آثار حکمی استاد مهدی خدابنده

  • سایر
  • نکاتی پیرامون شناخت اسماء الله _ بخش اول

نکاتی پیرامون شناخت اسماء الله _ بخش اول

خلاصه محتوا:

در این محتوا که محور آن تبیین ماهیت «اسماء الهی» است، ابتدا جایگاه وجودی انسان و نسبت او با خداوند از منظر فلسفی عرفانی تحلیل می‌شود و  تأکید می شود که «نفس ناطقه انسانی» اصل و حقیقت وجود اوست، زیرا بدن تنها به تبع نفس زنده است. نفس از آن ‌رو که مجرد است، فناپذیر نیست و حیات او ابدی است. از این رو، نیازهای او نیز از سنخ معقولات و معانی مجردند، نه از سنخ مادّیات. بنابراین، غذای حقیقی نفس، معرفت و عبادت است.

در ادامه بیان می‌شود که انسان دارای «فقر وجودی ذاتی» است و در برابر هر نوع فقر و نقصان او، خداوند دارای اسم و صفتی است که همان نقصان را جبران می‌سازد. در این نگاه، هر یک از «اسماء الله» نوعی کمال هستی‌اند که خلأ وجودی مخلوق را پر می‌کنند؛ جهل انسان با علم خدا، ناتوانی‌اش با قدرت خدا، و فقرش با غنای الهی تکمیل می‌شود. بنابراین، کل هستی و نفس آدمی به‌واسطه همین پیوند وجودی، «عین الربط به حق» است.

در بخش بعد، تبیین می‌شود که اسماء الهی در حکم «احوال و مراتب وجودی حق» هستند و خداوند از طریق آنها به مخلوقات تجلی می‌کند. آیه‌ی شریفه‌ی «اللهم انی اسئلک باسمائک التی ملات ارکان کل شیء» شاهدی برای این معنا دانسته می‌شود. بدین ترتیب، همه‌ی عالم، چه در «آفاق» (جهان بیرون) و چه در «انفس» (جهان درون انسان)، مظهر و آینه‌ی اسماء خدا هستند. هر موجودی به اندازه‌ی ظرفیت خود محلّ تجلی یکی از اسماء الهی است و از رهگذر همان اسم به خداوند متصل است. 

همچنین توضیح داده می‌شود که هر مخلوق با ذات، صفات و افعال خود آیینه‌ی ذات، صفات و افعال خداوند است. «هو فی السما اله و فی الارض اله» ناظر به همین حقیقت است که خداوند به الوهیت در سراسر هستی حضور و تجلی دارد. تعبیر «الحمد لله المتجلی لخلقه بخلقه» نیز نشان می‌دهد که خداوند درون مخلوقات و از طریق مخلوقات تجلی می‌کند؛ لذا وجود هر چیز، خودْ ظهور اسماء الهی است.

در تحلیل نهایی، تمایز میان «تجلی» و «حضور» الهی مطرح می‌شود: حضور خداوند اطلاقی و واحد است، امّا تجلیات و ظهورات او در مراتب هستی، تشکیکی و متناسب با ظرف وجودی هر مظهر است. حضور الهی برای ذات حق و برای عالم یکسان است، ولی ظهور برای مخلوقات متفاوت می‌گردد. در این دیدگاه، کل هستی رشته‌ای از تجلیات مستمرّ است که در هر لحظه با «کلّ یوم هو فی شأن» ظهور تازه‌ای از اسماء الهی در آن واقع می‌شود. هر فعل و ادراک و حال انسانی پرتوی از همان اسماء است. در نهایت، عالم سراپا تجلی حق و آینه‌ی وحدت شخصی وجود معرفی می‌شود که در آن، «وحدت در کثرت» و «کثرت در وحدت» به نحو کامل تحقق دارد.

