خلاصه محتوا:
این محتوا به بررسی دقیق نسبت میان ادراک، انشاء و پیوستگی وجودی نفس انسان با حق تعالی میپردازد. با تکیه بر مبانی معرفت نفس، حکمت صدرایی و عرفان توحیدی نشان داده می شود که هر ادراک انسانی، نه صرفاً دریافت منفعل از جهان، بلکه فعلی وجودی و خلاق است؛ یعنی انسان به اندازه وسعت وجودی و اعتدال مزاج خویش، حقایق را ادراک میکند و همان ادراکات درون، منشأ انشاء و ایجاد عوالم بیرونی میگردد.
در آغاز، بر اصل کلیدی فهم عرفانی قرآن تأکید میشود که فهم هر آیه منوط به بهکارگیری قواعد عرفانی و حکمی در انسانشناسی است، زیرا هر انسان به قدر ظرف وجودی خود، از قرآن و از حقایق هستی بهرهمند میشود. یقین حاصل از ادراک عرفانی، آرام بخش روح است؛ همان گونه که عبادت باید انسان را به یقین برساند تا آرامش بیابد.
سپس تبیین میشود که صور ادراکی اشیا، عالم علمی ما را میسازند؛ هر ادراک انسانی حکایتگر از عالم خارج است، و انسان با خیال و قدرت انشاء خویش میتواند از درون، آن صور را مشاهده کند. اگر روح به تلطیف و تهذیب برسد، صور ادراکی از عالم ملکوت تمثل مییابند و عوالم از ادراکات درونی انسان ظهور میکنند. به تعبیر دقیقتر، هر عمل ظاهری انسان با یک وصف نفسی همراه است که در درون او حقیقت مییابد و با نفس او متحد میشود و در عالم برزخ تمثل پیدا میکند.
هرچه اعتدال مزاج انسان بیشتر باشد، ادراکات او نورانیتر و وجودش متعادلتر است. نفس و عقل هر دو جوهر مجردند، و همه مراتب علم و وصف نیز از سنخ تجرد هستند؛ انسان با علم و عمل، قوت انشاء وجودی پیدا میکند، زیرا علم از سنخ وجود و عین شاکله توحیدی است. در نتیجه، انسان ابتدا تصورات ذهنی دارد، سپس آن را در درون انشاء میکند و در مرتبه عالیتر در عالم ملکوت تحقق میبخشد؛ همان گونه که خداوند بر اساس علم و ادراک درونی خویش، عالم را انشاء کرده است. پس ادراک عین ایجاد است؛ ادراک الهی از ذات خود همان ایجاد عالم است.
در ادامه، تفسیر عرفانی جملهی «من عرف نفسه فقد عرف ربه» بیان میگردد: همانطور که ادراکات و بدن انسان از نفس جدا نیستند، عالم نیز از حق تعالی جدا نیست، زیرا همه چیز فرع حق است و فرع از اصل جدا نمیشود. رابطهی انسان با ادراکاتش، رابطهی انضمامی یا الحاقی نیست بلکه رابطهی عینی و اتحادی است؛ همانگونه که عالم هستی با ذات حق وحدت اتصالی دارد و از او جدا نمیگردد. بر این اساس، فساد و زوال در عالم معنا ندارد، زیرا همه چیز متصل به اصل وجود حق و فطرت توحیدی خویش است.
در پایان، تبیین میشود که نفس انسان از نطفهای برمیخیزد که عصارهی همهی عوالم ماده است و بالقوه حامل همهی مراتب غیب میباشد؛ از همین رو میتواند عوالم مثالی و عقلی را در درون خویش انشاء کند و با تعالی خود، محیط بر عالم گردد. انسانِ بالفعل از عالم ماده بالاتر میشود و حتی تصرف در آن مییابد، زیرا ادراک او منشأ ایجاد است. بدین ترتیب، وحدت وجودی میان انسان و حق جلوهگر میشود؛ عالم بدن حق است و از او جدا نیست، همچنان که ظاهر از باطن و جلوه از متجلی جدا نمیشود. این حقیقت نهایتِ پیوستگی وجودی نفس با حق تعالی را تبیین میکند.
