خلاصه محتوا:
رابطۀ اهل ایمان و محدودیت زمانی آن
در روابط میان مؤمنان، هر دو طرف از نورانیت و فیض روحی یکدیگر بهره مند میشوند و این فیض تا زمانی ادامه دارد که قابلیت استفاده ی متقابل وجود دارد. پس از آن، به طور طبیعی رابطه به پایان میرسد، زیرا تعالی متوقف شده است. در چنین حالتی قطع رابطه نه از روی کدورت، بلکه از روی احساس پایانِ بهره مندی معنوی است و نباید با توجیههای سطحی یا ناراحتی همراه شود. حتی پس از پایان پیوند، خیرخواهی میان مؤمنان لازم است؛ زیرا تنها رابطهی باقی، نسبت انسان با حق تعالی است.
- اصناف نامناسب برای سیر و سلوک:
شش دسته انسان برای سیر و سلوک مفید نیستند:
۱. مدعیان علم و استادی، بهدلیل عدمِ اطاعتپذیری.
۲. مؤمنان مرفه که از تعلقات مادی نمیگذرند.
۳. اهل اخباری گری افراطی.
۴. افراطگران سیاسی.
۵. خود بزرگ پنداران («مختالٍ فخور»).
۶. متدینان غیرعاقل که از عقل سلوکی بیبهرهاند.
وسعت وجودی هر مؤمن به اندازۀ نوری است که خدا در او پدید میآورد؛ فضایل اخلاقی همان نورانیت وجودیاند.
- نشانههای معنویت حقیقی:
سه معیار تشخیص معنویت در اهل ایمان عبارت است از:
۱. توجه و رابطه ی دائم با خداوند.
۲. حضور، ذکر و عبادت مداوم.
۳. تسلیم در برابر ارادۀ حق.
این ویژگیها جایگزین کرامات، مکاشفات یا قدرتهای معنوی میشوند.
- دعا و موانع استجابت:
دعا ابزارِ تعالی روح است، نه وسیلهی تحصیل نیازهای ظاهری. استجابت دعا علل و شرایطی دارد و عدم استجابت نیز مراتبی دارد:
۱. گناه گذشته بدون توبه.
۲. گناه جاری در حال انجام.
۳. نفع نداشتن استجابت برای کمال انسان.
۴. تأخیرِ حکیمانه در زمانِ استجابت.
۵. امتحان صبر.
۶. ذخیره شدن دعا برای آخرت.
۷. تبدیل دعا به توفیق عبادت، علم یا تقوا.
۸. جاری شدن آثار دعا در برزخ.
در نتیجه دعا روح را متوجه ذکر الهی میسازد و همین ذکر پاداش حقیقی مؤمن است.
- استادان غیر الهی و جلوههای نفس:
در راه سلوک باید از سه گروه استاد برحذر بود:
۱. مدعیان علم غیب.
۲. کسانی که به اطاعتِ مطلق از خود فرامیخوانند.
۳. مدعیان کرامت و تسخیر.
ادعای مکاشفه و علم غیب نشانهی نفسانیت است. حتی پیامبر در برخی مواضع مأذون به استجابت دعا نبود؛ زیرا برخی نفوس، شایستگی پذیرش فیض را ندارند.
غیبگویی و فریبِ معنوی:
غیبگویان و مدعیان ذهنخوانی یا تلپاتی در واقع نوعی تجارت معنوی دارند و بسیاری از آنها از طریق ارتباط با جن، اطلاعات محدودِ مکانیـ زمانی به دست میآورند. این کارها از مسیر طهارت روحانی نیست بلکه از کانال ظلمت و تعلقات است، و سببِ تغییر باور مردم میشود. انسانی که دلش آکنده از گناه و غفلت است، در دیگران اضطراب و تاریکی ایجاد میکند.
- نسبت دنیا و خدا:
دنیا کوچک و ناپایدار است و نباید در برابر عظمت خداوند بزرگ شمرده شود. هرگاه انسان برای دنیا خدا را کوچک انگارد، در واقع دچار شرک پنهان شده است. عبادتی که برای رضای خدا نباشد، در حقیقت جهتِ شیطانی دارد.