  • بخش اول: آغاز بحث و طرح مقدمات دربارهٔ اسماء الهی:

خداوند متعال در قرآن می‌فرماید: «وَلِلَّهِ الأَسْماءُ الحُسنی فَادعوهُ بِها». یعنی همهٔ اسماء نیکو متعلق به حضرت حق است، پس او را با همان اسماء بخوانید. حضرت حق وجودی است نامتناهی که دارای شؤون و تجلیات بی‌نهایت است. موضوع محتوا حاضر پیرامون اسماء الله است، اما برای ورود به این محتوا بنیادی، لازم است چند مقدمه مطرح گردد تا از طریق آن‌ها بتوان به درک صحیح‌ تری از مسئلهٔ اسماء الهی رسید.

  • بخش دوم: حقیقت انسان و نفس ناطقه:

تمام حقیقت انسان، همان نفس ناطقه اوست. نفس در حقیقت، حقیقتِ اصیلِ وجودیِ انسان است و محوریت دارد. متنِ وجود انسان، نفس ناطقه است و حیات او وابسته به این نفس است. حیات بدن به تبع حیات نفس است؛ به بیان دیگر، بدن به‌خودی‌خود حی و زنده نیست، بلکه به سبب ارتباط وجودی با نفس ناطقه حیات می‌یابد. بنابراین، نفس ذاتاً زنده است و بدن به واسطهٔ نفس زنده می‌شود.

  • بخش سوم: نیاز نفس به غذا و نوع غذای آن: 

هر موجود زنده‌ای غذایی متناسب با ساختار و طبیعتِ وجودی خویش دارد. چون نفس ناطقه حقیقتی مجرد و غیرمادی است، پس غذای نفس نیز باید مجرد باشد. به تعبیر دیگر، غذای نفس ناطقه از سنخ حقایق معقول و عقلانی است. آنچه معلومِ معقول است، غذای جان انسان است. بنابراین، همان‌گونه که بدن از عناصر مادی تغذیه می‌کند، نفس نیز از معارف و علوم و حقایق ملکوتی تغذیه می‌نماید.

  • بخش چهارم: نسبت میان نفس و بدن:

در نکتهٔ دوم، نسبت میان نفس و بدن مورد توجه قرار می‌گیرد. بدن در واقع فرعِ نفس است و تابع آن. بدن قائم به نفس است و از اضافهٔ اشراق نفس ناطقه بهره‌مند می‌گردد. موجودیت بدن پاینده به وجود نفس است، زیرا نفس منشأ حیات و تدبیر بدن است. ارتباط بدن با نفس، ارتباطی همه‌جانبه و وجودی است؛ بدین معنا که بدن در تمام ابعاد، به وجود نفس وابسته است و این وابستگی به صورت اتصال روحانی و معنوی تحقق دارد، نه مادی و فیزیکی صرف.

  • بخش پنجم: جایگاه نفس به عنوان غایت و هدف بدن:

در اصل سوم بیان می‌شود که نفس، برای بدن غایت و هدف نهایی است. یعنی نهایت کمالِ بدن آن است که به مرتبهٔ تجردِ نفس نایل گردد. اگر بدن هزار مرتبه بالاتر رود و از هرگونه کثافت مادی جدا گردد، تازه به مرتبهٔ نفس ناطقه می‌رسد. از این رو کمال اول بدن، نفس ناطقهٔ اوست. چون نفس دارای تجرد است، از این جهت بر بدن احاطه دارد و آن را تدبیر می‌کند.

  • بخش ششم: تجرد و جاودانگی روح انسانی:

اصل چهارم چنین است که روح انسان موجودی مجرد و غیرمادی است و از این جهت، فناپذیری در او راه ندارد. هر موجودی که به مرتبهٔ تجرد برسد، ابدی و باقی خواهد بود، زیرا عدم و نابودی به موجود مجرد راه نمی‌یابد. پس نفس ناطقهٔ انسان هرگز نابود نمی‌شود و حیات او جاودانه است. این حیات جاودان، پرتویی از اسم «حیّ» الهی است و امتداد آن تا بی‌نهایت ادامه دارد. از این رو انسان باید خویشتن را برای زیست بی‌نهایت آماده کند.