آغاز محتوا:
- مقدمه:
فهم آیات قرآن و حقایق الهی هنگامی ممکن میشود که اصول عرفانی و حکمی در انسان شناسی لحاظ گردد. هر کس متناسب با ظرفیت و وسعت وجودی خود، آیه الهی را درمییابد و به میزان همان وسعت، از حقیقت بهره مند میگردد؛ بنابراین کشف قواعد کلی عرفانی و حکمی منشأ یقین است، و یقین آرامش میآورد. عبادت باید انسان را به مرتبه یقین برساند تا نتیجه آن آرامش و سکون قلبی باشد: «و اعبد ربک حتی یاتیک الیقین».
- جایگاه صور ادراکی و عالم علمی انسان:
همانگونه که اشیا در عالم خارج دارای صورت عینی و جسمانیاند، صور ادراکی آنها نیز نزد انسان موجود است و مجموعه این صور ادراکی، عالم علمی او را تشکیل میدهد. هر صورت ذهنی، حکایتگر از عالم خارج و آیتی از واقعیت بیرونی است. انسان در بیداری، از طریق قوه خیال، صورتهای علمی را انشاء میکند و مشاهده آنها از درون ممکن میگردد. هنگامی که روح به تطهیر و تلطیف دست یابد، صور ادراکی از عالم ملکوت ظاهر میشوند و عوالم متناسب با ادراکات و ملکات انسان در درون او انشاء میگردند.
- نسبت ادراک با عمل و انشاء:
عمل ظاهری انسان که با حرکات جوارح انجام میشود، همیشه با وصفی نفسی و وجودی در درون همراه است که حقیقتاً به نفس انسان عینیت مییابد. آن وصف نفسی تمثل و تجسم برزخی پیدا میکند و سنخیتی با نفس انسان پیدا مینماید؛ بدینسان هر عمل عرضی در ظاهر، با نیتی و معرفتی جوهری در باطن پیوند دارد و این اوصاف نفسی حقیقت و ملکهی روح انسان را میسازند.
- تأثیر اعتدال مزاج در ارتقای ادراک:
هر قدر نفس انسان از اعتدال مزاج برخوردار باشد، ادراک او نورانیتر و متعالیتر است. به میزان اعتدال جسم و روح، ادراکات و ملکات نیکو افزایش مییابد و نفس در مدارج وجودی صعود میکند. هر حقیقت مجرد از سنخ جوهر است؛ بنابراین نفس، عقل و روح، همگی جواهر مجردند و علم و وصف نیز صورت مجرد دارند. هیچ مجردی عرضی نیست، بلکه هر مجرد جوهری وجودی است. از درون اعمال عرضی، نیت و معرفت متجلی میشود و این دو حقیقت، جوهر روح را تشکیل میدهند. تکرار آنها در نفس موجب انشاء و پدید آمدن ملکات روحانی میشود.
- علم و عمل به مثابه شاکله توحیدی:
انسان هر چه وجود خود را با علم و عمل ارتقا دهد، قوت انشاء درونی بیشتر خواهد یافت. چون علم از سنخ وجود است، ادراک به معنای یافتن شاکله توحیدی وجود است. ابتدا انسان تصوری ذهنی دارد و سپس آن را در درون خود انشاء میکند؛ در مراحل بالاتر، همان ادراک در عالم ملکوت تحقق مییابد. بدین گونه انسان به واسطه ادراکات خویش، عوالم درونی و بیرونی را انشاء مینماید. آن چیزی که از درون انسان تمثل پیدا می کند ادراکات و ملکات روحانی ما هست و عالم و تمام وجود ما می باشد. پیامبران در نبوت تشریع معبود، ابلاغ هستند اما در مباحث تکوینی و حقایق توحیدی و نبوت انباعی مامور به کتمان هستند.
نطفه انسان در حقیقت عصاره همه عالم ماده است و در واقع نفس ناطقه از دل نطفه بر می خیزد و تمام مراتب غیب در آن بالقوه نهفته است. به این دلیل که نطفه انسان از تمام عوالم گرفته شده است نفس ناطقه می تواند عوالمی را مشابه عوالم عینی در درون خود انشاء کند مانند عالم: خیال و عقل .
