خلاصه محتوا:
محتوا با تبیین معنای «برزخ» آغاز میشود و آن حدّ واسط میان دو چیز میباشد؛ چیزی که هم موجب جدایی دو طرف میشود و هم آنها را به هم پیوند میدهد. این مفهوم در عالم هستی به دو صورت «عرضی» و «طولی» جلوه میکند.
برزخ عرضی در عالم مادی تحقق دارد و میان اشیای جسمانی قرار میگیرد. مانند قفسههای یک کتابخانه یا پلههای نردبان، که هر پله واسط میان دو پله دیگر است ولی هیچ شباهتی با آن دو ندارد. در اینگونه برزخ، میان دو طرف تغایر محض برقرار است، وحدت عددی حاکم است، و اتصال وجودی میان مراتب از بین میرود. بنابراین این نوع برزخ، فصل و جدایی ایجاد میکند نه وحدت.
در مقابل، برزخ طولی در سلسله طولی وجود قرار دارد و واسطهای است که از جهتی به هر دو طرف شباهت دارد و از جهتی با هر دو مغایرت دارد. مثال بارز آن «عالم برزخ» است که میان عالم ماده و عالم عقل (یا جبروت) واقع است. موجودات برزخی از جهتی شبیه موجودات مادیاند چون دارای شکل، رنگ، حجم و مقدارند، اما از جهت دیگر چون جرم و قوه و حرکت ندارند، مجردند و با عقول شباهت دارند. از این رو، برزخ طولی حلقۀ اتصال میان عالم محسوس و عالم معقول است؛ هم «وصل کننده» و هم «فصل کننده» است.
سپس به قوه خیال انسان به عنوان نمونهای از برزخ طولی اشاره میشود. خیال واسطه بین ادراکات حسی و عقلی است و صورتهای خیالی را به صورت مثالی درمیآورد. از همین رو، خیال از یک سو به حس شباهت دارد و از سوی دیگر به عقل، و از هر دو وجه غیریتی نیز دارد. در این مرتبه، «وحدت وجودی» برقرار است؛ حقیقتی واحد در مراتب گوناگون جلوه میکند. اما در سلسله عرضی چنین وحدتی وجود ندارد.
در ادامه، به مراتب وجود انسان اشاره میشود: بدن، خیال و عقل مراتب یک حقیقت واحدند که در نظام طولی و در قالب وحدت تشکیکی سیر میکنند. انسان کامل، نمونه برزخ اکبری است که میان حق و خلق قرار دارد و هر دو را به هم پیوند میدهد؛ او هم واسطه است و هم واصل.
در بخش پایانی، مطالبی درباره حرکت جوهری بیان میشود؛ اینکه ماده در حرکت ذاتی قرار دارد تا به تجرد برسد، در حالی که موجودات برزخی حرکت و استعداد ندارند ولی مقدار و حجم دارند. مجردات عقلی فاقد هرگونه جهت، حجم و بعدند و قابل اشاره حسی نیستند. در عالم برزخ اما مقدار و جهت به طور مثالی موجود است. در نهایت، نظام هستی به صورت سلسله طولی واحدی معرفی میشود که در آن وحدت تشکیکی وجود برقرار است و همه مراتب، تجلی یک حقیقتاند.
آغاز محتوا:
- تعریف برزخ:
برزخ به معنای حدّ واسطه میان دو چیز است؛ یعنی موجودی که میان دو شیء قرار میگیرد به گونهای که هم میان آن دو فاصله ایجاد کند و هم رابطۀ میانشان را برقرار سازد. پس برزخ هم «فاصل» است و هم «واصل». بر این اساس، دو نوع برزخ وجود دارد: برزخ عرضی و برزخ طولی.
- برزخ عرضی در عالم ماده:
برزخ عرضی در عالم مادی تحقق دارد و میان اجسام قرار میگیرد.
مانند: کتابخانهای با چند قفسه: قفسه دوم واسطه میان قفسه اول و سوم است؛ هم فاصله ایجاد میکند و هم راه اتصال آنهاست. یا همچون پلههای نردبان که پله دوم میان اولی و سومی قرار دارد، ولی هیچ تشابهی با دو طرف ندارد و تغایر محض میان آنها برقرار است. بنابراین در برزخ عرضی، وحدت عددی وجود دارد و در واقع هیچ نوع اتصال وجودی میان مراتب دیده نمیشود؛ هر مرتبه کاملاً متمایز از دیگری است.
برزخ عرضی تنها در عالم اجسام معنا دارد، زیرا درجۀ وجودی هر مرتبه از مرتبه پیشین جداست و از این رو اتصاف و اتصال میان آنها از میان میرود.
- برزخ طولی و ویژگیهای آن:
اما برزخ طولی در سلسلۀ طولی وجود معنا دارد. این نوع برزخ در عین آنکه میان دو مرتبه واقع شده است، از جهتی شبیه هر دو طرف است و از جهتی نیز با هر دو مغایر. مثال روشن آن عالم برزخ است که میان عالم ماده و عالم جبروت (عالم عقل) قرار دارد.
موجود برزخی از یک سو شبیه موجود مادی است؛ زیرا دارای عَرَض است: طول، عرض، عمق، سطح، رنگ و شکل دارد. از سوی دیگر با مادّه تفاوت دارد؛ چون جرم، قوه، استعداد و حرکت در او نیست. همچنین، این موجود از آن رو که مجرد است، به عالم عقل شباهت دارد؛ اما با آن نیز تفاوت دارد، چراکه موجود عقلی هیچ گونه صورت، اندازه، سطح و شکل ندارد.