- رابطه ی انسان، ایمان و جامعه:
ایمان و کفر در سیر معنوی معنا پیدا میکنند؛ در اجتماع، معیار، خدمت و ارتباط با خلق است. بدون ارتباط با مردم، شناخت عیوب نفس ممکن نیست. ارتباط با اهل ایمان شرط تعالی است، به شرطی که یا از نورانیت دیگران بهره بگیرد یا به آنها نور ببخشد.
- سنتهای الهی و غایت سلوک:
درک قرآن باید متوجه غایت و «خواستۀ الهی» باشد. هر آیه و داستان حامل سنت و سنن الهی است که بیانگر اسما و صفات اوست. سلوک حقیقی یعنی کشف و عمل به خواستۀ حق که در قالب سنتهای الهی جلوه دارد.
- حقیقت سلوک و محور محبت:
اصلِ سلوک توجه به حق تعالی و محبت به خلق است. محبت و رحمانیت نسبت به انسانها تجلی ارتباط واقعی با خداست. عبادات شرعی نیز صورتِ همین توجه به حضرت حق و خدمت به خلقاند. تحمل بدیها و گریز از تکروی نیز نشانهی پختگی سلوکی است، زیرا «مَن شَذَّ شَذَّ إلى النار»؛ هر کس از جماعت جدا شود، در آتش فرو میافتد.
- رابطهی اهل ایمان و نورانیت متقابل:
در این بخش از «نکات سلوکی»، موضوع پیرامون نوع رابطهی میان اهل ایمان با یکدیگر می باشد.
در هر ارتباطی که میان دو مؤمن شکل میگیرد، هر یک از آن دو از نورانیت دیگری بهره مند میشود. این بهرهمندی از نور معنوی متقابل، امری حقیقی و تکوینی است، اما این رابطه دائمی نخواهد بود؛ بلکه تا زمانی ادامه دارد که هر یک از طرفین همچنان قابلیت استفاده از نورانیت دیگری را دارا باشند. هنگامی که این قابلیت کاهش یابد یا پایان پذیرد، رابطه نیز به صورت طبیعی رو به افول میرود. این مسئله قاعدهای سلوکی است، نه صرفاً یک پدیدهی روان شناختی یا اجتماعی.
- ضرورت پرهیز از قضاوت و جدایی ناپسند:
زمانی که دو مؤمن ناگزیر از جدایی میشوند چه به لحاظ معنوی و چه به لحاظ ظاهری نباید این جدایی با قضاوتهای عجولانه و سطحی همراه باشد. هرگز شایسته نیست که ناراحتی، بدگمانی یا کدورت، زمینهی پایان رابطهی اهل ایمان باشد.
بسیاری از جداییها، نه به علت تعارضهای واقعی، بلکه به سبب انتظارات نادرست یا افراط گرایانه از یکدیگر رخ میدهد. هرگاه در رابطهای میان مؤمنان، توقعات ناموجه یا بیش از حد رشد پیدا کند، همان توقعات عامل اصلی گسست خواهد شد. همچنین ممکن است وضعیت روحی یا میزان سنخیتِ یکی از دو طرف دگرگون گردد و دیگر قابلیت و هماهنگی لازم برای استمرار رابطه را نداشته باشد.
اگر یافتیم که استمرار ارتباط موجب تعالی و رشد نیست، لازم است با آرامش و بدون توجیههای بیپایه، آن رابطه را تقلیل دهیم و به مرحلهی پایینتری برسانیم. معیار در این امر، رشد و تعالی دو سوی ارتباط است. هنگامی که احساس تعالی از میان رفت و رابطه بدل به رکود یا بازدارندگی شد، عقل سلوکی اقتضا میکند که آن رابطه پایان یابد.
- حد و مرز قطع رابطه میان مؤمنان:
با این حال، قطع رابطه به معنای دشمنی یا نفی مطلق دوستی نیست؛ مؤمنان هرگز نباید درب خیرخواهی را بر روی یکدیگر ببندند. همواره باید نَفَسِ خیرخواهی و دعای نیک برای برادر ایمانی باقی بماند. در سنت سلوکی نیز این اصل محفوظ است که هیچ رابطهای، حتی در وادی شاگرد و استادی، ابدی نیست؛ وصال و جدایی هر دو آزمونی برای طرفیناند و هر مرحله، افقی نو برای هر دو میگشاید.