- انشاء الهی بر اساس ادراک ذات حق:
نفس در عالم ماده مادیات و در عالم مثال مجردات و در عالم عقل بسائط را می آفریند همانگونه که حضرت حق نیز به این دلیل که بسیط الحقیقت کل اشیاء است بر اساس یک حقیقت بسیط جامع هستی تمام وجود ها هست می تواند مطابق با علم خود انشاء بیرونی داشته باشد. تا در ذات او محتوایی از وجود نباشد، انشای بیرونی معنا نخواهد داشت. همانگونه که تا در درون انسان ادراکات حسی، خیالی و عقلی نباشد، انشای عوالم انفسی برای او ممکن نمیشود. پس تمام انشائات انسانی و الهی بر پایه ادراکات درونی شکل میگیرند. پس سِر اینکه خداوند انشاء بیرونی دارد به دلیل ادراک درونی او هست. محتوای درونی حق ادراکاتی است که همان اداراکات عالم بیرونی می شوند و تا در درون ذات حق محتوایی از هستی و حضور نباشد انشاء عالم مثال انفسی، عقل انفسی و عالم حسی انفسی برای انسان اتفاق نخواهد افتاد. بنابراین تمام انشائات انسان بر اساس ادراکات درونی خودش شکل می گیرد همانگونه که تمام انشائات الهی بر اساس علم و ادراک حق شکل می گیرد.
- نسبت ادراک، انشاء و وحدت وجودی:
ادراک الهی از ذات خویش، همان ایجاد عالم هستی است. اسماء الهی و ذات انسان با ذات حق سنخیت دارند و عینیت میان آنها برقرار است؛ زیرا اسماء الهی فروع حقاند و از حق جدا نیستند. هر فرعی از اصل خود جدا نمیشود. عالم نیز فرع حق است و از او منفک نیست. چنان که بدن از نفس جدا نمیشود، ادراکات و بدن ما نیز از نفس ناطقه جدا نمیگردند. رابطه بین آنها، الحاقی یا انضمامی نیست؛ بلکه رابطه اتحادی و وحدت اتصالی است.
- تفسیر عرفانی «من عرف نفسه فقد عرف ربه»:
چنانکه گفته میشود «من عرف نفسه فقد عرف ربه»، انسان هنگامی که ذات نفس خود را بشناسد، پیوستگی با ذات حق را درمییابد. ادراکات و اعضای بدن انسان از او جدا نیستند، عالم نیز از خدا جدا نمیشود. عالم با حق، ترکیب الحاقی و انضمامی ندارد، بلکه وحدت اتصالی دارد. از این رو جدایی مطلق و فساد در عالم معنا نمییابد، زیرا هر شیء بر فطرت توحیدی آفریده شده و از اصل خود منقطع نگردیده است.
- پیوستگی و صمدیت حق:
صمدیت حق اقتضا میکند که هیچ خلقی از خدا جدا نشود؛ همه اشیاء بر اساس فطرت توحیدی آفریده شدهاند. همانگونه که اعضای بدن وحدت ارگانیکی دارند و از هم جدا نمیشوند، موجودات نیز بر اساس نگرش صدرا فاسد نمیگردند. در حکمت صدرایی، کون و فساد حقیقی وجود ندارد؛ همه موجودات متصل به اصل وجود حق هستند و زوال در هیچ مرتبهای معنا ندارد. عالم همواره به حق پیوسته است و فروع از اصل خود جدا نیستند.
- انسان، فعلیت و احاطه بر عالم:
بدن به ظاهر از نفس جدا میشود، اما با حرکت جوهری هیچ چیزی نابود نمیشود و انفصال مطلق از حق ممکن نیست. هنگامی که انسان به فعلیت برسد، از عالم ماده فراتر میرود و بر آن احاطه مییابد. نفس ناطقه از نطفهای پدید آمده که عصاره همه عوالم ماده است، پس میتواند عوالم خیالی و عقلی را درون خود انشاء کند و شبیه عوالم عینی شود. با ارتقای نفس، ادراکات حسی و خیالی و عقلی سبب میشوند که انسان محیط بر عالم گردد و قدرت تصرف در آن پیدا کند؛ در این مرحله عالم تابع نفس و شأن او میشود، زیرا ادراک او منشأ ایجاد است.
- پیوستگی وجودی عالم با حق :
همانگونه که خداوند ذات خویش را ادراک میکند و به موجب آن عالم را انشاء مینماید، انسان نیز با شناخت نفس خود ادراک و انشاء را درونی تجربه میکند. بدین معنا، عالم هستی وحدت اتصالی با ذات حق دارد و از او جدا نیست. عالم فرع حق است و جلوه از متجلی جدا نمیشود. ظاهر از باطن جدا نیست و فرع از اصل انفکاک نمییابد. این وحدت وجودی، پیوستگی مطلق میان عالم و خداوند را بیان میکند و به تعبیر نهایی، عالم بدن حضرت حق است که از او جدا نمیشود.