  • بخش هفتم: خوراک جاودانی نفس؛ علم و عبادت: 

از آنجا که نفس جاودانی است، نیاز او نیز دائمی و بی‌انتها است. غذای چنین نفسی، همان معرفت و عبادت است؛ زیرا تنها معرفت و پرستش است که از جنس مجردات و کمالات مطلق محسوب می‌شود، و در عین حال که از سنخ نفس است، با او اتحاد وجودی پیدا می‌کند. در این مرتبه، عقل، عاقل و معقول با یکدیگر یگانه می‌شوند، علم با عالم و معلوم متحد می‌گردد، و نفس در پرتو این اتحاد به تکامل و ابدیت می‌رسد.

  • بخش هشتم: فقر وجودی انسان و ارتباط حقیقی با حق تعالی: 

برای تکامل و بقا، نفس ناطقه باید پیوسته و دائم‌الاتصال با حضرت حق باشد؛ زیرا شدّتِ نیازِ انسان به خداوند، نیازی حقیقی و وجودی است، نه اعتباری. انسان در تمام مراتب وجودی خود دچار فقر ذاتی است. خداوند در ذات خویش غنی مطلق است و ما در برابر او فقیر مطلق. بنابراین، موجودی که فقر همه‌جانبه دارد، محتاج موجودی است که غنا و بی‌نیازی همه‌جانبه دارد. به همین سبب، در برابر هر نوع فقر وجودیِ انسان، در حضرت حق کمال و اسم خاصی وجود دارد که آن فقر را جبران می‌کند.

در برابر جهلِ ما، علم اوست؛ در برابر نابینایی ما، بینایی اوست؛ در برابر کری ما، سمع و شنوایی اوست؛ در برابر ناتوانی ما در گفتار، تکلم و نطق اوست. بدین‌سان، در برابر هر خلائی در وجود ما، یکی از اسماء الهی قرار دارد تا آن را پر سازد. پس تمام اسماء الهی، تکمیل‌ کنندهٔ ذات و روح و ساختار وجودی انسان‌اند.

  • بخش نهم: اسماء الهی به‌منزلهٔ پرکنندهٔ خلأ وجودی عالم:

همهٔ فقر و نیاز مخلوقات با کمالات توحیدی خداوند ترمیم می‌شود. سراسر هستی ما عین اتصال به خدا و ارتباط با اوست. به سبب همین فقر ذاتی، ما عین الربط به حق هستیم؛ یعنی تمام‌ وجودمان پیوندی وجودی با حضرت حق دارد. روح انسان به واسطهٔ همین ارتباط با اسماء الهی تکمیل می‌شود. هر اسمی از اسماء الهی، یک کمال خاص است و هر کمال، یکی از نواقص روح ما را برطرف می‌کند. به همین معناست دعای «اللهمّ إنّی أسألُکَ بأسمائکَ الّتی ملأت أرکانَ کلِّ شیء»؛ یعنی «پروردگارا! از تو درخواست می‌کنم به اسمائت که ارکان همه چیز را پر کرده‌اند.» بدین معنا که اسماء الهی خلأ تمام اشیاء را پر می‌کنند و آنچه در هستی کاستی‌یافته است، به برکت اسماء او کامل می‌شود.

  • بخش دهم: تجلّی ذات حق از طریق اسماء و احوال:

اسماء الهی در حقیقت احوال و مراتب حضرت حق هستند که از طریق اشراق ذات حق به موجودات می‌تابند. حق تعالی به واسطهٔ این اسماء، خلأهای وجودی روح انسان را پر می‌سازد و کمال می‌بخشد. انسان با تکرار اسماء الهی در ذکر و دعا، می‌کوشد تا اسماء الهی را به احوال و مقامات وجودی خویش تبدیل نماید؛ یعنی آن‌گونه شود که اسماء الهی در ذات و هستی او ظهور پیدا کند و خود، مظهر آن‌ها گردد.

حضرت حق به وسیلهٔ اسماء خویش، کمالات و احوال خویش را آشکار می‌سازد تا انسان در پرتو آن‌ها خدا را بشناسد و با او ارتباط وجودی برقرار کند. این تجلی بر اساس حبّ ذاتی خداوند به ظهور کمالات خود است؛ خداوند باطن خویش را می‌نمایاند تا بندگانش از وجود بی‌نهایت او آگاه شوند.

