خلاصه محتوا:
در این محتوا با (عنوان ده نکته در ارتباط با حقیقت نفس)، به تبیین مراتب وجودی و تجلیات نفس انسانی پر داخته می شود. ابتدا با اشاره به حدیث شریف «من عرف نفسه فقد عرف ربه» بیان می شود که تمام حقیقت انسان، نفس اوست؛ و این حقیقت، موجودی مجرد و غیرمادی است. ماده توان تجلی ندارد، پس نفس به عنوان موجود مجرد، دارای قوه و قدرت تجلی است و تمام شناختها، احساسات، ملکات و افعال ما همگی ظهورات آن هستند.
در ادامه تأکید میشود که این جلوهها مانند ادراک، تخیل، لمس و دیدن، از نفس جدا نیستند ولی عین نفس هم نیستند؛ بلکه تجلیات و ظهورات آناند. در نتیجه، هر ادراک و قوه در عین وحدت با حقیقت نفس، نوعی غیریت اعتباری نیز دارد، زیرا هر تجلی محدودکنندهی مرتبهای از حضور نفس است.
سپس، اشاره میشود که نفس بسیط تر از همه تجلیات و قوا و احوال خویش است؛ زیرا اصل ذات نفس هیچ جزئی ندارد و هویت آن الهی و وحدانی است. در عین حال، با وجود کثرت قوا و ادراکات و افعال و ملکات، وحدت نفس محفوظ است و از بین نمیرود. این وحدت، از وحدت هر عضو و هر فعل برتر است، چون شدت وجودی نفس بالاتر از تجلیات آن است.
از اصول مهم دیگر این است که میزان بساطت موجود مجرد، با میزان وحدت او متناسب است؛ هر چه بساطت بیشتر، وحدت شدیدتر است. خداوند بسیط محض و وحدت محض است، و موجودات مجرد نیز به اندازه بساطتشان دارای یگانگیاند.
در نکته هفتم، بیان می شود که نفس در عین بساطت، دارای جامعیت است؛ وجود مادی هر چه بسیط تر باشد، جامعیتش کمتر میشود، مانند عناصر طبیعی، اما در وجود مجرد، بساطت عین جامعیت است. در مرحله بعد توضیح داده میشود که جامعیت نفس به معنای جمع مرکب نیست؛ انسان از قوا و ادراکاتش ترکیب نیافته، بلکه آن قوا و ادراکات در او فانیاند و وحدت او در عین کثرت محفوظ میماند، مانند ذات الهی که با وجود تجلیات متعدد اسماییاش کثرت در ذات پیدا نمیکند.
در نکته نهم، توضیح داده میشود که چرا حدیث فرمود «من عرف نفسه فقد عرف ربه» و نه «من عرف جسده» یا «من عرف فعله»؛ زیرا نفس، تمام حقیقت انسان است و شناخت آن معادل شناخت همه مراتب وجودی و در نهایت شناخت رب است. در نهایت نتیجه گیری می شود که هر کس حقیقت خویش را بشناسد، حقیقت عالم را شناخته است، و بدون معرفت نفس، ادراک عالم ممکن نیست.
آغاز محتوا
حدیث شریف میفرماید: «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَه»؛ هر کس نفس خویش را بشناسد، پروردگار خود را شناخته است.
- نکته اول: نفس، تمام حقیقت انسان:
نفس انسان تمامی حقیقت وجودی ماست. این حقیقت، موجودی غیرمادی و مجرد است. هر موجود مجردی، دارای تجلی است و توان ظهور دارد. از همین رو تجلیات نفس، همان صورتهای ظهور آن هستند؛ یعنی ادراکات، مَلَکات، خلقیات، احساسات، افعال و احوال، همگی مظاهر و تجلیات نفساند.
ماده چنین قدرتی ندارد، زیرا قدرت ایجاد و تجلی فقط در مجردات است. بنا براین، نفس که حقیقت ماست، ظهورات و تجلیاتی دارد که در قالب ویژگیهای ادراکی، احوالی، و فعلی نمایان میشود.
- نکته دوم: جلوهها، همه حقیقت نیستند:
این جلوهها در واقع همان گونه که اسمشان دلالت دارد، صرفاً «جلوه» هستند و جلوه یک شیء تمام حقیقت یک شیء نیست.
بدین معنا که دیدن، شنیدن، تخیل و تعقل، تمام حقیقت انسان نیستند. در عین حال که از نفس جدا نیستند و بیگانه از آن محسوب نمیشوند، ولی همگی ظهورات او هستند. پس دیدن و شنیدن و بوییدن، نه بیگانه از نفساند و نه عین تمام حقیقت نفس؛ بلکه تجلیات آناند.
- نکته سوم: رابطه عینیت و غیریت تجلیات با نفس:
تمام این تجلیات، اعم از ادراکات، قوا، افعال، احوال، خلقیات و ملکات، که جلوههای نفساند، در عین این که با نفس عینیت دارند، نوعی غیریت نیز دارند.
غیریت از آن حیث است که هر جلوه، نوعی تعیّن و محدودکنندهی نفس محسوب میشود، اما از آن جهت که تجلی نفس است، عینیت دارد. این حالت، بیانگر سریان و حضور نفس در مراتب گوناگون وجود انسان است.
به عبارت دیگر، نفس با حضور و سَریان خود در مراتب مختلف، ظهورات متکثر خود را پدید میآورد؛ از این رو ادراک، تخیل، لمس، شنیدن، و احساس، همگی مراتب حضور نفس هستند.
