اینکه توجه تام به بدن دارد، همزمان مجرد میگردد. این بدان معناست که تعلق تدبیری و تعلق استکمالی در نفس همزمان تحقق دارند. بدین قاعده نفس جمع بین ملک و ملکوت می کند و با وجود تدبیر بدن، خود را نیز تعالی دهد و تجرد بخشد. این توانایی جمع میان غیب و شهود از نشانههای وسعت وجودی و وحدت صحیح نفس ناطقه است.
- انشای نفس در متن نطفه و جعل بسیط الهی:
استعدادِ انشای نفس در متن نطفه نهاده شده و از ذاتیات آن است. هیچ روحی از بیرون در نطفه دمیده نشده، بلکه همان استعداد ذاتی به جعل بسیط و ارادهی واحد الهی در نطفه انشا گردیده است. بدین سبب ماده و صورت به طور هم زمان و نه در دو مرحله ایجاد شدند. همین استعداد به واسطهی حرکت جوهری به فعلیت میرسد و «نفخ روح» به معنای فعلیت یافتن همان استعداد انسانی در نطفه است.
- نفس به مثابه مظهر اسماء الهی:
نفس، مظهر اسمای گوناگون الهی است: مظهر «قیوم» در حفظ و قوام بدن، مظهر «منشئ» در ایجاد بدنها و تدابیر، و مظهر «مصور» در صورت گری معانی و اجزاء بدن. هر فعل، وصف، ادراک، ملکه و تدبیر نفس، مظهری از اسماء الهی است و این همان راز توحید افعالی در حقیقت انسانی است.
- وحدت نفس و بدن و سریان روحانی نفس:
بر این اساس، نفس حقیقتی است که عین وجود بدن بوده و خروج آن از بدن به معنای جدایی ذاتی نیست، بلکه اختلاف وصفی دارد. تمایز، نه از سنخ تباین و بینونت ذاتی، بلکه از حیث ظهور است. همان گونه که روح الهی در اشیا سریان دارد، نفس ناطقه نیز در تمام اعضای بدن خویش جاری و ساری است. امتداد و نفوذ او در بدن نه حجمی و نه جرمی، بلکه روحانی و قیومی است.
- تسلیم و تنزیه نهایی:
سبحانک، ملات کل شیءٍ : پاک و منزّه است خدای که همهی اشیا را پر کرده و این امتداد الهی امتداد روحانی است نه جسمانی.» همان گونه نیز نفس ناطقه امتداد و سریان در بدن دارد و آن را در تمام مراتب تدبیر میکند.