آثار حکمی استاد مهدی خدابنده

  • سایر
  • تبیین قاعده امکان اخص و اشرف در نسبت میان تعویل و تعبیر عرفانی

تبیین قاعده امکان اخص و اشرف در نسبت میان تعویل و تعبیر عرفانی

خلاصه محتوا:   

در این محتوا،  به بررسی عمیق قاعده‌ی امکان اَشرف و اَخَسّ و پیوند آن با فرایند تأویل و تعبیر عرفانی پرداخته می شود. ابتدا ساختار هستی را بر پایه‌ی مراتب قوس نزول و قوس صعود تبیین  و بیان می‌شود که محور هر دو قوس، انسان است؛ زیرا شناخت حقیقت انسان، بنیان درکِ تعبیر و تعویل است. اصل بنیادین قاعده، این است که هیچ موجودی نمی‌تواند بدون واسطه‌ی مراتب برتر یا پایین‌تر به سیر نزولی یا صعودی برسد؛ چراکه «تفرّه» و «تجافی» یعنی پرش از مرتبه‌ای به مرتبه‌ی دیگر بدون طی مراتب میانی  مطلقاً محال است. 

با ذکر مثالِ تکوین انسان از نطفه تا بدن کامل، نشان داده می شود که هر مرحله باید کمال خاص خود را بیابد تا به مرحله‌ی بعد برسد؛ و چون ذات حق «صمد» است و همه مراتب وجود را پر کرده، هیچ موطن و مرتبه‌ای خالی از وجود نیست. بنابراین فیض الهی از مرتبه‌ی احدیت تا عالم ماده و بالعکس باید همه مراتب را به ترتیب طی کند. 

در ادامه، ساختار نزول و صعود فیض از حضرت حق تا انسان و بالعکس تبیین می‌شود؛ از احدیت ذاتی تا اسماء الهی، از اعیان ثابته تا عقول کلی، نفوس کلیه، عالم مثال، و نهایتاً نفوس جزئی. همچنین در قوس صعود، مسیر ادراک انسان از حواس ظاهری تا عقل و تجرد نیز بر همین مبنا شکل می‌گیرد؛ هیچ ادراکی بدون گذر از مراتب حس مشترک، خیال، وهم و عقل تحقق نمی‌یابد. 

سپس ارتباط برهان امکان اشرف و اخس با نفس و قوای انسانی توضیح داده می‌شود: چون تجافی محال است، هیچ مرتبه‌ای از قوا از حس تا عقل خالی از وجود نیست. بدین ترتیب، معنای تأویل و تعبیر نیز بر همین بنیاد فلسفی استوار است. در رؤیا، اگر صورتی خیالی از عالم غیب نازل شود، ریشه در معنا و حقیقت دارد و قابل تعبیر است؛ اما اگر ساخته‌ی نفس و خیال ناپاک باشد، تعبیر ندارد. 

در نهایت، معبِّر باید مراتب نزول و صعود صور خیالی را بشناسد تا بتواند از صورت به معنا و از ظاهر به باطن عبور نماید. تعبیر به معنای «عبور دادن صورت به معنا» و تعویل به معنای رسیدن به حقیقت حقیقیه‌ی شیء است. نتیجه: مفسر و معبّر حقیقی باید اهل تعویل باشد تا بتواند صور آیات را به اصل اسماء الهی بازگرداند، چرا که آیات نازل ‌شده نمود همان اسماء الله‌اند. این بیان مبنایی فلسفی و عرفانی برای تعبیر رؤیا و فهم تعویل متون وحیانی ارائه می‌کند. 

آغاز محتوا:

این محتوا در ارتباط با دو موضوع بنیادین است: نخست، تبیین قاعده امکان اخص و اشرف، و دوم، مبنای تأویل و تعبیر عرفانی. در حقیقت، قاعده امکان اشرف و اَخَس زمینه ‌ساز طرح مباحث مربوط به تعویل و تعبیر است، و فهم این قاعده مقدمه‌ای برای درک مراتب وجودی و نقش انسان در قوس صعود و نزول می‌باشد.

