خلاصه محتوا
در این محتوا، حقیقت «نفس ناطقه» و نسبت آن با قوای ادراکی و افعالی انسان، از دیدگاه فلسفی و عرفانی مورد تبیین قرار گرفته است. محور اصلی موضوع، اثبات این نکته است که علی رغم کثرت قوا و تعدد افعال انسانی، نفس انسان حقیقتی واحد و مجرد است و این وحدت از سنخ وحدت ذات در تجلیات گوناگون است، نه از نوع اجتماع اجزاء مادی.
ابتدا تبیین میشود که نفس ناطقه ظرف همه ادراکات و افعال روحانی است و تمام حالات، تخیلات، تعقلات و حتی بدن انسان به حقیقت واحدی به نام «من» نسبت داده میشود. این نسبت دادن، دلیل تجرد نفس و وحدت آن با همه قواست. رابطه نفس با قوا از نوع کل و جزء نیست، بلکه رابطه «تجلی و متجلی» است. قوا متمایزند، اما همگی مظاهر نفس واحدند؛ همچون نوری که هنگام عبور از منشور به رنگهای مختلف جلوه میکند، در حالی که حقیقت آن یک نور واحد است.
در ادامه، اقسام قوا همچون دیدن، شنیدن، لمس، چشیدن، تخیل، عقل و دیگر قوای ادراکی بیان میشوند و تفاوت قوا در حقیقت ناشی از تفاوت ابزارها و مواضع ظهور آنهاست، نه از اختلاف در جوهر نفس. نفس در هر عضو متناسب با ساختار آن عضو تجلی میکند و به واسطه این تجلی، رابطه با جهان بیرون برقرار میشود. این تعلق باعث پیدایش «علائق» در نفس میگردد و از طریق این علائق، حالات و ملکات روحی در انسان پدید میآیند. ملکات در اثر تکرار افعال سبب قدرتیافتن نفس و تأثیرگذاری آن بر بدن میشوند.
در بخش نهایی، نفس حقیقت واحدی معرفی میشود که همه قوا و اعضا تجلیات آناند. هر قوه به اعتبار نوع کار و اثر خود نام متفاوتی دارد، ولی در ذات، وحدتی وجودی دارد. انسان کامل و معصوم را نماد این انطباق کامل میان نفس و عوالم هستی میداند، زیرا او در همه قوای خود مظهر اسماء الهی است. در پایان تأکید میشود که نفس ناطقه فراتر از خیال و عقل است و در مرتبه تجرد خالص، مبدأ تمام ادراکات و قوای انسانی به شمار میرود.
آغاز محتوا:
بخش اول:
- مقدمه:
نفس ناطقه در حقیقت ظرف ادراکات و مدرکات است. همهی احوال روحانی، اندیشهها، خیالها، ادراکات حسی، افعال و اوصاف را به یک حقیقت واحد به نام روح یا نفس نسبت میدهیم؛ حتی بدن خود را نیز به خود نسبت میدهیم و میگوییم «بدنم»، «نفسم»، «روحم». این نسبت دادن همهی امور به خود دلیل بر آن است که این حقیقتِ «من»، غیر از همهی آنها، ولی دربرگیرندهی و جامعِ همهی آنهاست.
یکی از دلایل تجرد نفس ناطقه همین است: ما تمام ادراکات و افعال و حالات و تخیلات و تعقلات را به خود نسبت میدهیم. حتی بدن را نیز به خود نسبت میدهیم و میگوییم «بدنم». و در آخرین مرتبه، حتی خود را نیز به «من» نسبت میدهیم؛ یعنی میگوییم «خودم»، «خودِ من»، گویی خود نیز شأنی از شئون من است. این نکته بسیار مهم است.
- بخش دوم: شرح مراتب حقیقت انسانی
در ادامه شرح اطوار حقیقت انسانی است که از هفت مرتبه تشکیل میشود، توضیح داده می شود: نَفْس، رُوح، قلب، عقل، سِرّ، خَفی، و اخفی. تمام این مراتب حقیقت انسانیاند و همه را به آن حقیقتِ واحد نسبت میدهیم. تجلیات نفس، همان تشخصات و تعینات نفساند که در مقام ذات با نفس، عینیت و وحدت دارند.