- گروههای نامناسب برای سیر و سلوک:
برخی از انسانها گرچه مؤمن یا دیندار باشند، اما برای همراهی در مسیر سیر و سلوک مناسب نیستند. چنین افرادی در شش دسته قابل شناساییاند:
1. مدّعیان علم و استادی: کسانی که نسبت به تواناییهای علمی خود ادعای برتری دارند و از خودمحوری رنج میبرند. این روحیه موجب میشود که اطاعتپذیری در آنان ضعیف گردد، در نتیجه تنها ظاهر علم دارند، اما در باطن، قابلیت تربیت پذیری سلوکی ندارند.
2. مؤمنانِ مرفّه و دلبستهی دنیا: آنانی که حاضر نیستند از وابستگیهای مادی خود دل بکنند، برای حرکت در مسیر معنوی مفید نیستند، زیرا سیر و سلوک، بریدن از اسباب است نه وابستگی به آن
3. اخباری مسلکان: کسانی که در دین تنها به نقل ظاهری بسنده میکنند و از عقل و شهود سلوکی بهرهای ندارند. روحیهی آنان، ظاهرگرایی است و این روحیه با سیر باطنی ناسازگار است.
4. افراطگرایان سیاسی: آنان که همّ خود را بر مسائل سیاسی افراطی میگذارند و از مسیر اعتدال و عبادت خارج میشوند. چنین افرادی فاقد سکینه و ثبات درونی لازم برای سلوکاند.
5. خودبزرگ بینان و فخرفروشان: افرادی که احساس بزرگی دارند، چنانکه قرآن میفرماید: إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ. اینان که خود را محور میپندارند، ناتوان از سجدهی حقیقی و عبودیتاند.
6. فاقدان عقل سلوکی: کسانی که ممکن است دیندار باشند، اما تدینشان عقلانی نیست. اینان از عقلی که جهتدهندهی مسیر سلوک است محروماند.
وسعت وجودی هر مؤمن به اندازهی نوری است که خداوند در او پدید میآورد. آن نور همان ملکات و فضائل وجودی اوست؛ در حقیقت، ملکات نیک انسان، مصادیق عینی نورانیت در باطن او هستند.
- ملاک تشخیص معنویت اهل ایمان:
برای تشخیص میزان معنویت یک مؤمن، سه شاخص کلی وجود دارد:
نخست «توجه و اتصال حقیقی به خداوند»، یعنی اهل ذکر و حضور بودن؛ دوم «اهل عبادت و بندگی بودن»، یعنی استمرار در طاعت و عبودیت؛ و سوم «تسلیم خواسته و ارادهی حضرت حق شدن».
این سه شاخص، جایگزین تمام معیارهای ظاهری مانند مکاشفات، کرامات یا تصرفات ماورایی میشوند. در حقیقت، تعالی و رشد معنوی انسان با میزان بندگی و تسلیم او سنجیده میشود نه با امور خارق عادت.
- نقش دعا در تعالی سلوکی و علل استجابت نشدن آن:
دعا از ابزارهای اصلی تعالی مؤمن است. انسان سالک باید از نیروی دعا بهره گیرد، اما گاه دعا مستجاب نمیشود و این عدم استجابت خود، حکمتی الهی دارد که در هشت وجه قابل تحلیل است:
1. گناهان گذشته: فرد پیشتر مرتکب گناهانی شده که هنوز از آنها توبه نکرده است. این گناهان مانع استجابت دعا میشوند.
2. گناهان جاری: فرد هماکنون سرگرم گناهی است و آن عمل مانع بالا رفتن دعایش میشود.
3. مصلحت الهی: گاه تحقق خواسته برای انسان به سود او نیست، زیرا موجب دوری از کمال میگردد، در نتیجه خداوند به مصلحت او دعا را بیپاسخ میگذارد.
4. تأخیر در زمان اجابت: دعا در وقتی مستجاب میشود که همراه با خیرات و برکات بیشتری گردد؛ در این حالت، زمان اجابت به تأخیر میافتد تا مقدمات آن فراهم گردد.