  • محوریت انسان در قوس نزولی و صعودی:

اصل و بنیان مراتب وجودی موجودات در قوس نزول و قوس صعود، «انسان» است. چه در سیر نزولی و چه در صعودی، محور تمامی مراتب وجود، انسان می‌باشد. در نتیجه، فهم حقیقت انسان تأثیر مستقیم در فهم درست تأویل و تعبیر خواهد داشت.

توجه به قاعده امکان اشرف و اخس، در طرح مباحث تأویل و تعبیر بسیار ضروری است؛ زیرا برای فهم دقیق هرگونه تأویل، باید دو مسئله به‌ صورت کامل روشن گردد: یکی شناخت انسان، و دیگری شناخت قاعده امکان اشرف و اخس.

  •  معنا و مبنای قاعده امکان اشرف و اخس:

بر اساس برهان امکان اشرف، هیچ «مرتبه پایین ‌تر» از وجود، بدون داشتن مرتبه «مافوق»، محقق نمی‌شود. به عبارت دیگر، در قوس نزول، هیچ شیء‌ای نمی‌تواند به مراتب پایین‌تر برسد مگر آنکه مرتبه بالاتر از آن موجود باشد. در قوس صعود نیز، هیچ موجودی نمی‌تواند ارتقا یابد مگر آنکه کمالات مراتب مادون خود را به‌ طور کامل داشته باشد و آن‌ها را تحسین نماید.

در واقع، تفَر مطلق به معنای خالی شدن از مراتب محال است؛ زیرا لازمه‌ی تفَر، تجافی است. تجافی یعنی رها کردن و خالی نمودن مرتبه‌ای از مراتب وجود، و چنین امری در هیچ‌ یک از دو قوس (نزول یا صعود) امکان‌پذیر نیست.

  •  مثال حیاتی از تجافی در قوس صعود:

برای مثال در قوس صعود، نطفه باید ابتدا به کمالات نطفه‌ای دست یابد تا قادر گردد مرتبه‌ی «علقه» را درک کند و به آن برسد. تا هنگامی که نطفه کمالات مرحله علقه را کسب نکرده باشد، نمی‌تواند به «مُزغه» تبدیل شود، و تا کمالات مزغه را نیابد، «لَحم» یا گوشت بدن پدید نمی‌آید. در نتیجه، رها شدن هر مرتبه‌ای به معنای وقوع تَجافی است، که امری محال می‌باشد.

  • صمدیت الهی و پر بودن مراتب وجود:

خداوند متعال، صمد است، و صمدیت به معنای پر بودن همه‌ی مراتب وجودی در قوس نزول و صعود است. معنای صمدیت این است که هیچ مرحله‌ای از وجود خالی نیست؛ زیرا اگر مرتبه‌ای خالی باشد، لازمه‌اش نفی صمد بودن حق تعالی است.

خداوند به واسطه‌ی صمدیت خود، تمام مراتب وجود را از ذات تا عالم ماده پر کرده است. هستی، امتداد وجودی ذات حق است. ذات حق از احدیت خویش آغاز می‌گردد و در مسیر نزولی تا عالم خاکی، تمام مراتب را به‌ صورت وجودی پر می‌کند. سپس در مسیر صعود، از عالم خاکی تا مرتبه‌ی هدایت و قرب، همه‌ی مراتب را طی می‌کند. بنابراین، هیچ مرتبه‌ای در هستی، خالی از وجود حق نیست.

  • مراتب فیض و تجلی الهی:

فیض الهی از حضرت حق آغاز می‌شود و از مرتبه احدیت ذاتی تا عالم خاکی نزول می‌کند. این فیض در مسیر تجلی باید همه‌ی مراتب را طی نماید. تجلی حضرت حق ابتدا به‌صورت اسماءالله نازل می‌شود، سپس از مقام اسماء به اعیان ثابته می‌رسد. از اعیان ثابته، این فیض در مرتبه‌ی کلی عقل منجرد ادامه می‌یابد، و پس از آن به مرتبه‌ی نفوس کلیه مجرد  که همان ملائکه مقرب یا لوح محفوظ‌اند می‌رسد. 