- نکته چهارم: بساطت نفس و تعالی آن از تجلیات خود:
نفس انسان بسیط تر از تمام جلوهها و قوا و ادراکات خویش است. ذات نفس جزء ندارد و ترکیب در آن راه ندارد. از این رو، حقیقت نفس از سنخ الهی و وحدانی است، بالاتر از تمام ظهورات و تعلقات خود.
- نکته پنجم: کثرت تجلیات در عین وحدت نفس:
اگرچه انسان با کثرتهای فراوانی همچون کثرت قوا، ادراکات، تخیلات، توهمات، تعقلات، احوال، خلقیات، ملکات و افعال مواجه است، اما نفس در عین همه این کثرات، وحدت خویش را محفوظ میدارد.
یعنی یک حقیقت واحد است که در قالب بینهایت تجلی خود را نشان میدهد، بدون آن که این کثرات موجب از بین رفتن وحدتش شود. وحدت نفس از وحدت هر عضوی بالاتر است؛ وحدت نفس از وحدت چشم، گوش یا قلب، بالاتر است چرا که وحدت نفس، وحدتی وجودی و بساطتی شدیدتر است. پس وحدت نفس از هر شانی ، هر ادراکی و هر خلقی بالاتر است. این نکته قابل توجهی است که وحدت نفس از وحدت تجلیلات آن بالاتر است زیرا قوت وجودی آن بیشتر است.
- نکته ششم: نسبت میان بساطت و وحدت:
هر اندازه بساطت موجود مجرد بیشتر باشد، وحدت او نیز شدیدتر است.
خداوند که بسیط محض است، وحدت محض هم هست. موجودات مجرد نیز هر چه بسیط تر باشند و از ترکیب و جزء خالیتر، درجه وحدت شان بالاتر است. این قانون ارتباط مستقیم بساطت و وحدت است.
- نکته هفتم: بساطت و جامعیت نفس:
نفس انسان در عین بساطت و یکی بودن، جامع نیز هست.
این سؤال مطرح میشود که این چه نحوه وجودی است که بساط آن با جامعیت آن هماهنگ است و بساطت آن عین جامعیت آن می باشد ؟، بر خلاف موجودات مادی که هر قدر بسیط تر هستند مانند : آب و خاک و هوا و آتش ، جامعیت آن ها کمتر است. پاسخ این است که در موجود مجرد، بساطت عین جامعیت است.
در وجود مادی، هر چه موجود بسیطتر باشد، جامعیتش کمتر است؛ اما در موجود مجرد، هر چه بساطت بیشتر، جامعیت نیز افزون تر است. در نتیجه، میان بساطت و جامعیت در مجردات، مساوات برقرار است.
- نکته هشتم: جامعیت بدون ترکیب:
نفس انسان در عین جامعیت، مرکب نیست.
جامع و مجموعه بودن، از ویژگیهای موجود مادی و مرکب طبیعی است؛ مانند بدن انسان یا اشیای مصنوعی همچون ماشین و رایانه. اما نفس، جامعه قواست نه مجموعه آنها. چون در مجردات، تراکم و تجمع معنا ندارد.
در موجود مجرد، جمع، ترکیبی نیست بلکه فنایی است؛ یعنی همه کمالات و قوا در نفس فانی و مستهلک اند، نه این که نفس از آنها ترکیب یافته باشد.
بدین ترتیب، وحدت نفس در عین تکثر تجلیاتش محفوظ است؛ همان گونه که خداوند در عین بینهایت اسم و صفت، در ذات خویش واحد است.
- نکته نهم: معنا و دلالت حدیث «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَه»:
در این حدیث، خداوند نفرمود: هر که فعل یا ملکات یا بدن خود را بشناسد خدا را میشناسد؛ بلکه فرمود «نفس» خود را بشناسد.
زیرا همهی قوا و احوال ما جلوههای نفساند، نه خودِ حقیقت نفس. همچنین نفرمود: «من عرف سمعه» یا «بصره» یا «قلبه»؛ چون همه آنها شئون نفساند.
افعال، خلقیات ، حالات و صفات ما هیچ کدام از حقیقت نفس ما بیگانه و جدا نیستند و هر کدام جلوه های نفس ما هستند و در واقع عین نفس ما هستند اما تمام حقیقت ما نیستند.
بدن، جسم و جسد نیز از مراتب مادیاند:
پیش از تعلق نفس، «جسم» است؛ با تعلق نفس، «بدن» نام میگیرد؛ و پس از قطع ارتباط، «جسد» خوانده میشود.
اما تمام حقیقت انسان، نفس ناطقهی اوست. بنابراین کسی که حقیقت نفس خود را بشناسد، حقیقت رب را میشناسد؛ زیرا شناخت نفس، راه شناخت رب است.
در نتیجه این نکته قابل توجه هست که ما برای شناخت خودمان باید به حقیقت خود نظر کنیم و حقیقت ما نفس ماهست. بوییدن ، چشیدن ، راه رفتن ، تفکر و هر کار دیگری که ما انجام می دهیم شان ما هستند و جزء شناخت، نفس محسوب نمی شوند.
- نکته دهم: ارتباط معرفت نفس با معرفت عالم:
هر کسی تمام حقیقت نفس خود را بشناسد عالم را شناخته است و هر کس حقیقت نفس خود را نشناسد، محال است عالم را بشناسد.
شناخت عالم مشروط بر شناخت نفس ناطقه است. به همان نسبت که انسان به درک حقیقت خود نایل شود، به شناخت حقیقت همه اشیاء و نظام آفرینش میرسد.