5. امتحان صبر: برخی دعاها برای آزمایش میزان صبر بنده به تأخیر میافتند، تا انسان در مسیر بندگی مداومت ورزد.
6. ادخار برای آخرت: گاه عدم تحقق دعای بنده بدین معناست که پاداش آن برای او در آخرت ذخیره میشود و در آنجا بهرهمند خواهد شد.
7. تبدیل به توفیقات معنوی: ممکن است اجابت دعای مؤمن در قالب توفیق عبادتهای دیگر ظهور کند، به گونهای که همان اثر به شکل علم یا تقوا به او عطا میشود.
8. ادخار برزخی: بعضی دعاها در دنیا تحقق نمییابند، زیرا نورانیت حاصل از آنها برای دوران برزخ حفظ میشود تا انسان در عالم دیگر از آن بهرهمند گردد.
در همهی این احوال، اصل دعا برای تقرب است، نه برای صرفِ خواستن و نفع دنیوی. دعا انسان مؤمن را به ذکر الهی مبدّل میسازد، و این خود برترین مزد برای اهل ایمان است.
- استادان غیرقابل اعتماد در مسیر سیر و سلوک:
سالک راه خدا باید از برخی مدعیان سلوک فاصله گیرد، زیرا نفسانیت در سلوک از سه راه آشکار میشود:
نخست در ادعاهای مکاشفه و رؤیتهای فوق طبیعی؛ دوم در ادعای کرامات و تصرفهای باطنی؛ و سوم در ادعای علم غیب.
از سه دستهی خاص باید پرهیز کرد:
1. استادی که مدعی علم غیب است.
2. استادی که بهجای دعوت به خداوند، دعوت به خویش میکند و اطاعت بیقید و شرط از خود را میطلبد.
3. استادی که به نمایش مکاشفات، کرامات یا تسخیرات مشغول است. چنین افرادی اهل دکان داریاند نه اهل سیر و سلوک.
نفسانیت در سلوک به دو طریق آشکار می شود: 1- مکاشفات، ادعای مکاشفات 2- ادعای کرامات و قدرت های معنوی 3- ادعای علم غیب
حتی در روایات آمده است که دعای رسول خدا (ص) نیز در مواردی مستجاب نمیشد؛ آنگاه که خداوند فرمود: «اگر برای گروهی از مؤمنین هفتاد بار استغفار کنی، من نمیپذیرم»، زیرا ظرفیت وجودی آنان لایق استجابت نبود.
- فریب مدعیان علم غیب و تصرف:
انسانهایی که مدعیاند از غیب خبر میدهند یا با ذهن خوانی و ارتباطات غیرعادی به اسرار دسترسی دارند، در حقیقت تجارت معنوی میکنند. بسیاری از این سخنان از ارتباط با موجودات غیبی مانند جِن سرچشمه میگیرد. چنین افرادی، دانسته یا نادانسته، با نیروهایی سروکار دارند که از غیب مکانی و زمانی نه غیب حقیقی الهی خبر میدهند. همین امور موجب تغییر باورهای مردم و انحراف اعتقادات آنان میگردد.
بسیاری از کسانی که با ظاهری دینی، از دعاها و ذکرهای خاص برای کشف امور پنهان بهره میبرند، در باطن گرفتار مراتب خفی از جادوگری و مرتاض مسلکیاند؛ هرچند ظاهراً در لباس بندگی و عبادت جلوه میکنند.
- تمایز میان نورانیت و ظلمت در روابط انسانی:
انسانی که روح او مجموعهای از گناهان، غفلتها، تعلقات و شرارت هاست، درون خویش ظلمتی انباشته دارد. وقتی در کنار چنین فردی قرار میگیری، احساس اضطراب، دل مردگی، دلسردی و خفگی میکنی؛ زیرا ظلمت روحی او در چهره، سخن، نگاه و رفتار وی منعکس میشود.
در مقابل، انسان مؤمن و صادقالعمل، دارای نوری در روح خویش است که همانند جاذبهای درونی، آرامش و اطمینان را به اطرافیان منتقل میکند. ارتباط با انسانهای نورانی، در واقع بهره برداری از این نور معنوی است و از این جهت در مسیر سلوک نقش سازنده و ضروری دارد.