  • بخش یازدهم: راه شناخت خداوند از درونِ خود و آفاق: 

هر اسمی از اسماء الهی در مخلوقات بازتابی دارد. انسان از همین بازتاب در خویشتن می‌تواند به اسم الهی برسد؛ از سمیع بودن خود به سمیع بودن خدا، از بینایی خود به بصیر بودن او و از قدرت نطق خویش به متکلم بودن حضرت حق پی می‌برد. بدین‌سان از درونِ خویش راهی برای شناخت خداوند پیدا می‌کند. 

آیهٔ شریفه می‌فرماید: «سَنُریهِم آیاتِنا فِی الآفاقِ وَ فِی أَنفُسِهِم حتّی یَتبیَّنَ لَهم أنَّهُ الحقّ» یعنی نشانه‌های خود را در آفاق و در انفس نشان می‌دهید تا برای آنان روشن گردد که او خود حق است.

  • بخش دوازدهم: تجلی ذات حق در آفاق و انفس:

در حقیقت، خداوند، اسماءِ خود را در مظاهر آفرید و آن را در جهانِ آفاقی و انفسی تجلّی داد و اشراق نمود. عالم، «اشراقِ حق» و «اضافهٔ اشراقی» اوست. یعنی هر آنچه دیده می‌شود پرتوی از وجود الهی و تابشِ اسماء اوست؛ از این‌رو، باید حق را در تمام مظاهر یافت، چه در مظاهر آفاقی و چه در مظاهر انفسی.

  • بخش سیزدهم: معنا و کیفیت تجلی الهی در مخلوقات:

خداوند به اسماء خود، در آفاق و انفس تجلی می‌کند؛ یعنی احوال خود را در احوال موجودات متجلی ساخته است. او شاکله بودن خود را در شاکله موجودات، صفات خود را در صفات موجودات، و افعال خود را در افعال آن‌ها قرار داده است. به تعبیر حکیمانه‌ای، خداوند با تمامِ هویتِ ذات، صفات و افعال خویش، ذات و صفات و افعالِ تمام مخلوقات را پر کرده است. 

بدین‌سان، حقّ تعالی با تمامِ وجودِ خویش تجلّی کرده است و از رهگذر اسماء، تمامِ حقیقتِ خود را نشان می‌دهد. به همین جهت، مخلوقات «آینهٔ ذاتِ الهی» هستند؛ ذاتِ مخلوقات، بازتابِ ذاتِ خداوند است؛ صفاتِ مخلوقات، انعکاسِ صفاتِ الهی‌اند؛ و افعالِ مخلوقات، مظهرِ افعالِ اویند. 

پس، هر موجودی در باطنِ خویش اگر بنگرد، حق را درمی‌یابد و حضور او را احساس می‌کند. او با همهٔ موجودات است: «وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ». اما این معیت، معیتِ ترکیب، حلول یا امتزاج نیست؛ بلکه احاطهٔ وجودی است. حضور او، حضورِ وجودی است، نه حضورِ مکانی. 

  • بخش چهاردهم: حضور و احاطه‌ی الهی در سراسر وجود:

خداوند با تمام اسماء خویش در مخلوقات حضور و تجلّی دارد. هیچ مرتبه‌ای از عالم خالی از حضور او نیست. ذاتِ مقدسش می‌فرماید: 

«هُوَ اللهُ فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الأَرضِ إِلهٌ»؛ 

یعنی همان خدایی که در آسمان الله است، در زمین نیز الله است. «آسمان و زمین» کنایه از همهٔ مراتب مخلوقات است. پس، خداوند به الوهیت خویش در تمام اشیاء تجلی کرده است و مخلوقات، عرصهٔ ظهورِ الوهیت اویند.

در حدیث شریف آمده است: «الحمدُ للهِ المتَجَلِّی لِخَلقِهِ بِخَلقِهِ»؛ 

یعنی ستایش مخصوص خداوندی است که بر آفرینش خود، در درونِ آفریدهٔ خویش تجلی کرده است. 

این تعبیر دو جنبه دارد: 

1. تجلی به خلقه: یعنی خداوند به ذاتِ خویش و با اسماء ذاتی در ذاتِ مخلوقات تجلی کرده است، و خودِ ساختار هر شیء را از اسماء الهی آفریده است. 

