آثار حکمی استاد مهدی خدابنده

طلب و خواست انسان

خلاصه محتوا:

این محتوا به بررسی مفهوم «طلب» و «خواست» انسان در بُعد الهی و فلسفی می‌پردازد. ابتدا مطرح می شود که حقیقت انسان، «اندیشه» و «خواست» اوست و ماهیت تمام هستی بر محور طلب و خواستن شکل می‌گیرد. انسان همواره چیزی را می‌طلبد که ندارد و این طلب همیشه معطوف به «وجود» است، نه «عدم». بنابراین اصل، حرکت و تلاش انسان فقط به سوی آنچه وجود دارد معنا پیدا می‌کند و حرکت به سوی معدوم محال است.

در ادمه مطرح می شو که درخواست انسان همواره متوجه موجوداتی است که دارای حقیقتی بالفعل هستند، اما هنوز برای او کامل یا قابل دسترس نیستند. حتی در ارتباط با خداوند، انسان به سراغ صفات و جلوه‌های وجودی او می‌رود، نه ذات ناشناختنی و مطلقش. به همین خاطر، هر طلبی در حقیقت انعکاسی از یکی از اسماء و صفات الهی است: طلب علم از اسم «علیم»، طلب شفا از «شفی»، طلب هدایت از «هادی» و غیره.

وسعت پاسخ الهی بسته به وسعت خواسته انسان است؛ اگر بخشی از حقیقت را طلب کند، همان بخش به او تجلّی می‌یابد، و اگر کل حقیقت و وجود را بخواهد و توان پذیرش آن را داشته باشد، تمامی آن برایش متجلّی می‌شود. بر این اساس، طلب با ظرفیت پذیرش انسان گره خورده است.

در ادامه، نکته مهمی طرح می‌شود: رابطه طلب انسان و اعطاء الهی دوطرفه است. طلب انسان برخاسته از فقر وجودی اوست و اعطای خداوند ناشی از غنای مطلق و صفت بخشندگی او. هر نقص در انسان با فضیلتی از سوی خدا جبران می‌شود. بنابراین، انسان به‌ واسطه نیازمندی می‌گیرد و خداوند به‌ واسطه کمالش می‌بخشد. نتیجه این تعامل آن است که همه حرکات، نیازها و خواستن‌های بشر، در نهایت، مسیر خود را به سوی وجود الهی می‌یابند.

آغاز محتوا و دعا:

  • حقیقت انسان در اندیشه و خواست:

مولانا می فرماید: «ای برادر، تو همه اندیشه ‌ای؛ مابقی خود استخوان و ریشه ای.» از نظر او، حقیقت انسان در اندیشیدن و خواستن خلاصه می‌شود. ورای اندیشه و طلب، حقیقتی دیگر یافت نمی‌شود.

  • پیوند اندیشه و طلب:

اگر اندیشه حقیقت انسان باشد، حقیقت اندیشه نیز در «خواست» نهفته است. بدین معنا، انسان اساساً جز «خواستن» چیز دیگری نیست و آفرینش هم چیزی جز تجلی طلب نمی‌باشد.

  • تعریف نخست از طلب:

انسان چیزی را می‌طلبد که فاقد آن است تا به کمال برسد. انسان هیچ‌ گاه آنچه را دارد، طلب نمی‌کند. دستیابی به چیزی که هم‌ اکنون در اختیار است، ممکن نیست و طلب برای آن معنا ندارد. بنابراین، حرکت و تلاش انسان همیشه به سوی کمالی است که ندارد.

  • طلب و نسبت آن با وجود:

طلب همواره متوجه چیزی است که وجود دارد؛ چیزی که هیچ ‌گونه تحقق و وجودی ندارد، موضوع طلب واقع نمی‌شود. بنابراین، طلبِ مجهول مطلق محال است. معنایی ندارد که کسی به سوی عدم حرکت کند. در نتیجه طلب مربوط به امر وجودی است و انسان امر موجود را طلب می کند.

  • ناتوانی از طلب مطلق ناشناخته:

طلب مطلق ناشناخته (طلب مجهول مطلق) ممکن نیست. انسان هرگز چیزی را که شناختی از آن ندارد، طلب نمی‌کند. «عدم» خود مطلق مجهول است و ذاتاً مبهم و بی‌حقیقت است؛ لذا قابل طلب و حرکت به سوی آن نیست. در نتیجه انسان امر معلوم را طلب می کند و امر مجهول مطلق را طلب نمی کند.

  • تمایز ذات الهی و صفات او:

عدم مجهول مطلق است، یعنی هیچ گونه شناختی انسان از عدم ندارد زیرا عدم ذات ندارد. عدم هم مجهول مطلق و هم معدوم مطلق است پس انسان عدم را طلب نمی کند.

حال این سوال مطرح است که آیا غیر از «عدم»، چیز دیگری وجود دارد که هم معدوم باشد و هم مطلق مجهول؟ پاسخ این است که ذات و کنه حقیقت الهی برای انسان ناشناخته است، هرچند نزد خدا حاضر است. بنابراین، انسان ذات خدا را طلب نمی‌کند، بلکه به صفات و جلوه‌های او روی می‌آورد.