در فلسفه گفته میشود: النفس فی وحدته کلُّ القُوی؛ نفس در وحدت خود، همهی قواست. یعنی نفس در مقام ذاتِ خود با همهی قوا وحدت دارد و یکی است. اینها جنبههای مختلف نفساند.
- بخش سوم: تبیین نوع رابطهی نفس با ادراکات و بدن:
رابطهی نفس با ادراکات و بدن، رابطهی کل و جزء نیست، بلکه رابطهی تجلی و متجلی است.
ابزارهای ادراکی انسان، مانند چشم، گوش، دست، پوست، زبان، و دماغ، همگی از هم متفاوتاند، اما قوا نیز از یکدیگر متمایزند: قوهی بینایی با قوهی شنوایی فرق دارد، قوهی شنوایی با قوهی بویایی متفاوت است، و بویایی با تخیّل فرق دارد.
افزون بر این، قوا غیر از محل ظهور خود نیز هستند؛ یعنی بینایی غیر از چشم است، شنوایی غیر از گوش است، و لامسه غیر از پوست است. پوست مرتبهی مادی دارد، قوا اما دارای مرتبهی تجردند. با وجود این تمایز، میان همهی قوا شباهت و نوعی عینیت برقرار است؛ یعنی قوا در عین تفاوتشان، یک حقیقت واحد را نشان میدهند.
ما همهی اعضا و قوا را به یک حقیقت به نام «من» نسبت میدهیم؛ بدن مثالی را نیز به من نسبت میدهیم، بدن طبیعی را هم به من نسبت میدهیم. در واقع بدن مثالی، اشتداد یافتهی بدن طبیعی است و از طریق حرکت جوهری اشتداد در وجود پیدا میکند.
- بخش چهارم: تطابق انسان با عوالم هستی:
تمام قوا و نفس انسان مظهر اسم «الباقی» الهی هستند. بین بدن ما و عالم ماده تطابق وجود دارد؛ بین خیال ما و عالم مثال تطابق وجود دارد؛ بین عقل ما و عالم جبروت تطابق برقرار است؛ و بین قلب ما و عالم الهی و اسماء و صفات تطابق است.
اگر بدن ما تطابق خود را با عالم ماده حفظ کند، باقی میماند و از بین نمیرود؛ زیرا بدن طبیعی باید هماهنگ با عالم ماده باشد. عالم ماده اصل است و بدن باید خود را با آن تطبیق دهد.
به همین ترتیب، عالم مثال اصل است؛ قوهی خیال ما باید خود را با عالم مثال تطبیق دهد. عالم جبروت اصل است؛ عقل ما باید با عالم جبروت تطبیق پیدا کند. عالم الهی اصل است؛ قلب انسان باید با آن عالم، یعنی با مظاهر اسماء و صفات الهی، تطبیق پیدا کند.
بنابراین انسان برای بقا باید خود را با حق و عوالم هستی منطبق سازد؛ زیرا عالم هستی اسماء تکوینی دارد، تجلی علم الهی است، و انطباق با عالم هستی یعنی انطباق با مظاهری که اسم تکوینی دارند.
- بخش پنجم: انسان معصوم و انطباق تام با حق:
انسان معصوم کسی است که این انطباق را به طور کامل با عالم هستی دارد؛ هماهنگی و انس کامل او با حق در همهی مراتب برقرار است. هر موجودی در مسیر صراط خاص خود حرکت میکند، و آن صراط برای هر موجود، صراط تکوینیِ اوست؛ یعنی سیر وجودیِ خود را در جهت ربوبیت مقید خویش طی میکند.
هر موجودی مظهر اسم خاص الهی است؛ یعنی رب مقیدِ ویژهای دارد و در مسیر او سیر میکند.
- بخش ششم: نظام احسن عالم و صراط ربوبی:
عالم هستی بر اساس علم تام حق ایجاد شده است. حق دارای «عصمت» است، و از آنجا که «کلٌّ یعمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ»، شاکلتِ حق، شاکلت علم الهی است، عالم نیز بر شاکله حق آفریده شده و دارای عصمت تکوینی است. پس عالم از حد و مرز خود خارج نمیشود و در آن، گزاف و بیهودگی معنا ندارد.