2. تجلی لِخَلقه: یعنی خداوند برای شناختِ بندگانش، با اسماء صفات و افعال در مظاهر ظهور کرده است. 

به این ترتیب، ذاتِ اشیاء، اسماء الله است؛ هویت و هستی اشیاء همان اسماء الهی‌اند. وجود هر مخلوق، خود یکی از اسماء خداست. بدین‌سان، در هر شیء، ذات و صفت و فعل الهی متجلی است.

  • بخش پانزدهم: وحدت در کثرت و کثرت در وحدت:

از آنجا که حق به ذاتِ واحد خود در هر شیء حضور دارد، هر وجودی در باطن خویش عینِ اسماء الهی است. 

موجودات با ذاتِ خود، ذات حق را نشان می‌دهند؛ با صفاتِ خود، صفات حق را؛ و با افعال خود، افعال حق را. این همان معنای توحیدِ در مظاهر است؛ یعنی همهٔ اشیاء در عینِ کثرت و تمایز، پرتوی از یک حقیقت واحدند. 

از سوی دیگر، حق تعالی واحد است، اما در عینِ وحدت، در مظاهر گوناگون تجلی کرده است؛ این سِرّ وحدت در کثرت است. و در مقابل، چون همهٔ این کثرت‌ها و مظاهر در حقیقت در وجود واحدِ الهی مستهلک ‌اند، این کثرت در وحدت است. پس حقیقت عالم چیزی جز «وحدت شخصی وجود» نیست.

از این‌روست که گفته می‌شود: 

«لا إلهَ إلا هو» مقام احدیت ذاتی است، 

و «لا إلهَ إلا الله» مقام وحدت در اسماء و صفات (وحدیت) است. 

در مقام احدیت، سخن از ذات محض است، و در مقام وحدیت، تجلیِ اسماء و صفات در مراتب کثرت است.

  • بخش شانزدهم: مراتب شناخت خداوند:

شناختِ خداوند مراتبی دارد. نخست، شناختِ او در مظاهر آفاقی است؛ یعنی شناخت از راه نشانه‌های عالم بیرونی. دوم، شناخت در مظاهر انفسی است؛ یعنی شناخت از راه درون و قلب و روح خود انسان. اما مرتبه‌ی سوم و برتر، شناختِ خداوند به وسیلهٔ خود اوست؛ مطابق آیه و حدیث: «اعرفِ اللهَ بالله»؛ یعنی حق را به خودِ حق بشناس، نه از راه غیر.

شناختِ خداوند از طریق آفاق، «سیر از خلق به حق» است؛ 

شناخت از طریق انفس، «سیر از نفس به حق» است؛ 

و شناختِ خدا از طریقِ خودِ حق، «سیر از حق به حق بالحق» است. 

به تعبیر عرفا، تمامی راه‌ها به ‌سوی او باز است، و هر چیز در عالم طریق شناخت اوست: 

«الطُّرُقُ الی اللهِ بِعَدَدِ أَنفَاسِ الخَلائِق». 

هر انسان، بلکه هر نفس، هر لحظه، و هر فعل، راهی برای شناختِ حق است. هر شیء، در مرتبه و حالتی از هستی، طریقِ خاصی برای  معرفت است.

  • بخش هفدهم: نسبت میان مظاهر و حق:

ما مظاهر را  در حدِّ مظهریت ‌شان  قبول داریم. نه نفی مظاهر می‌کنیم و نه آن را مستقل از حق می‌دانیم. 

مظاهر قائم به حق‌اند، تابع حق‌اند و به قیّومیتِ او موجودند. 

آن‌ها در مقابل حق نیستند، مباین با او نیستند، بلکه تماماً آیات حق و آینه‌های اویند. 

بهترین و والاترین طریقِ شناختِ حق نیز خودِ حق است. زیرا حق، آشکارا در هر آینه‌ای تجلی کرده است؛ اما حقیقتِ نهایی او، تنها به خودِ او معلوم است.

