نکات سلوکی – بخش هجدهم: تسلیم در برابر خواست خداوند و تمایز عرفان شیعی از صوفیگری
خلاصه محتوا:
در این بخش از سلسله مباحث سلوکی، به تشریح مفهوم «تسلیم» در مسیر بندگی خداوند پرداخته می شود. تسلیم در عرفان شیعی به معنای واگذاری کامل اراده و خواست خود به اراده الهی و ترک هرگونه تدبیر شخصی است. انسان مومن باید تنها خواست خدا را بخواهد و جز بندگی چیزی از پروردگار نطلبد. این بندگی، جوهره همه تکالیف است و پذیرش ربوبیت خداوند، مساوی با پذیرش تدبیر او بر زندگی انسان است.
ملاک رشد و تعالی سالک سه امر است: (۱) توفیق در عبادت و بندگی، (۲) رضایت و تسلیم نسبت به قضا و قدر الهی، و (۳) حضور مداوم در محضر حق. این سه پایه، جایگزین هرگونه میل به مکاشفه، کرامت و تصرفات خارقعادت میشوند. عبادت در عرفان شیعی باید از سر محبت و عشق انجام شود، نه از راه ریاضت خشک، زیرا ریاضت بدون عشق سبب فرسودگی و دلزدگی میگردد.
در بخش دوم، تفاوت عرفان شیعی با عرفان خانقاهی و تصوف توضیح داده می شود. عرفان خانقاهی بر پایه ریاضت، تسلیم به «قطب» و تبعیت بیچونوچرا از «مراد» استوار است و با آموزههای امیرالمؤمنین (ع) مبنی بر آزادگی انسان منافات دارد. در عرفان شیعی، رابطه مرید و مراد وجود ندارد، بلکه رابطه استاد و شاگرد است که با نقد، بصیرت و عقل همراه است. محور در عرفان شیعی خداوند است نه شخص؛ فیض از خداوند نازل میشود، نه از قطب یا جمع دراویش.
در ادامه انحرافات نظام خانقاهی در امور زیر خلاصه میشود: ترویج احساس حقارت شاگرد در برابر استاد (که نوعی شرک خفی است)، وابستگی روانی به جمع دراویش، حفظ قدرت جمعی به جای خلوص نیت برای خدا، و ادعای کشف و خبرهای غیبی برای جلب محبوبیت. در عرفان شیعی، ذکر و برنامههای سلوکی موضوعیت ذاتی ندارند، بلکه وسیله ارتباط با خداوندند و اثرگذاری ذکر منوط به خلوص، عشق، حضور قلب و طهارت است.
در پایان، مطرح می شود که انسان مومن اگر با خدا انس داشته باشد، هیچ گاه احساس تنهایی نخواهد کرد؛ زیرا خداوند میفرماید: «انا جلیسُ من ذکرنی». سلوک حقیقی در فضای رفاقت با خداست، نه عضویت در جمعهای خاص. بیتفاوتی نسبت به مؤمنان نیز بازتاب آن را در زندگی انسان به همراه دارد.
آغاز محتوا:
- بخش نخست: معنای تسلیم و نسبت آن با توکل
در این بخش از مباحث سلوکی موضوع «تسلیم» مورد بررسی قرار می گیرد. تسلیم بدین معناست که انسان تنها خواست خداوند را بخواهد و از خواست خود دست بردارد؛ یعنی هر آنچه خداوند اراده کند، بنده همان را اراده نماید. اگر کسی تسلیم خواست الهی شود، بدین معناست که تدبیر خداوند را پذیرفته است، و این خود معنای حقیقی توکل است. انسانِ تسلیم شده، خواست خود را کنار مینهد و در برابر اراده حق خاضع میشود.
خواست خداوند از انسان یک امر بیش نیست و آن بندگی اوست: «اُعبُد رَبَکَ حَتی یَأتیکَ الیَقین». در واقع، خواست خداوند عبادت است و سالک وقتی به مقام تسلیم میرسد که بندگی را بپذیرد. انسان باید از هر خواستهای که جز بندگی است بگذرد و تابع اراده الهی شود. خداوند به حضرت ابراهیم (ع) فرمود: «اَسلِم»، و ابراهیم پاسخ داد: «أَسلَمتُ لِرَبّ العالَمین». بدین معنا که من تسلیم ربوبیت و تدبیر الهی شدم.
اگر بنده بندگی را به جا آورد، ربوبیت به عهده خداوند است. پس ما مأمور به بندگی هستیم و خداوند متکفل ربوبیت ماست. مؤمن باید همواره بداند که «سالک الی الله» است؛ هر عمل، فکر و سیر او در راه خدا باید با قصد رضایت الهی باشد و ملاک خیر بودن اعمال، تنها رضایت خداوند است.
- بخش دوم: سنت الهی در پالایش مؤمنان
نظام هستی بدین گونه طراحی شده است که مؤمن را خالص و بیغل وغش گرداند. خداوند میفرماید: « لِیُمَحّصِ الله اَلَذین آمنوا». یعنی ما مؤمنان را میآزماییم تا ناخالصیهایشان زدوده شود. این تمحیص به معنای پالایش روح از تعلّقات است. در سنت الهی، مومن باید از دلبستگیها رها شود؛ لذا بلا و مصیبت برای او وسیله رشد است. سختیها و فقدانها راه خالص شدن مؤمناند، درحالی که کافر در این روند نابود میشود.
