آثار حکمی استاد مهدی خدابنده

توجه عرفانی و تجرد نفس ناطقه در پیوند با حقیقت هستی

خلاصه محتوا:

این محتو عرفانی بر محور توجه انسان به ذات خویش به‌عنوان راهی برای درک حضرت حق استوار است. عالی‌ترین راه برای تجلی و شهود حق، انصراف از حواس ظاهری، قواى خیالی و وهمی و عقلی و تمرکز بر نفس ناطقه است؛ زیرا ذات انسان در مرتبه‌ی وجودی خود با تمام مراتب هستی، اعم از ماده، مثال، عقل و غیب، ارتباط دارد. بنابراین، ادراک ذات خویش، عین ادراک حق است، زیرا ذات ما عین ربط با همه مراتب هستی است.

در ادامه، موضوعی فلسفی درباره‌ی اعتدال و عدل در نظام آفرینش مطرح می‌شود. با تبیین آیه‌ی «بِالْعَدْلِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ» بیان می‌شود که بقای عالم وابسته به اعتدال میان عناصر چهارگانه (آب، خاک، آتش و هوا) است و اگر این تعادل بر هم بخورد، نظام هستی فرو می‌پاشد. اعتدال، رمز پایداری عالم است و کامل‌ترین اعتدال در انسان تحقق یافته است، زیرا انسان جامع همه مراتب وجود است. او به مرتبه‌ی «انسان کامل» اشاره می‌کند که دارای مزاج معتدل مطلق است و قطب عالم هستی به شمار می‌رود. این اعتدال در نهایت، به قیومیت الهی بازمی‌گردد؛ زیرا خداوند با اسم قیوم خویش، تعادل در همه مراتب وجود را حفظ می‌کند، همان‌گونه که نفس، تعادل بدن را نگه می‌دارد.

سپس توضیح داده می شود که هیچ‌ یک از قوای ادراکی (بینایی، شنوایی و…) نمی‌توانند خود یا یکدیگر را ادراک کنند و این امر دلیلی است بر وجود مرتبه‌ای والاتر از جسم و قوا که همان نفس ناطقه مجرد است. قوای ادراکی صرفاً ابزار و وسایل نفس برای ادراک عالم خارج‌اند و آنچه حقیقتاً درک می‌کند، نفس است، نه اعضا و قوا.

در بخش بعد،  نحوه‌ی پیدایش ادراکات در انسان بررسی می شود . کودک ابتدا از راه علم حضوری، درد، گرسنگی و تشنگی را درک می‌کند، سپس ادراک حسی و خیالی و عقلی در او فعال می‌گردد. از این رو، علم حضوری بر علم حسی مقدم است. این علم حضوری همان توجه ذاتی انسان به حقیقت وجودی خویش است. به تدریج با حرکت جوهری، مراتب نفس گسترش می‌یابد و قوا از وحدت به کثرت می‌رسند، ولی در اصل، همه قوا و ادراکات به یک حقیقت واحد یعنی نفس ناطقه بازمی‌گردند.

در پایان، بیان می‌شود که اولین علم انسان علم به نفس خویش است و علم به ذات بر همه علوم مقدم است. همان‌گونه که خداوند نخست ذات خود را درک می‌کند و سپس با «توجه ایجادی» عالم را ایجاد می‌نماید، انسان نیز با توجه وجودی به ذات خویش، خالق اندیشه و عمل خود می‌شود. بدین ترتیب، توجه ایجادی نفس، مظهر توجه ایجادی حضرت حق است و انسان از رهگذر این معرفت می‌تواند به ادراک توحید صمدی و حضور حق در ذات خویش نائل گردد.

آغاز محتوا:

  • حقیقت «توجه عرفانی» و راه تجلی حیات حق: 

در موضوع «توجه عرفانی» بیان شد که بهترین طریق برای تجلی و ظهور حیات الهی در انسان، توجه به نفس ناطقه و ذات خود است. تحقق این توجه، نیازمند انصراف از حواس پنج ‌گانه، خیال، وهم و حتی عقل است؛ زیرا همه‌ی این ابزارهای ادراکی متوجه عالم ماده‌اند، و انسان زمانی می‌تواند حقیقت حق را ادراک کند که از عوالم کثرت منصرف و بر ذات خویش متمرکز گردد. 

