آثار حکمی استاد مهدی خدابنده

  • معرفت نفس
  • پیوند ظاهر و باطن در نظام هستی و مراتب وجود انسان

پیوند ظاهر و باطن در نظام هستی و مراتب وجود انسان

خلاصه محتوا:

این محتوا به تبیین تفصیلی پیوند میان ظاهر و باطن در مراتب هستی و نفس انسانی می‌پردازد. محور محتوا بر قاعده «سریان وحدت در کثرت» بنا و توضیح داده می شود که هرگاه ظاهر ارتقا یابد، در مرتبه‌ی باطن متجلی می‌شود و هرگاه باطن نزول کند، در صورت ظاهر ظهور می‌یابد. نفس انسانی مثال روشن این نسبت است: در مرتبه‌ی وحدت، نفس همه‌ی قوا را در خود جمع دارد، و در مرتبه‌ی تفصیل، قوا به صورت عقل، خیال و حواس ظاهر می‌گردند. 

در ادامه بیان می‌شود که در صعود، هر فرع به اصل خود بازمی‌گردد و در نزول، اصل در فرع تجلی می‌کند، بدون اینکه میان آن‌ها تضادی وجود داشته باشد. علت نسبت به معلول اشرف و اکمل است و در مرتبه‌ی پایین‌تر به صورت تجلی ظاهر می‌شود. این تجلی به معنای اتحاد تمام ماهیت علت و معلول نیست؛ بلکه «اتحاد وجودی» میان آن دو برقرار است، یعنی وجود معلول به علت وابسته و متحد با آن است، هرچند ماهیتشان متفاوت است. 

برای توضیح اتحاد تعلقی میان علت و معلول، مثال آب و جوی بیان می شود: جوی پرآب در لیوان جا نمی‌گیرد، اما آب لیوان وقتی در جوی ریخته شود با آن متحد می‌شود. بدین معنا معلول در عروج با علت خود متحد می‌شود، زیرا به اصل خود بازمی‌گردد. علت تامه هرگز از معلول خود منفک نمی‌شود، چون وجود معلول قائم به علت است، برخلاف علت ناقصه که از معلول خود جدا می‌گردد.

در بخش‌های پایانی، ساختار سلسله‌ مراتب تجلیات هستی بیان می‌شود: همه‌ی صور عالم ماده به اصول ملکوتی، اصول ملکوتی به قواعد جبروتی، و همه‌ی حقایق مجرد به اسماء الهی ارجاع دارند. اسماء فعلیه و وصفیه به اسماء ذاتی، و اسماء ذاتی به ذات حق ارجاع داده می‌شوند. این قاعده «ارجاع فرع به اصل» محور فهم وحدت در کثرت و دیدن اصل در مظاهر است. 

در پایان تأکید می‌شود که هر ظاهر فقط با باطن متناسب با خود متحد می‌شود و هر مذهبی یا حقیقت، نسبت خاص خود را با باطن خویش دارد. این دیدگاه پایه‌ی فهم نظام توحیدی در عالم وجود است که در آن، باطن در همه‌ی ظواهر و مظاهر سریان دارد.

 آغاز محتوا:

مقدمه:

ظاهر هنگامی که ارتقا می‌یابد، چون با باطن تناسب دارد، خودِ باطن می‌گردد؛ و باطن هنگامی که نزول می‌کند، چون تناسب دارد، به صورت ظاهر درمی‌آید. 

  • پیوند و تبدیل ظاهر و باطن در نفس انسانی:

در مرتبه‌ی ظاهر، این حقیقت به شکل قوا تجلی می‌کند، مانند نفس ناطقه‌ی انسانی. هرگاه قوا ارتقا یابند، نفس می‌گردند؛ و هرگاه نفس تنزّل پیدا کند، به صورت قوای ادراکی، عقل، خیال و حواس ظاهر می‌شود. 

ساحت فرع وحدت را در مرتبه‌ی جمعیت نشان می‌دهد، و ساحت اصل، کثرت و ترکیب و نشر و تفسیر را آشکار می‌کند. از باطن در ظاهر سریان وجود دارد؛ وحدت در کثرت جاری است. 

باطن در ظاهر تجلی می‌یابد و تفسیر در ظهور آشکار می‌شود. اگر نفس از بدن جدا گردد، قوای بدن دیگر ظهور ندارند، زیرا نفس در وحدت خود همه‌ی قوا را در بر دارد. «نفس در مقام وحدت جامع همه‌ی قواست، و در مقام تفصیل، هر قوه‌ای به صورت جزئی از آن هویدا می‌شود». 