- بخش سوم: نشانههای تعالی انسان مؤمن
ملاک رشد و تعالی انسان سه امر اساسی است:
یک، توفیق عبادت و بندگی، یعنی اطاعت و فرمانبرداری در تمام احکام الهی.
دو، تسلیم و رضایت به قضا و قدر الهی و توکل بر پروردگار.
سه، حضور قلب در محضر الهی.
این سه ویژگی جانشین هرگونه مکاشفه و کرامت هستند.
عبادت برای مومن باید از سر محبت باشد، نه با ریاضت آزاردهنده. عبادتی که همراه عشق باشد، خستگی نمیآورد، اما ریاضتِ خشک موجب انصراف از سلوک میشود. مسیر سلوک وقتی با محبت اهل بیت و توسل به ایشان همراه گردد، آسان تر و سریع تر طی میشود و سختیهای راه کمتر میشود.
- بخش چهارم: صرفه جویی در ذخیره معنوی و نیت خالص
مومن باید از اندوختههای معنوی خویش کمتر در دنیا بهره برد تا برای آخرت ذخیره داشته باشد. بدین معنا که خواستههای خود را از خداوند محدود سازد تا خزینه او نقصان نیابد. تکیه گاه حقیقی سالک در همه حال باید رضایت الهی باشد.
- بخش پنجم: نقد عرفان خانقاهی و تصوف
در ادامه به بررسی تفاوت عرفان شیعی و خانقاهی پرداخته می شود. ساحران و شیاطین و کسانی که به دنبال روش خانقاهی هستند، سالک با ریاضتهای سخت به دنبال تسلط بر قوای عالم و تصرف در نیروهای غیبی است. چنین جریانی ریشه در خودخواهی و میل به قدرت دارد. خداوند به سبب غیرت و جلال خود اجازه تصاحب قدرت الهی را به اینان نمیدهد و آنان را دچار انحراف میسازد.
انسانهایی که عبادت را به قصد کرامت، تسخیر، یا مقامات معنوی انجام دهند، به حقیقت توحید نمیرسند. امیرالمؤمنین (ع) فرمودهاند: «بنده کسی مباش که خداوند تو را آزاد آفریده است». اما در عرفان خانقاهی، انسان تسلیم مراد یا قطب میشود و عقل خود را تعطیل میسازد. این نوع تسلیم، در حقیقت، تسلیم در برابر شیطان است.
در عرفان خانقاهی، رابطه مرید و مرادی که بر پایه تعلیق عقل و اطاعت بیچون وچراست، محور تربیت است؛ اما در عرفان شیعی، رابطه عقلانیِ شاگرد و استاد وجود دارد که در آن نقد، پژوهش و رشد فکری جایگاه دارد. در تصوف، شخص مراد محور است، ولی در عرفان شیعی، محور خداوند است و فیض از سوی او نازل میشود نه از انسان.
- بخش ششم: پیامدهای انحرافی نظام خانقاهی
در نظام خانقاهی، تعلق گروهی جایگزین تعلق به خدا میشود. مریدان گمان میکنند بریدن از جمع، بریدن از حق است، و برای حفظ جمع، احساس حقارت در برابر قطب را در خود پرورش میدهند. این احساس حقارت، به تعبیری، نوعی شرک خفی است؛ زیرا انسان تنها در برابر خدا باید خاضع باشد.
گروههای صوفی با القای ترس از جدایی، جمع خود را حفظ میکنند و بدین گونه قدرتی اجتماعی به دست میآورند. همچنین ادعای اطلاع از امور غیبی و اخبار نهان را مطرح میکنند تا جایگاه خود را بالا برند. در حالی که در عرفان شیعی، هیچ کس دعوت به خود نمیکند؛ بلکه استاد راهنما شاگرد را به سوی خداوند متوجه میسازد.
بخش هفتم: محوریت خدا در سلوک شیعی
در سلوک شرعی و عرفان شیعی، نه استاد اصالت دارد و نه برنامههای متعدد خانقاهی. اصل و محور، ذات الهی است. ذکر، نماز، روزه و سایر اعمال صرفاً ابزار ارتباط با خداوند هستند و ارزش ذاتی ندارند مگر آنکه با نیت خالص انجام شوند. ذکر باید از سر عشق، با توجه قلبی، طهارت و تمرکز ادا گردد؛ نه از روی عادت یا برای دستیابی به کرامات.
- بخش هشتم: انس با خدا و بینیازی از جمع ظاهری
یکی از خصائص عرفان شیعی آن است که سالک در مواقع خطر از نام اهل بیت (ع) مدد میجوید و این امری پسندیده است. سلوک حقیقی بر پایه رفاقت با خداوند است. انسان اگر به یاد خدا باشد، احساس تنهایی نمیکند، چراکه خداوند خود فرموده: «أنا جَلیسُ مَن ذَکَرَنی»؛ یعنی من همنشین کسی هستم که یاد مرا زنده نگاه دارد.
جلسات جمعی در تصوف بیشتر برای رفع احساس تنهایی برگزار میشود، نه به نیت الهی. انسان مؤمن با ذکر و انس با خداوند، از هر خلوتی بینیاز است و در پرتو یاد او آرامش مییابد.
- بخش پایانی: سنت تجلی حق در روابط انسانی
اگر در ارتباط با دیگر مؤمنان بیتفاوت باشیم، همان بیتفاوتی در حق ما بازگردانده میشود. این قانون الهی است که تجلی اعمال انسان را در زندگی خود او آشکار میسازد.