  • بخش هجدهم: ناپیدایی ذات مطلق و اطلاق وجود الهی:

ذاتِ حق، نامتناهی است و از هر گونه محدودیت و تعیّن برکنار. 

او ذاتِ صرف است، ذاتِ ذات، حقیقتی که غیر قابل دسترسی است. 

موجودی که نامتناهی است، نه قابلِ تحدید است و نه قابلِ ادراکِ مستقیم به وسیلهٔ ذهن و وهم. 

ذاتِ الهی تنها به اطلاق خویش قابلِ شهود است. 

هیچ موجودی نمی‌تواند به ذاتِ مطلقِ او معرفت یابد؛ زیرا «لَا یُحیطونَ بِهِ عِلمًا». 

  • بخش نوزدهم: حضور نامتناهی و ربوبیت مطلق:

او وجودی است نامتناهی، و چون وجودش نامتناهی است، تمام کمالاتش نیز نامتناهی است. 

بنابراین، حضور او برای خودش نیز بی‌نهایت است. ذات الهی هیچ‌گاه از خود غیبت ندارد، هرگز دچار غفلت یا نسیان نمی‌شود، و در او جهل و فراموشی یا خواب و چرت راه ندارد. 

او ربّ‌العالمین است، و چون وجودش مطلق است، ربوبیتش نیز مطلق و بی‌نهایت است. 

پس «الحمدُ للهِ ربِّ العالمین» یعنی ستایش مخصوص پروردگاری است که ربوبیت او بی‌انتهاست، زیرا وجودش نیز بی‌انتهاست.

  • بخش بیستم: نحوه‌ی تجلی و حضور در عالم:

حال پرسش این است که وجودِ نامتناهی چگونه در عالمِ محدود تجلی می‌کند؟ 

حضورِ او تابع وسعتِ ذاتِ اوست؛ پس در همهٔ مظاهر، حضورِ او بی‌نهایت است. 

حضورش همان وجودِ اوست و از وجودش جدایی ندارد. 

اما ظهور و تجلی او در مقایسه با مظاهر، متناسب با ظرفیتِ آن‌هاست. 

در واقع، دو مرتبه وجود دارد: 

۱. حضورِ مطلق: حضوری که برای ذاتِ خودش است، بدون هیچ قید و مرز. 

۲. ظهورِ مقیّد: تجلی‌ای که برای مخلوقات است، متناسب با قابلیّتِ آن‌ها.

پس، حضورِ خداوند بر خود و بر عالم، یکی است و از سنخ وحدت است؛ اما ظهورش در مظاهر تشکیکی و متدرج است. هر موجودی به‌اندازهٔ ظرفِ وجودی خود از ظهور بهره‌مند است.

  • بخش بیست‌ویکم: تفاوتِ حضور و ظهور الهی:

حضور خداوند واحد و مطلق است، ولی ظهور او از جهت مراتب، مختلف است. 

در مقام ذات، ظهور او اطلاقی است و انکشاف تام دارد، اما در مقام مظاهر، ظهورش به لحاظ قابلیات محدود است. 

با این حال، حضور از ظهور جدا نیست؛ هرجا خداوند حضور دارد، حتماً تجلی نیز دارد. به تعبیر قرآن: «کُلَّ یَومٍ هُوَ فِی شَأنٍ». 

یعنی هر لحظه در شأنی است، هر دم در تجلّی و اشراق. 

این تجلیِ پیوسته، همان تجلی به اسماء الله است. اسماء او در احوال، افعال، اوصاف و ادراکات ما ظاهر می‌شوند. انسان از هر جهت که نظر کند، عینِ ربط به حق است. 

  • بخش بیست ‌ودوم (پایانی): نتیجه‌ی سلوکی و دعای اختتام

پس سراسرِ هستی جلوهٔ پیوستهٔ حق است؛ 

در هر دم، او در شأنی تازه می‌درخشد و اشراق می‌کند. 

تمام عوالم به قیومیت او برپاست، و هرچه هست آیینه‌ی اوست. 

توحید سراسر، پنهان و سرّآمیز است، زیرا حقیقت ظهورِ او در هر مرتبه، حجابی از حضور او نیز هست. 

گفتارهای مشابه