بنابراین جمادات، نباتات، حیوانات و گیاهان، همه در مسیر تکوینیِ خود و در صراط مستقیم ربوبیت و مدیریت الهی در حرکتاند. جهان با مدیریت اسماء الهی تدبیر میشود و نظام عالم، نظام احسن است؛ نظامی که در آن خلاف، گزاف و بیهودگی وجود ندارد.
- بخش هفتم: بدن مثالی، ماده و تکثیر وجود:
بدن مادی انسان با ماده قابل تکثیر است؛ بدن مثالی نیز با «انشاء» قابل تکثیر است، چه از طریق انشای دفعی و چه از طریق تکثیر مادی. عالم در حقیقت کتاب حق است و حق در آن نمایش میدهد، ظهور خود را نشان میدهد، و تجلیگاه اسماء و صفات الهی است.
- بخش هشتم: مثال نور و منشور در وحدت و کثرت قوا:
همهی قوای انسان حقیقتی واحد دارند که همان نفس ناطقه است. آن چه موجب کثرت و تعدد میشود، تعیّن هر یک از قوا است. مثال آن همچون نوری واحد است که وقتی در برابر منشور قرار گیرد، به هفت رنگ تقسیم میشود. نور واحد وقتی به شیشههای رنگی گوناگون میتابد، الوان و اشکال متفاوتی پدیدار میشوند.
پیش از برخورد با شیشهها، نور یکی بود؛ پس از عبور از شیشههای رنگی، تعدد پدید آمد و اشکال و رنگهای گوناگون ظاهر شدند. زیرا هر شیشه، تعیین و حجاب خاص خود را دارد و آن تعیین، رنگ مخصوص را ظاهر میکند.
تعدد رنگها به خاطر همین تعین مظاهر است. به همین قیاس، قوا همه یک حقیقتاند؛ حقیقت آنها نفس ناطقه است. تعیین هر قوه باعث پیدایش تعدد و کثرت میشود.
- بخش نهم: منشأ تمایز قوا و کار نفس:
تفاوت کار نفس موجب پیدایش تمایز قوا میشود، و تفاوت کار قوا تمایز آنها را ظاهر میکند. پس قوهی حس، قوهی بینایی، قوهی شنوایی همگی از یک حقیقت سرچشمه دارند، ولی به علت تفاوت در کارکرد، تمایز مییابند.
اگر تفاوت در کار نبود، همهی آنها یکی بودند؛ زیرا حقیقت همهی آنها یک «نفس» است که در موطنهای مختلف، اعمال متفاوت انجام میدهد؛ همانگونه که نور واحد از شیشههای رنگی متفاوت عبور کند، تبدیل به رنگهای گوناگون شود.
هر عضو متناسب با وصف ذاتی و قابلیت و استعداد خود، نور نفس را بهگونهای خاص منعکس میکند و عالم نیز چنین است؛ متجلیِ واحدی دارد، یعنی خداوند، اما به جهت تعدد قوا، مظاهر متکثر پدیدار میشوند.
بخش دوم:
- بخش دهم: نفس به عنوان حقیقت واحد در کثرات قوا و اعضاء:
نفس انسانی حقیقتی واحد است که در عین وحدت خویش در مراتب مختلف قوا و اعضاء تجلی میکند. هر عضو از اعضای بدن انسانی شأنی از شئون نفس است، و همین تجلیها موجب پیدایش تنوع در آثار و افعال میشود.
نفس در هر موطنی متناسب با ساختار خاص همان موطن ظهور مییابد: در چشم، نور بینایی است؛ در گوش، نیروی شنوایی است؛ در پوست، حس لامسه را ایجاد میکند؛ در زبان، قوهی ذائقه را ظاهر میسازد؛ و در دماغ و بویایی، قوهی شامه را آشکار میسازد. پس این اختلاف در آثار، ناشی از تعدد حقیقتها نیست بلکه نشانهی تفاوت ساختارها و قابلیتهای مواد و اعضاء است که نفس واحد در آنها جلوهگر میشود.