علت این امر آن است که انسان، در مرتبه‌ی ذات خویش، با کل عالم هستی در ارتباط است. در مرتبه‌ی ادراک حسی، انسان تنها با عالم ماده ارتباط دارد؛ در مرتبه‌ی ادراک خیالی، با عالم مثال مرتبط می‌شود؛ در مرتبه‌ی ادراک عقلی، با عالم عقل در تماس است؛ اما در مرتبه‌ی اصل ذات خود، با همه‌ی مراتب هستی پیوند دارد. 

در این مرتبه، ذات انسان فاقد هرگونه تشخص و تعین ماهوی است و بنابراین، عین ربط به همه‌ی مراتب هستی و مظاهر مخلوقات است. از این جهت، انسان از راه توجه به ذات خود، در حقیقت با ذات همه‌ی اشیا مرتبط می‌شود، و همین مسیر، راه ارتباط با ذات حق ‌تعالی را نیز ممکن می‌سازد. 

به بیان دیگر، چون انسان در مرتبه‌ی ذات، عین اتصال به وجود مطلق و سراسر هستی است، توجه او به حقیقت خویشتن، در واقع همان توجه به حضرت حق است؛ و ادراک این مرتبه از وجود، نوعی ادراک الهی و توحیدی محسوب می‌شود. 

  • ارتباط توجه به ذات با توحید صمدی :

ادراک از حضرت حق تنها از طریق توجه عرفانی و التفات به ذات ممکن است. کسی که ادراک ذات خود را به نحو شهودی و وجودی بیابد، در واقع ادراکی از ذات حق پیدا کرده است. بنابراین، وصول به توحید صمدی و یگانگی وجودی در هستی، منحصراً از طریق نظر و توجه به حقیقت ذات خویش حاصل می‌شود.

  • اسم «محیط» و احاطه وجودی بر هستی :

یکی از نکات لطیف این مبحث آن است که اسم محیط از اسمای مستأثر الهی است. انسانی که مظهر این اسم می‌گردد، نسبت به هستی، احاطه‌ی وجودی و حقانی پیدا می‌کند. 

چنان ‌که خداوند فرموده است: «بالعدل قامت السماوات والأرض»؛ یعنی آسمان‌ها و زمین به وسیله‌ی عدل برپا و استوارند. 

  • معنای «عدل» و اعتدال در نظام هستی: 

در این‌جا مراد از عدل، همان «اعتدال» است. معنای آن چنین است که پایداری عالم به سبب اعتدالی است که در اجزای آن برقرار است. هرگاه این اعتدال از میان برود، نظام جهان متلاشی می‌گردد. 

برای مثال، اگر در میان چهار عنصر اصلی (آب، خاک، باد و آتش)، یکی بر دیگری غلبه یابد و از حد اعتدال خارج شود مثلاً آب بر سایر عناصر چیره گردد موجودات زنده چون گیاهان، حیوانات و انسان‌ها از میان می‌روند. همچنین اگر آتش یا باد غالب شود، طوفان یا حریق همه‌ چیز را نابود می‌سازد. بقای عالم در گرو تعادل و هماهنگی میان این عناصر چهارگانه است. 

پس مراد از «عدل در آیات» آن است که قوام و پایداری هستی به اعتدالی است که میان اجزای آن برقرار گشته است. هر شیء در نظام آفرینش بهره‌ای از اعتدال دارد، و جهان با همین اعتدال حفظ می‌شود. هر گاه این توازن از میان رود، عالم به تلاشی و فساد می‌رسد. 

  • مراتب اعتدال در موجودات: 

عالم مزاج معتدل و متوازنی دارد و از این ‌رو در آن هیچ‌گونه انحراف ذاتی وجود ندارد. 

کامل ‌ترین نوع اعتدال، در انسان است؛ پس از او، جن، سپس حیوانات و پس از آن گیاهان و در نهایت جمادات از مراتب پایین‌تر اعتدال برخوردارند. 