  •  صعود و نزول میان علت و معلول:

در صعود، فرع به اصل خود بازمی‌گردد، و در نزول، اصل در فرع تجلی می‌کند؛ در هر دو مسیر هیچ تضادی وجود ندارد. علت همواره اشرف، اوثَق و اَکمَل از معلول است و در مرتبه‌ی معلول، بدون تضاد تجلی می‌کند. 

علت در معلول و فرع خود ظهور می‌یابد، نه به معنای وحدت مطلق، بلکه به معنای تجلی. حقیقت علت با معلول یکی نیست، اما فرع در صعود به اصل خود واحد می‌گردد، زیرا در حدّ خود به آن نزدیک می‌شود. بالعکس، اصل وقتی نازل می‌گردد با معلول متحد نمی‌شود، چون اصل از معلول اَکمَل ‌تر است؛ مانند اینکه جوی پرآب در لیوان جای نمی‌گیرد، اما لیوان آب اگر در جوی ریخته شود در آن متحد می‌شود. 

  • تبیین اتحاد وجودی علت و معلول:

معلول عین تعلق به علت است. بنابراین معلول با علت «اتحاد تعلقی و وجودی» دارد؛ اتحاد ماهوی میان آن‌ها نیست، بلکه اتحاد وجودی است. وجود معلول با علت یکی می‌شود، و این اتحاد در مسیر عروج تحقق می‌یابد که هر فرع به اصل خود بازمی‌گردد. 

ظاهر در واقع مستقل از باطن نیست، زیرا علت تامه هرگز از معلول خود منفک نمی‌شود. برای ظهور مظهر، نیاز به علت است، و مظهر قائم به وجود علت می‌باشد. از این رو انفکاک معلول از علت تامه ممکن نیست، برخلاف علت ناقصه که از معلول خود جداست؛ مانند درخت که آب و خاک و هوا و کشاورز علت‌های ناقص آن هستند و از آن جدا می‌شوند. 

  • ارجاع مراتب عالم به اصول بالاتر:

در سیر عروجی، فرع به اصل ارجاع داده می‌شود، و همین معنا جستجوی تعبیر صورت و بازگشت به اصل است. تمام صور عالم ماده به یک اصل ملکوتی ارجاع دارند، و این نکته بسیار مهم است. تمام حقایق ملکوتی به یک قاعده‌ی جبروتی بازمی‌گردند، و تمام حقایق مجرد به اسماء الهی ارجاع داده می‌شوند. 

تمام اسماء فعلیه و وصفیه به اسماء ذاتی منتهی می‌گردند، و اسماء ذاتی نیز به ذات بازمی‌گردند. این همان قاعده‌ی مهمی است که ائمه‌ی اطهار (ع) فرموده‌اند: « عَلینا القاء الاصول و علیکم بالتفریع». یعنی قواعد و کلیات را به شما داده‌اند، و استخراج فروعات و تفریع بر عهده‌ی شماست.

  • ارجاع نهایی اسماء و تحقق سریان وحدت در کثرت:

همه‌ی اسماء ذاتی در نهایت به اسم «حیّ» ارجاع داده می‌شوند، که خود این ارجاع فرع به اصل است. ارجاع اسم «حیّ» به ذات نیز یک قاعده‌ی بزرگ عرفانی است. دیدن «هو» در تمام اسماء الهی، در همه‌ی مظاهر علمی، و در تمام ظهورات عینی، تجلی اصل در فرع و سریان وحدت در کثرت است. 

یعنی باید «اصل» را در همه‌ی اسماء الهی و مظاهر علمی و عیان ثابت دید؛ همچنین در مظاهر ملکوتی، جبروتی و مادی. این نگاه، حقیقتی است که باید باطن را در ظاهر دید؛ باطن را در حضور ظاهر مشاهده کرد و باطن را در ظهور احاطه‌ی ظاهر درک نمود. 

  •  نسبت ظاهر و باطن در نظام توحیدی:

هر ظاهری که ارتقا یابد، با هر باطنی متحد نمی‌شود؛ بلکه ظاهر فقط با باطن متناسب با خود متحد می‌گردد. هر سطحی از وجود و هر مرتبه‌ای از دین و مذهب، تناسب و وحدت خاصی با باطن مربوط به خود دارد. بر اساس وحدت صحیح، هیچ مذهبی یا مرتبه‌ای با هر مرتبه‌ی دیگر مرتبط نیست، بلکه وحدت در کثرت بر اساس تناسب برقرار است. 

گفتارهای مشابه