  • نسبت طلب و حرکت:

جایی که طلبی وجود نداشته باشد، حرکتی نیز نیست. حرکت فقط به سوی موجودات معنا دارد؛ به سوی عدم، هیچ حرکتی شکل نمی‌گیرد. حرکت از وجود شروع می شود و به سمت وجود و کمال ادامه می یابد و حرکت به سمت امر معدوم وجود ندارد. توجه به این نکته قابل توجه است.

  • همه طلب‌ها نهایتاً از خداست:

همه طلب‌های انسان، مادی و معنوی، نهایتاً از خداوند است، زیرا او وجود مطلق است. هر طلبی که ما از خداوند داریم امر وجودی است و هر طلبی بازگشتی به یکی از اسماء و صفات الهی دارد. (کُلُ یوم هُوَ فی شَان) تشنگی و طلب آب با اسم «ساقی» تجلی می یابد، گمراهی با اسم «هادی»، گرسنگی با اسم «مطعم»، نیاز به علم با اسم «علیم»، و نیاز به حکمت با اسم «حکیم» تجلی می یابد. پس هر طلبی امر وجودی است و پاسخ خداوند با اسمی از اسماء خود هست، نمونه دیگر این هست که: بیماری انسان با طلب شفا برطرف می‌شود که مظهر اسم «الشافی» است و دیگر نمونه هایی که در فوق آمده اند. در نتیجه خداوند هر طلبی از سمت انسان را با اسمی و شانی از خود پاسخ خواهد داد.

  • گستره پاسخ الهی و ظرفیت انسانی:

انسان غیر از وجود را طلب نمی کند و هیچ گاه معدوم مطلق، مطلوب کسی واقع نمی شود زیرا چیزی که ذات ندارد طلب آن نیز بی معنا هست ، در نتیجه طلب امر وجودی است و ما به سمت امر وجودی حرکت می کنیم، حرکت به سمت عدم معنا ندارد.

 خداوند وجود به ذات و نامتناهی هست و اگر کسی  وجود به ذات را طلب کند یعنی یک شان را طلب نکند بلکه تمام هستی خداوند را از او بخواهد که این مورد اختصاص به اهل بیت و انبیاء الهی دارد، پاسخ خداوند نیز با تمام اسماء خود خواهد بود و تمام اسماء او تجلی می کنند. لَقَد تَجَلَی الله فی کَلامِه: همانگونه که خداوند با تمام اسماء خود بر قرآن تجلی کرد، قرآن تجلی اسم جامع الله هست نه اسم خالق و… بنابراین هرچقدر سیر در قرآن انجام گیرد به انتها نمی رسد و سیر در قرآن نامتناهی هست.  

وقتی بخشی از وجود خدا را طلب کنیم، خداوند با همان بخش به ما تجلّی می‌کند؛ پس اگر علم خواستیم علیم تجلی می کند و اگر حکمت ، حکیم تجلی می کند زیرا پاسخ خداوند بر اساس طلب ما می باشد و تناسبی بین طلب انسان و تجلی خداوند وحود دارد. اما اگر تمام حقیقت او را طلب کنیم و ظرفیت پذیرش داشته باشیم، همه آن به ما اعطا می‌شود. بنابراین، رابطه‌ای دقیق بین وسعت خواسته و وسعت پاسخ وجود دارد. تناسبی که بین تجلی و طلب وجود دارد یک سرتوحیدی هست که انسان باید به آن توجه کند.

  •  طلب و قابلیت پذیرش:

انسان باید فقط چیزی را طلب کند که توانایی پذیرش آن را دارد، چه در امور مادی و چه معنوی. طلب بدون ظرفیت، بی‌نتیجه خواهد بود. به بیانی دیگر طلب بر اساس استعداد و قابلیت انسان هست و تمام طلب های مادی و معنوی که ما از خداوند داریم با پاسخ و تجلی خداوند هماهنگ است و انسان باید ظرفیت پذیرش آن تجلی را داشته باشد. کُلُ یوم هُوَ فی شَان: او دائم در حال تجلی است و او دائم با هر اسمی در شان و مقامی تجلی می کند و شان خداوند در واقع همان اسماء الهی هست.

  • پیوند وجود و طلب:

وجود همواره با طلب همراه است. طلب انسان از فقر ذاتی او نشأت می‌گیرد و طلب خداوند از صفت کرم و بخشندگی او و ناشی از غنای خداوند است. در این میان، خدا و انسان هر یک طلبی از دیگری دارند: انسان می‌خواهد(طلب دارد) تا بگیرد و خدا می‌خواهد(طلب دارد) تا بدهد و تجلّی یابد.

  • مکمل بودن فقر انسان و غنای خدا:

خداوند وجود نامتناهی و الوهیت دارد به ازای الوهیت خداوند فقر بی نهایت ما وجود دارد به بیان دیگر خداوند الوهیت و صمدیت دارد زیرا انسان فقر نامتناهی دارد.(خداوند اطلاق در وجود و انسان اطلاق در فقر دارد)، در نتیجه صمدیت خداوند در مقابل فقر ذاتی انسان هست  و در برابر هر نحوه فقر ما او یک نحوه غنا و صمدیت دارد.

هر نقص و فقر در وجود انسان با فضیلتی از سوی خدا جبران می‌شود. همین تفاوت‌ها امکان رابطه میان خالق و مخلوق را فراهم می‌کند. نیاز عمیق انسان و بی‌نیازی مطلق خدا سبب می‌شود که این تعامل و اجابت شکل گیرد.

گفتارهای مشابه