انسان کامل دارنده‌ی مزاج معتدل مطلق است و همین ویژگی او را به «قطب عالم هستی» تبدیل می‌کند؛ زیرا کامل ‌ترین مظهر اعتدال و توازن است. 

  • نقش قیومیت الهی در حفظ اعتدال عالم: 

قوام و استمرار وجود عالم، وابسته به «قیوم» است. خداوند متعال با صفت قیومیت خویش، اعتدال عالم را حفظ می‌کند و اگر قیومیت حق از جهان برداشته شود، عناصر از تعادل خارج و عالم نابود می‌گردد. 

مثلاً در بدن انسان نیز «نفس ناطقه» همانند قیومیت حق در عالم، عامل حفظ اعتدال میان عناصر چهارگانه‌ی بدن است. این قیومیت وجه قهار و جلالی حق را متجلی می‌سازد؛ زیرا غلبه‌ی قوایی را که خلاف اراده‌ی الهی‌اند، از میان می‌برد و نمی‌گذارد غیرِ اراده‌ی الهی در قوا و نیروهای ادراکی غالب گردد. 

  • ناتوانی قوا از درک ذات خود: 

در قوای ادراکی انسان هیچ قوه‌ای قادر نیست ذات خود را ادراک کند. سامعه، سامعه را درک نمی‌کند؛ باصره توان ادراک باصره را ندارد؛ و هیچ قوه‌ای دیگر قوا را درک نمی‌کند. مثلاً بینایی، شنوایی را درک نمی‌کند و شنوایی، بینایی را ادراک نمی‌نماید. 

حتی چشم، خودِ چشم را نمی‌بیند و گوش نیز خود را نمی‌شنود. 

بنابراین، برای تحقق ادراک حقیقی، وجود مرتبه‌ای برتر از قوای حسی لازم است؛ مرتبه‌ای که تمام قوا را درک می‌کند. زمانی که جسم انسان بتواند اعضای خویش را درک کند، به مرتبه‌ای فراتر از جسم نیاز دارد؛ چراکه در آن مرتبه، انسان قادر است چشم، گوش، قلب، کلیه و سایر اعضا را درک کند. این حقیقت نه خود جسم است و نه قوه‌ای از قوا؛ بلکه جوهری مجرد است که اصلِ ادراک در آن تحقق می‌یابد و آن، «نفس ناطقه» است. 

  • اثبات تجرد نفس ناطقه: 

این حقیقت که قوه‌ای فراتر از محسوسات وجود دارد که همه‌ی قوا و اعضا را ادراک می‌کند، دلیل بر تجرد «نفس ناطقه» است. قوای ادراکی ظاهری ابزار ارتباط ما با عالم خارج‌اند و هرچند اعضای مادی آنها (چشم، گوش، زبان، پوست و…) محسوس و مادی‌اند، اما خودِ قوا مجردند؛ زیرا آنچه ادراک می‌شود محسوس است، نه قوه‌ی ادراک ‌کننده. 

  •  ماهیت قوای ظاهری و باطنی :

قوای ادراکی، واسطه‌های نفس در ادراک‌اند و ابزار ادراک نفس از عالم خارج محسوب می‌شوند. 

ادراکات حسی، اعراض را درک می‌کنند نه جواهر را. به طور مثال: 

بینایی، رنگ و شکل را ادراک می‌کند که هر دو از اعراض جسم‌اند؛ 

شنوایی، صوت را که عرض است، درمی‌یابد؛ 

لامسه، نرمی و زبری و خشکی و تری را حس می‌کند که همگی از صفات عارضی‌اند؛ 

ذائقه نیز طعم‌ها مانند شیرینی و تلخی را درک می‌کند که عرض‌اند. 

پس حواس ما در اصل، عالم اعراض را درک می‌کنند و این تمایز مهمی میان ادراک حسی و عقلی است. عقل، جوهر را درک می‌کند و نفس، وجود را. 

  • آغاز ادراکات بدیهی و نقش ادراکات حسی :

قوای حسی انسان در اصل، اعراض را ادراک می‌کنند؛ در حالی که عقل، جوهر را درک می‌کند، و نفس ناطقه، حقیقت «وجود» را می‌یابد. در عالم ماده، هیچ ماده‌ای بدون صورت نوعیه‌ی جسمی تحقق ندارد. 