در مراتب پایین‌تر، لوح محفوظ تجلی کرده و در عالم برزخ ظهور می‌یابد، از آن‌جا به نفوس انسانی نزول می‌کند، و در نهایت در عالم خاکی متجسد می‌شود. بنابراین، در قوس نزول نیز تفَر و تجافی محال است؛ چون فیض الهی از احدیت تا عالم ماده، باید همه‌ی مراتب را به ترتیب طی کند تا وجود کامل گردد.

  •  قاعده تجافی و تفر در قوس صعود و نزول:

در هر دو قوس، چه نزولی چه صعودی، تجافی امکان‌پذیر نیست؛ زیرا خالی شدن هر درجه از وجود، به معنای خلل در نظام هستی است. خداوند بر اساس قول «کلٌّ یعمل على شاکلته» عالم را مطابق شاکله، احوال و اراده‌ی خود ایجاد و تدبیر می‌کند. شاکله‌ی الهی همان «صمدیت» است، و به سبب این صمدیت، تمام مظاهر و مراتب هستی وجوداً پر و کامل می‌شوند، تا جایی که هیچ مرتبه‌ای از وجود، فاقد وجود حقیقی نباشد.

  • فیض الهی در تنزل و صعود نفس انسانی:

فیض الهی و نور تجلی از حضرت حق تا انسان، مراتب گوناگونی را طی می‌کند. این فیض از مرتبه‌ی روح آغاز و به سوی مراتب پایین‌تر عقل، خیال، و حواس نزول می‌نماید. فیض از مقام سر و خفاء آغاز می‌شود، از مرتبه‌ی احدیت عبور کرده و به اسماء و صفات الهی می‌رسد. سپس در مقام «سرّ» انسان ظاهر می‌گردد، به مقام روح می‌آید، از روح به قلب و عقل نزول می‌کند، و در نهایت تا به طبیعت و عالم حس مشترک می‌رسد.

در این مسیر، فیض از احدیت تا عالم حس، هیچ مرتبه‌ای را نادیده نمی‌گیرد؛ زیرا امکان ندارد که حقیقت مجرد عقلی، بدون طی مراتب تدریجی، به حس مشترک انسان برسد. این همان برهان امکان اشرف است، یعنی قوس نزول حتماً باید همه‌ی درجات وجودی را دربرگیرد.

برای مثال از مر حله زبان نیز کلامی که بیان می شود تا به مقام تجرد تام برسد باید تمام مراتب را طی کند.

  •  سیر فیض از مرتبه حس تا تجرد عقلی:

از سوی دیگر، وقتی فیض الهی در انسان متجلی می‌شود، مسیر معکوسی نیز در قوس صعود وجود دارد. از عالم حس و زبان، حقیقت لفظی و مادی به تدریج بالا می‌رود تا به مقام تجرد عقلی دست یابد. به بیان دیگر، سخن گفتن، دیدن، شنیدن، بوئیدن، چشیدن و لمس کردن یعنی پنج ادراک حسی انسان همگی مراتب دارند و از حس مشترک آغاز می‌شوند. از حس مشترک، تصویر به خیالی انتقال می‌یابد، در خیال به صورت جزئی درمی‌آید، در قوه‌ی وهم به معنای جزئی تبدیل می‌شود، و در عقل به معنای کلی درمی‌رسد. در نهایت، آن معنا در ذات مجرد انسان تثبیت می‌گردد و متحد با نفس او می‌شود.

  •  محال بودن تجافی در ادراک و انتقال معنا:

در این روند، هیچ مانع یا خللی در انتقال فیض و معنا وجود ندارد؛ زیرا هر مرتبه باید به صورت کامل طی گردد و احکام و اوصاف آن محفوظ باشد. از پایین به بالا، سیر وجودی از اخس به اشرف است. صدایی که شنیده می‌شود، در حس مشترک انشاء می‌شود، سپس در خیال به صورت جزئی درمی‌آید، در وهم معنای جزئی می‌یابد، در عقل معنای کلی پیدا می‌کند، و نهایتاً در ذات مجرد انسان به تجرد عقلی می‌رسد. این همان سیر کامل از مرتبه‌ی حس تا مرتبه‌ی عقل است که هرگز خلل یا تجافی در آن رخ نمی‌دهد.