در نتیجه، برزخ طولی از هر دو سو مشابهت و مغایرت دارد و در سلسلۀ طولی وحدت وجودی برقرار است نه وحدت عددی. وحدت در اینجا وحدتی حقیقی و صمدی است؛ یعنی یک حقیقت در مراتب مختلف جلوه گر میشود بیآنکه جدایی وجودی میان آنها ایجاد گردد. بنابراین موجود مثالی (برزخی) مانع اتصال میان عوالم نیست، بلکه رابط و پیوند دهندۀ آنهاست.
- قوه خیال؛ نمونهای از برزخ طولی:
یکی از بارزترین نمونههای برزخ طولی، قوه خیال انسان است. حواس پنج گانه واسطهاند میان بدن و نفس ناطقه. قوه خیال نیز واسطه میان ادراکات حسی و عقلی است. خیال به حواس شباهت دارد زیرا با صور محسوس سر و کار دارد، ولی همچنین به عقل شباهت دارد چون از تجرد برخوردار است.
خیال به واسطۀ تشابه و تغایر خود، میان حس و عقل ارتباط برقرار میکند. از وجه شباهت، اتصال وجودی میان دو مرتبه ایجاد میشود و از وجه تغایر، تمایز حفظ میگردد. در نتیجه خیالات، برزخی هستند؛ هم به محسوسات تعلق دارند و هم به معقولات مقدمۀ ارتقا میدهند.
در برزخ طولی، یک حقیقت واحد در مراتب گوناگون جریان دارد. قوه خیال، حس و عقل مراتب مختلف یک نفساند، نه موجودات جدا. وحدت در اینجا وحدتِ حقیقی است، نه عددی. در عالم عرضی، چنین اتصال وجودی ممکن نیست، اما در عالم طولی، مراتب در یک حقیقت متحدند.
برزخ نقایص و تعلقات عالم ماده را دارا نیست ولی کمالات عالم ماده را دارا است و از جهتی تمام کمالات عالم عقل را دارا نیست. خداوند عالم ماده را آفریده و عالم هستی وجود به عرض و خداوند وجود به ذات می باشد. هر آنچه که غیر از خداوند است همه مظهر حق هستند. رابطه خداوند با عالم ماده رابطه جلوه و متجلی می باشد.
- جایگاه انسان کامل؛ برزخ اکبر:
انسان کامل، نمونۀ اعلی از برزخیت کبری است؛ واسط میان حق و خلق. او از جهتی واصل و از جهتی واسط است. همان گونه که خیال میان حس و عقل واسطه است، انسان کامل میان عالم خلق و عالم حق واسط است. در این مقام، انسان کامل نه تنها واسطه بلکه مجرای فیض الهی است.
تا هنگامی که انسان در مرتبه برزخی است، نیاز به تکامل دارد و سیر برزخی را درک میکند. اما در عالم عقل، نیاز به تکامل از میان میرود، زیرا در آنجا تجلی صرف حاکم است.
- مراتب ادراکی و مراتب وجودی:
نفوس برزخی با عالم ماده پیوند دارند و کسانی که به تجرد مثالی میرسند، تجلیات عالم مثال را میبینند و درک میکنند. آنان انشای برزخی دارند؛ یعنی موجودات مثالی را میآفرینند. در مراتب بالاتر، نفوس عقلی به تجلیات عقلانی نائل میشوند و فهمشان حضوری است نه مفهومی.
انسان در مرتبه خیال دم به دم، انشای صورتهای مثالی پدید میآورد؛ در مرتبه حس دم به دم، صورتهای حسی ایجاد میکند. در مرتبه عقل، انشای معانی عقلی صورت میگیرد. صور مثالی پایداری دارند، زیرا از اضافات اشراقی نفس ناطقهاند.
خداوند صور را نابود نمیسازد، بلکه آنها را محو میکند؛ و محو به معنای استتار و باطنیشدن است، نه عدم و فنا.
- حرکت جوهری و تفاوت عوالم:
ماده به طور پیوسته در حرکت جوهری است و این حرکت تمام عالم ماده را دربرمیگیرد. هر موجود مادی از طریق حرکت جوهری تدریجاً معتدل شده و به تجرد میرسد. اما موجودات برزخی ماده ندارند، حرکت و استعداد در آنها نیست، گرچه دارای اندازه، مقدار، طول و عرض هستند و از این رو نوعی جهت بر آنها حاکم است.
در مقابل، موجودات عقلی مجرد از ماده و مقدارند و قابل اشاره حسی نیستند؛ رنگ، شکل یا حدود جغرافیایی ندارند. معنای عقلی بالا و پایین یا شرق و غرب ندارد، ولی موجود برزخی به نحو مثالی جهتمند است.
- نظام طولی و وحدت تشکیکی:
در هر مرتبه از وجود، حقیقت همان مرتبه است و آثار متناسب با همان مرتبه را داراست. نظام طولی مبتنی بر علیت و وحدت وجودی صمدی است؛ برخلاف نظام عرضی که تکثر و انقطاع در آن حاکم است.
در نظام طولی، بدن، خیال و عقل، مراتب یک حقیقت تشکیکیاند؛ حقیقتی ذو مراتب که در درجات گوناگون ظهور میکند. همه این مراتب در نهایت، مراتب وجود انساناند که در مراتب گوناگون تجلی یافتهاند.