در آغاز، نفس ناطقه هیچ ادراکی ندارد و هیچ صورتی از علم در آن نیست؛ بنابراین استعداد ادراکی آن از بدیهیات و ادراکات ابتدایی آغاز می‌شود. این ادراکات بدیهی از راه حواس پنج‌ گانه به‌ دست می‌آیند و همان سرمایه‌های اولیه‌ی ادراکی انسان‌اند که بعدها پایه‌ی دریافت‌های عقلی و شهودی می‌شوند. 

  •  تقدم علم حضوری بر علم حصولی: 

کودک در آغازِ تولد، گرسنگی، تشنگی و درد را احساس می‌کند و این احساسات را به علم حضوری ادراک می‌نماید، نه به علم حصولی. 

یعنی پیش از آن‌که قوای حسی‌ او فعال شوند، در وجودش نوعی شهود و آگاهی بی‌واسطه نسبت به این نیازها و آلام وجود دارد. 

ازاین ‌رو، علم حضوری بر علم حسی و حصولی تقدم وجودی دارد. ادراک نخستین انسان در مرتبه‌ی حضوری، همان احساس گرسنگی، تشنگی و درد است، و در میان حواس پنج‌گانه نیز نخستین حسی که در انسان فعال می‌شود، لامسه است. 

  • نقش قوه لامسه در آغاز ادراک: 

نوزاد قبل از اینکه چیزی را ببیند یا بشنود یا بچشد یا ببوید، درد و گرسنگی را حس می‌کند. گریه‌ی نوزاد در واقع بیان همین ادراک‌های حضوری است. 

به تعبیر دیگر، لامسه نخستین مجرای ارتباط نفس با بدن و عالم ماده است که با آن، بدن را احساس و درک می‌نماید. 

این ادراکات حسی پنج‌گانه، نخستین سرمایه‌های معرفتی انسان هستند که بعدها زمینه ‌ساز تخیل، تعقل و شهود می‌شوند. ادراکات شهودی و حضوری انسان از مرحله‌ی بدیهیات آغاز می‌گردند و سپس مراتب بالاتر علم، یعنی عقل و خیال، بر آن بنا می‌شود. سیر  وجودی و معنوی معصوم از نطفه آغاز می گردد.

  • وحدت قوای ادراکی در نفس ناطقه: 

اگر واسطه‌ها و اعضای بدنی را در نظر نگیریم، تمام قوای ادراکی انسان یکی بیش نیستند. در واقع، تعدد چشم و گوش و پوست و زبان و بینی به سبب ضعف مرتبه‌ی وجودی ماست که برای درک عالم ماده نیازمند ابزارهای مختلف گردیده‌ایم. 

اما در حقیقت، اگر این آلات از میان برداشته شوند، تنها یک حقیقت باقی می‌ماند که می‌بیند، می‌شنود، می‌بوید و می‌چشد، و آن حقیقت چیزی جز نفس ناطقه نیست. 

در مراتب پایین وجود، می‌گوییم «چشم می‌بیند» و «گوش می‌شنود»، اما در مرتبه‌ی بالاتر، باید گفت «نفس می‌بیند» و «نفس می‌شنود»؛ زیرا قوای ادراکی، واسطه‌های ادراک‌اند نه صاحبان ادراک. 

  • کانال‌های ارتباطی نفس با عالم ماده :

قوای حسی در واقع جدول‌های وجودی میان عالم ماده و عالم نفس‌اند؛ یعنی کانال‌هایی هستند که از راه آن‌ها، نفس با جهان مادی ارتباط برقرار می‌کند. در ابتدای پیدایش انسان، این قوا وسیله‌ی دریافت عالم‌اند و به‌تدریج در مسیر حرکت جوهری انسان، اشتداد و تکامل وجودی می‌یابند. 

  • دلیل تجرد نفس ناطقه: 

هیچ‌ یک از قوای ادراکی جسم را درک نمی‌کنند؛ بلکه آنچه جسم را می‌فهمد، حقیقتی است فراتر از جسم. 