- بخش یازدهم: مثال ملکوتی و تنوع مزاجها در تجلی حقیقت واحد:
همچنانکه فرشتهی مقرب، حضرت جبرئیل، حقیقتی واحد است، ولی بر اثر تفاوت مزاجها، لقمهها و احوال والدینِ انسانها، تجلیات او در نفوس گوناگون متفاوت جلوه میکند، نفس ناطقهی واحد نیز بر اثر تفاوت نطفهها، مزاجها و حالات، در تجلیات مختلف ظاهر میگردد.
به عبارت دیگر، وحدت حقیقی نفس، با کثرت قوا و اعضاء منافات ندارد. بلکه این تعدد و تنوعِ تجلیها، خود نشانهی غنای آن حقیقت و وسعت وجودی اوست. همانگونه که نور واحد، وقتی از کانالها و شیشههای مختلف بگذرد، به رنگها و صور متنوع آشکار میشود، حقیقت جبرئیلی نیز در قابهای گوناگون انسانی جلوه میکند و انشاء روحانی متناسب با قابلیت هر فرد پدید میآید.
- بخش دوازدهم: نحوهی ارتباط نفس با عالم بیرون:
نفس از رهگذر هر یک از قوا، با جهان خارج ارتباط برقرار میکند. این ارتباط، نوعی تعلق است؛ مثلاً قوهی بینایی به چشم تعلق دارد، قوهی شنوایی به گوش، و قوهی لامسه به پوست. از رهگذر این تعلق، علاقهای بین نفس و موضوع خارجی پدیدار میشود.
به همین ترتیب، شنیدن، دیدن، لمس کردن و چشیدن، همگی موجب پیدایش حالاتی در نفس میشوند. هرگاه نفس چیزی را از بیرون ادراک کند، کیفیتی روحانی در آن پدید میآید، و این کیفیت، منشأ پیدایش حالت یا صفتی جدید در روح میگردد.
- بخش سیزدهم: تأثیر متقابل قوا و پیدایش حالات روحی:
تمام قوا در نفس اثر میگذارند و حالات نفسانی را به وجود میآورند. به عنوان مثال، هنگامی که انسان حادثهای را در خیال خود یادآوری میکند، یا دربارهی آن میاندیشد، از همان یادآوری تأثیر میپذیرد؛ در نتیجه، احوال درونی او دگرگون میشود.
این قاعده دربارهی تمام قوا صادق است: قوهی غضبیه، شهویه، و دیگر قوا نیز هر یک، با تعلق خود به ابزار مادی خویش، در نفس حالاتی تولید میکنند.
هرگاه قوا در محلهای گوناگون بدن فعال شوند، تعلقهای متعددی پدید میآید و این تعلقهای متنوع، علاقههای جدیدی در نفس ایجاد میکنند، به گونهای که آن علاقهها موجب پیدایش صفات روحی تازه در انسان میشوند و آثار آنها در بدن نیز نمایان میگردد.
- بخش چهاردهم: پیدایش ملکات در اثر تکرار اعمال :
نکتهی بنیادین در این بخش آن است که تکرار افعال، موجب پیدایش ملکات روحی در انسان میشود. هر عملی که بارها انجام میگیرد، حالتی پایدار در نفس بر جای میگذارد. به عنوان نمونه، تمرین مکرر یک مهارت، سبب شکلگیری صفتی پایدار در روح میشود که آن را «ملکه» یا «خصلت» مینامند. سپس خصلت ها باعث ایجاد قوت نفس برای ایجاد و انشاء می شوند.
صفاتی مانند اراده، صبر، همّت و خوشکار، در واقع همان ملکات روحیاند که از طریق تکرار و استمرار افعال در نفس پدید میآیند. نفس از رهگذر همین ملکات، قوت وجودی پیدا میکند و توانایی انشا و تصرف مییابد.
بدن نیز از این ملکات نفسانی تأثیر میگیرد؛ زیرا میان نفس و بدن ارتباط مستقیم برقرار است. هنگامی که در نفس اراده و شوق به وجود میآید، آثار آن در حرکات بدن آشکار میشود و بدن به تبع نفس متحرک میگردد.