  • استمرار برهان امکان اشرف و اخس در نفس انسانی: 

این سیر تا رسیدن به مقام تجرد عقلی ادامه می‌یابد و تمام مراتب باید به ترتیب طی شوند و احکام و اوصاف هر مرتبه محفوظ بمانند. در هیچ مرحله‌ای خللی رخ نمی‌دهد؛ زیرا تَفرِ محال است، و علت محال بودن آن، تجافی است. محال بودن تجافی، به معنای محال بودن اضافه‌ی ذات است، زیرا هیچ مرتبه‌ای از وجود خالی نمی‌ماند. صمدیت الهی اقتضا دارد که تمام مراتب وجودی پر باشند. اگر میان ذات موجود، لحظه‌ای خلأ یا عدم ایجاد شود، یعنی شیء میان وجود و عدم مخلوط گردد، این امر با حقیقت ذات ناسازگار است.

به همین سبب، حقیقتی که از ذات الهی تا ما می‌رسد، از مسیر اسماءالله، اعیان ثابته، معانی کلی عقلی، نفوس کلیه‌ی مجردات مثالی، تا نفس جزئی انسانی جریان دارد؛ و بعد از عقل، از طریق قوه عاقله، قوه خیال و حس مشترک تا به مرتبه‌ی زبان و بیان لفظی می‌رسد. همه‌ی این مسیرها باید طی شوند. معبر یعنی تعبیرکننده در واقع باید تمامی این مسیرها را صعوداً و نزولاً بشناسد و بتواند صورت مثال انسان را از قوس صعود عبور دهد تا بداند این صورت از کجا نازل شده و چه ماهیتی دارد.

  • نقش خیال در دریافت معنا و تعبیر رؤیا: 

یکی از نکات اصلی در مقام تأویل و تعبیر، شناخت ماهیت خیال است. خیال می‌تواند انشاء را در موطن اصلی خود مشاهده کند چه در عالم مثالی و چه در عالم عقلی یا خود انشاء کند و صورت بسازد. اگر خیال تطهیر نشده باشد، صورت‌هایی که تولید می‌کند، از مرتبه‌ی قوس احلام است؛ یعنی صُوَری که از نفس خیال برخاسته‌اند، نه از فیض غیبی.

صورت‌هایی که خیال از غیب دریافت نکرده و از نفس خود صادر کرده است، تعبیر ندارند؛ زیرا ریشه‌ی الهی و اسمایی ندارند. اما صورت‌هایی که از غیب نازل می‌شوند و در خیال متجلی می‌گردند، تعبیر دارند؛ چون این صورت‌ها دارای ریشه‌ی معنایی و اسمایی در عوالم بالا هستند. بنابراین، خیال تطهیرشده آینه‌ی غیب است و از خود صور جَزافی صادر نمی‌کند؛ ولی خیال آلوده یا منحرف، دائماً در حال انشای صور جزافی است.

  • خیال به عنوان صورت ‌گر ذوات و مظاهر:

خیال وظیفه‌ی صورتگری همه‌ی مناسبات و ذوات را دارد. به محض آن ‌که از ماده منصرف شود، به اصل خود که تجرد است بازمی‌گردد. اصل همه‌ی ظواهر در تجرد عقلی است، و فهم کلی در آن مرتبه به نحو حضوری واقع می‌شود؛ زیرا نفس، ادراک و فهم حضوری دارد.

در این حالت، نفس رابطه‌ی بین لفظ، تصویر و معنا را درک می‌کند، تا بتواند حقیقت را در خیال خود به صورت مناسب تجسم دهد. آن حقیقتی که در ذات خود یافته، در درونش به صورت خیالی متجلی می‌شود. معنا در مقام تجرد عقلی ادراک می‌گردد، و باطن آن معنا همان صورت خیالی متناظر با مرتبه‌ی عقلی است. باطن صورت خیالی در واقع هم ‌رتبه‌ی آن معناست، و انسان قادر می‌شود آن را در درون خود بیابد.

  • رؤیای حقیقی و رؤیای غیرحقیقی: 

از اینجا معلوم می‌شود که هر خوابی، رؤیای حقیقت ‌دار نیست. تنها خوابی که صورت خیالیِ نازل‌شده از عالم غیب داشته باشد، دارای سرّ، باطن، حقیقت و اصل است. به همین سبب، کار معبر (تعبیرکنندهٔ حقیقی رؤیا) این است که از صورتِ خیال عبور کند و به باطن و حقیقت برسد.