هیچ قوه‌ای خود را درک نمی‌کند و هیچ قوه‌ای قوه‌ی دیگر را نمی‌فهمد. بنابراین، آن حقیقتی که جسم و قوا و اعضا را ادراک می‌کند، باید شریف ‌تر و مجرد تر از آن‌ها باشد، و آن همان نفس ناطقه‌ی انسانی است. 

قوا هیچ استقلالی از نفس ندارند؛ آن‌ها عین تعلق و ربط به نفس‌اند. در حقیقت، این نفس است که به‌ واسطه‌ی قوا می‌بیند، می‌شنود، درک می‌کند و می‌اندیشد. 

  • تقدم علم به ذات بر علم به قوای ادراکی: 

ادراک انسان از خویش بر ادراک او از قوای حسی و حتی بدنش مقدم است. 

اگر انسان ذات خود را نشناسد، ادراک قوای عاقله و خیالی و حسی نیز برای او تحقق نمی‌یابد. انسان پیش از آنکه بدن یا افعال خود را درک کند، ذات خویش را می‌یابد. از این جهت، علم به ذات بر علم به قوا، علم به بدن، علم به افعال و علم به انفعالات مقدم است. 

اولین علم حقیقی انسان، علم او به حقیقت نفس ناطقه‌ی خویش است. 

  • وحدت علم به ذات با علم به قوا و عالم :

توجه انسان به ذات خویش، در حقیقت عین توجه او به قوا و بدن و افعال و عالم است؛ زیرا همه‌ی این مراتب در وجه باطنی خود، به ذات انسان بازمی‌گردند. 

اما درک اصل ذات، کاری بسی دشوار است، چنان ‌که درک ذات حق تعالی از طریق عقل و ادراک حصولی نیز ممکن نیست. در مرتبه‌ی توجه عرفانی، انسان با التفات وجودی به ذات خویش، قوا و بدن و افعال خود را نیز ادراک می‌کند. 

  • توجه ایجادی خداوند و قیاس آن با نفس: 

خداوند نیز به عالم از طریق توجه ایجادی خود التفات دارد؛ یعنی این توجه سبب آفرینش عالم می‌گردد. اگر این توجه ایجادی از جانب حق نباشد، عالم موجود نمی‌شود. 

در هستی، نخستین حرکت همان حرکت ایجادی است، و پس از آن حرکت وجودی پدید می‌آید که موجب بقای عالم است. 

در مورد نفس ناطقه نیز چنین است: نخست حرکت وجودی دارد که در آن ذات خویش را درک می‌کند، و پس از آن حرکت ایجادی دارد که از ذات خویش افعال و موجودات را انشاء می‌کند. 

  • قیاس میان وجود الهی و نفس انسانی: 

چنان‌ که خداوند ابتدا ذات خود را درک می‌کند (حرکت وجودی)، و سپس عالم را ایجاد می‌کند (حرکت ایجادی)، نفس ناطقه نیز نخست ذات خویش را می‌یابد و سپس با حرکت ایجادی خویش آثار و افعالش را پدید می‌آورد. 

البته باید دانست که توجه وجودی خداوند به ذات خویش عینِ ایجاد عالم نیست؛ بلکه برای ایجاد عالم، توجهی دیگر لازم است که مجزا از توجه به ذات است. 

  • ملکات علمی و ملکات خلقی: 

ملکات علمی نفس ابتدا به وجود می‌آیند؛ مانند ادراکات حسی، خیالی، وهمی و عقلی. پس از آن، ملکات خلقی در متن افعال و عبادات شکل می‌گیرند. 

به تعبیر دیگر، صفات و فضایل اخلاقی انسان در بستر اعمال، اندیشه‌ها، تخیل، تعقل و عبادات پدید می‌آیند و استقرار می‌یابند. 

بدین‌ گونه، نفس ناطقه دارای دو سنخ ملکات است: ملکات علمی (معرفت و ادراک) و ملکات خلقی (صفات و اخلاق)، که مجموع آن‌ها حقیقت سیر تکاملی انسان را در مسیر عبودیت و قرب الهی تشکیل می‌دهند. 

گفتارهای مشابه