- بخش پانزدهم: عینیت ملکات با نفس و تأثیر متقابل بدن و روح :
ملکات روحی نه اموری جدا از نفس، بلکه مظاهر و تجلیات خود آناند. هرگاه نفس حالتی را کسب کند، همان حالت جزء حقیقتش میگردد و وجود او را قویتر میکند.
از سوی دیگر، بدن نیز از این قوت نفسانی بهرهمند میشود. به همین علت است که کسانی که دارای ملکهی صبر، شجاعت یا ارادهی قویاند، در رفتار جسمانی خود نیز آرامش، استقامت و استواری بیشتری نشان میدهند؛ زیرا بدن از نفس متأثر است و آثار ملکوتی آن در ظاهر انسان نمود پیدا میکند.
- بخش شانزدهم: تجلی نفس در قوا و اعضاء :
نفس واحد در همهی قوا و همهی اعضاء حضور دارد. هر یک از قوای بدنی، شأنی از شئون نفساند، مانند قوهی بینایی، شنوایی، لامسه، ذائقه، متخیله، عاقله و دیگر قوا.
هر نیرویی از این نیروها به اعتباری خاص نامی متفاوت دارد، اما حقیقت همهی آنها یکی است. قوهی «هاضمه» ناظر به هضم غذاست، قوهی «جاذبه» وظیفهی جذب غذا دارد، «ماسکه» نگهدارندهی آن است، «مُصَوِّره» صورتبخش آن است، و «نامیه» بر رشد آن دلالت دارد. همچنین قوهی «مولده» در امر تناسل، قوهی «عاقله» در اندیشه، و قوهی «متخیله» در تصور، همگی جلوههای یک حقیقتاند.
به این ترتیب، اختلاف در نامها و کارها، نه به سبب اختلاف ذوات، بلکه ناشی از تنوع تجلیات یک حقیقت است.
- بخش هفدهم: وحدت وجودی نفس در عین وسعت و تجلی:
نفس ناطقه وحدت وجودی دارد و در عین حال دارای وسعت وجود است؛ کثرت قوا و اعضا مانع این وحدت نیست. هنگامی که انسان در مقام اندیشه و تفکر برهانی قرار میگیرد و استدلال میآورد، در حقیقت نفس او در مرتبهی عقلانی خود متجلی شده و اسم «یقین» الهی در او ظهور یافته است؛ زیرا در برهان، واقعیت روشن میگردد و حق به نحو عقلی آشکار میشود.
از همین رو، سخنان معصومین (ع) برهان است، چرا که در آنها «حق و یقین» متجلی است. آنان در گفتار، سکوت، تخیل، اندیشه و تمثلِ خویش، همگی مظهر اسمت الهیاند.
- بخش هجدهم: عصمت و یگانگی مطلق معصوم:
ملکهی عصمت معصوم، ناشی از وحدت مطلق اوست. این یگانگی در تمامی قوا و مراتب وجودیاش جریان دارد: در قوای حسی، خیالی، عقلی و حتی در احوال و افعال. به همین جهت است که هر چه از معصوم صادر شود، حق محض و یقین مطلق است.
هستی و سخن و سکوت او، همگی برهاناند؛ زیرا اسم الهیِ «یقین» در او متجلی است. همانگونه که خداوند فرمود: «خلق السماوات والارض بالحق» یعنی خداوند آسمانها و زمین را به حق آفرید نفس انسانی نیز در حقیقت به حق آفریده شده و در قوا و اعضای خود به حق ظهور دارد.
- بخش نوزدهم : نفس ناطقه، حقیقت واحد در بطن کثرات:
در نتیجه: نفس ناطقهی انسان، حقیقتی واحد است که در میان کثرات قوا و اعضا جریان دارد. کثرت قوا و تنوع اعضا هرگز موجب کثرت در ذات نفس نمیشود. این حقیقت واحد، در اثر ادراکات، احوال و افعال خویش اثر میپذیرد و با آنها پیوندی ذاتی دارد.
بنابراین، نفس ناطقه جوهری است مجرد و فراتر از تصورهای عادی ما؛ حقیقتی است که در عین بساطت و وحدت، منشأ همهی شئون انسان در مراتب مختلف وجودی است.