تعبیر رؤیا یعنی انتقال بیننده از ظاهر صورت رؤیا به معنای باطنی و حقیقت آن. در نتیجه، کار تعبیر نه عبور شخص است، بلکه عبور دادن صورت به معنا و اصل آن است. اگر صورت رؤیا ریشه‌ای در عالم معنا نداشته باشد، تعبیر آن ممکن نیست، زیرا آن صورت از خیال شخص و نه از غیب صادر شده است.

  •  تقدم تعویل بر تعبیر: 

تعویل مقدم بر تعبیر است. تعبیر یعنی عبور دادن صورت به معنا و حقیقت، نه عبور دادن شخص. اما تعویل یعنی دستیابی به حقیقت عقلی و ریشه‌ی اسمایی آن صورت در عالم بالا. معبر، در حقیقت تعویل‌کننده است؛ زیرا وظیفه دارد از صورت به معنا برسد. اگر صورت، ریشه و اساس در عالم معنا نداشته باشد، ساخت خیال است و نمی‌توان آن را تعویل کرد.

بنابراین، معبر باید بر تجرد مثالی و عقلی احاطه داشته باشد؛ باید ابتدا معنا را بیابد، سپس صورت رؤیا و خواب بیننده را تبیین کند. خواب ‌بیننده نیز ابتدا معنا را در عقل و واهمه و ذات خود می‌یابد، سپس آن معنا را در خیال خود صورتگری می‌کند. بدین ترتیب، رؤیاهایی که از عالم بالا نازل شده‌اند، از مرتبه‌ی معنا به خیال نزول می‌کنند؛ این رؤیاها ریشه‌ دار و اصیل ‌اند.

  • جایگاه معبر و مفسر حقیقی :

پس معبر حقیقی، همان اهل تعویل است؛ کسی که قادر است از عالم صورت به عالم معنا و از عالم معنا به عالم عقل صعود کند. او باید بتواند صورت خیالی رؤیا را به حقیقت باطنی و معنایی آن برگرداند. این کار تنها با معرفت کامل به قاعده‌ی امکان اخص و اشرف ممکن است، زیرا فهم تعویل و تعبیر بدون درک مراتب وجودی نفس و خیال امکان‌ پذیر نیست.

تعویل حقیقی کاری دشوار است و تنها از معصومین (ع) برمی‌آید، زیرا ایشان مفسران حقیقی‌اند و اهل تعویل‌اند. مفسر حقیقی می‌تواند اسماء الهی و اسرار را به شکل آیات نازل کند و بفهمد که آیات قرآن جلوه‌هایی از اسماءالله و اسرار الهی هستند.

  • نسبت اسماء الهی و آیات در تعویل: 

اسماء الهی در هنگام نزول از حضرت حق، به صورت آیات ظهور می‌کنند. آیات در واقع، فروعات آن اسماء هستند. کار مفسر حقیقی، بازگرداندن آیات به اصلشان یعنی اسماءالهی است. برای این کار، او باید همان مسیری را طی کند که فیض الهی از قوس نزول تا قوس صعود طی می‌کند، و بتواند معنا و حقیقت آیات را در مرتبه‌ی اسماءالهی درک نماید.

  • جمع‌بندی : 

نتیجه‌ی این است که تبیین قاعده‌ی امکان اخص و اشرف زمینه‌ ساز فهم عمیق تعویل و تعبیر رؤیا و معناهای عرفانی است. بدون فهم این قاعده، هرگونه تعویل و تعبیر دچار خطاست، زیرا انسان نمی‌تواند مسیر نزول و صعود معنا را از مرتبه‌ی عقل تا خیال و ماده درک کند. تنها با شناخت قاعده‌ی امکان اشرف و اخس، پیوند میان عالم عقل، عالم خیال و عالم حس روشن می‌شود، و حقیقتی که از غیب تا عالم لفظ تنزل می‌کند، قابل تأویل و تعبیر می‌گردد.

گفتارهای مشابه