خلاصه محتوا:
در این محتوا، به اثبات تجرد نفس ناطقه انسانی از راه پدیدهی «خودآگاهی» پرداخته می شود.با تبیین تفاوتهای بنیادین ماده و نفس، توضیح داده می شود که موجود مادی صفاتی همچون امتداد در طول و عرض و عمق، زمانمند بودن، تغییر پذیری، تجزیه پذیری، اشغال مکان و داشتن رنگ و بو و طعم و صوت دارد. در مقابل، نفس انسانی از این خصوصیات مبرا است و در عوض، دارای صفاتی چون شعور، آگاهی، حافظه و علم است که همگی از ویژگیهای غیرمادیاند.
سپس تأکید میشود که لازمهی وجود مادی، «غیبت و احتجاب» است؛ یعنی اجزاء مادی از یکدیگر و از کل خود بیخبرند و هیچ جزء مادی نسبت به جزء دیگر یا نسبت به مجموع خود حضور ندارد. این فقدان حضور، دلیل بر ماهیت غیابآمیز ماده است. اما در مقابل، انسان به خود آگاه است، به خود علم دارد و نزد خود حاضر است. همین «حضور نفس نزد خود»، دلیل بر تجرد آن است، زیرا این حضور و آگاهی نمیتواند با تفسیرهای مادی یا مغزی و عصبی توضیح داده شود.
حضور نفس نسبت به خود و نسبت به بدن نوعی علم حضوری است، در حالیکه اجزاء بدن چنین حضوری نسبت به یکدیگر ندارند. بنابراین، خودآگاهی انسان شاهدی قطعی بر غیرمادی بودن نفس ناطقه است؛ زیرا ماده عین غیبت و غفلت است، در حالی که مجرد عین حضور و آگاهی نسبت به خود میباشد. از این رو، نفس ناطقه انسانی به لحاظ وجودی مجرد است و با ماده سنخیتی ندارد.
آغاز محتوا:
مقدمه :
نفس ناطقه انسانی موجودی است که صفات ماده را ندارد؛ یعنی ویژگیهایی نظیر امتداد در طول، عرض و عمق، داشتن بعد، زمانپذیری، تغییر ذاتی، تجزیه پذیری و قسمت پذیری، اشغال مکان، رنگ، صوت، طعم، و بو در آن یافت نمیشود. تمامی اینها از خصوصیات موجودات مادی است.
- معرفی صفات موجود غیرمادی:
در مقابل، موجود غیرمادی دارای صفاتی چون خودآگاهی، شعور، حافظه و دانش است. همین صفات سبب شدهاند که حکیمان الهی در پی کشف موجودی غیرمادی در وجود انسان برآیند و به اثبات وجود چنین موجودی رهنمون شوند.
- تبیین تفاوت بنیادین میان ماده و مجرد بر اساس «حضور و غیاب»:
لازمهی مادیت، «غیبت و احتجاب» است؛ هر جا که حضور وجود دارد، نشانهای از وجود غیرمادی است. زیرا ماده همواره در غیبت از خود و اجزای خویش است. هیچ جزء مادی از جزء دیگر خبر ندارد؛ دست از پا آگاه نیست، پا از دست بیخبر است، چشم از گوش باخبر نیست، و گوش نیز از چشم اطلاعی ندارد. حتی هیچ جزئی از مجموع کل بدن خویش نیز آگاه نیست؛ چشم از کل بدن بیاطلاع است و گوش نیز از وضعیت کلی بدن بیخبر است. بنابراین شأن ماده، غیبت، احتجاب و عدم حضور است. ماده از خود غائب است و همین غیبت، پردهای میان موجودات مادی و حقیقت خودشان به وجود میآورد.
- حضور نفس و آگاهی انسان نسبت به خود:
در مقابلِ ماده، انسان دارای خودآگاهی است؛ به خود آگاه است و نسبت به خود حضور دارد. یعنی نفس انسانی نزد خود حاضر است و همین حضور باعث آگاهی انسان از خویش میشود. حضور نفس نزد خود، سبب علم حضوری انسان به خویشتن است؛ در حالیکه اجزاء بدن نسبت به یکدیگر فاقد حضورند و از این رو هیچگونه آگاهی میان اجزاء مادی برقرار نمیشود.
- ناتوانی تفسیر مادی از پدیدهی حضور و آگاهی:
این حضور و خودآگاهی انسان به هیچ شیوهی مادی قابل تحلیل نیست. ابزارهایی چون تبیینهای مغزی، نورونی یا عصبی نمیتوانند پدیدهی آگاهی را توضیح دهند؛ زیرا ماهیت آن از سنخ ماده نیست. باید برای فهم آن از بعد دیگری مدد گرفت، و آن بعد همان بعد مجرد نفس انسان است.
- حضور نفس نسبت به بدن و درک آن:
نفس انسان، برخلاف ماده، از خویشتن آگاه است و افزون بر آن، از بدن نیز آگاه است. نفس، خود را درک میکند زیرا نزد خود حضور دارد، و بدن را نیز درک میکند زیرا یا بدن نزد نفس حاضر است یا نفس نزد بدن حضور دارد. در هر دو حال، این حضور منشأ آگاهی نفس نسبت به بدن است. بدین ترتیب، «خودآگاهی و حضور» از ویژگیهای ذات جسم نیست، بلکه از ویژگیهای جوهر مجرد نفس ناطقه است.
- نتیجهی فلسفی: اثبات تجرد نفس از طریق خودآگاهی:
بر پایهی این تحلیل، نفس ناطقه انسانی حقیقتی مجرد است و دلیل تجرد آن همان حضور برای خود است. ماده عین غفلت و غیبت است، حال آنکه مجرد عین حضور و آگاهی نسبت به خود میباشد. بنابراین، نفس ناطقه بهسبب آگاهی حضوری از خود، از قلمرو ماده خارج است و واقعیتی مجرد و نورانی دارد.
- نتیجه:
«پس در این صورت اثبات شد که نفس ناطقه حقیقتاً مجرد است، و دلیل تجرد آن حضور برای خود میباشد. ماده عین غفلت و غیبت است، و مجرد عین حضور برای خود است.