- پرهیز از دنیاطلبی و تعظیم در برابر خداوند:
دنیا سرای کوچکی است و نباید آن را بزرگ شمرد. اما خداوند عزوجل، عظیم و بینهایت است و هرگز نباید او را در ذهن و عمل کوچک پنداشت. انسان وقتی دنیا را بزرگ میبیند، ناگزیر خدا را کوچک میپندارد و در نتیجه از مدار عبودیت خارج میشود. دنیاطلبی، در حقیقت کوچک کردن مقام الهی در جان انسان است.
عبادات بسیاری هستند که در ظاهر رنگ عبادت دارند، اما در باطن نه برای رضای خدا بلکه برای مقاصد نفسانی یا جلب توجه دیگران انجام میشوند. چنین عباداتی نه تنها نور نمیآورند بلکه غبار نفس را افزون میسازند. عبادت راستین آن است که تنها با توجه قلبی به حضرت حق صورت گیرد.
- ملاک مؤمن و کافر در سیر و سلوک:
تقسیم مردم به مؤمن و کافر، یک تقسیم وجودی و سلوکی است، نه اجتماعی یا قومی. یعنی مؤمن کسی است که در مسیر بندگی حرکت میکند و درون خود را به سمت حق جهت میدهد؛ و کافر کسی است که راه الهی را ترک کرده و از مسیر سلوک بیرون رفته است. در مسائل اجتماعی و معاشرتهای روزمره، چنین تقسیم بندیای معنا ندارد، زیرا ارتباط با مردم بر پایهی عقل و تجربه است، نه بر مبنای ایمان یا کفر باطنی.
کسی که از مردم و معاشرت با خلق خدا فاصله میگیرد، چگونه میتواند از خطاها و کاستیهای خود آگاه شود؟ بدون حضور در اجتماع و بدون خدمت به خلق، معنویت و سلوک مفهومی پیدا نمیکند. سیر معنوی در خلأ شکل نمیگیرد؛ رشد معنوی در میان مردم و در جریان عمل صالح به دست میآید.
- شرط ارتباط مؤمن با اهل ایمان:
ارتباط با مؤمنان نیک است، اما مشروط بر دو اصل: نخست آنکه چنین ارتباطی باید سبب تعالی و نورانیت در تو گردد، و دوم آنکه تو نیز بتوانی در حل گرفتاری و رفع تنگیهای آنان سهیم باشی.
اگر در ارتباطی نه نورانیتی میگیری و نه میتوانی نورانیتی بدهی، آن ارتباط کاملاً بیثمر است. بنابراین، میزان سلوک انسان، نسبت مستقیم با میزان نورانیت مبادله شده در روابط او دارد.
از منظر سلوک، ارتباط با مردم جزئی از عبادت و ذکر است، اما این ذکر اجتماعی باید در حدّی باشد که انسان را از ذکر الهی باز ندارد. تعلق مفرط به خلق، راه را بر حضور در حضرت حق میبندد.
- حد اعتدال در تعامل با مؤمنان:
قطع رابطه با مؤمنان، امری ناپسند و برخلاف روح بندگی است، ولی در مقابل، محور شدن و متکبرانه در مرکز روابط ایستادن نیز مذموم است. در روایت آمده است: «من شذّ، شذّ فی النار»، یعنی هر کس از جماعت مؤمنان جدا شود، سرانجام در آتش خواهد افتاد.
بنابراین، ارتباط مؤمنانه نه به معنای خلوت گزینی صرف است و نه به معنای درهم آمیختگی کامل با مردم؛ بلکه راه درست، نگه داشتن تعادل میان حضور در محضر حق و خدمت به خلق است. محتوای قرآن نیز چیزی جز همین جمع میان «ارتباط با خالق» و «محبت به مخلوق» نیست.
- توجه به اصول و غایات قرآنی در سلوک:
در داستانها و قصص قرآن، نباید به ظاهر حوادث بسنده کرد. توجه به غایات و کشف خواست الهی در پس هر واقعه، اصل اساسی در فهم معنوی قرآن است. باید دریافت که هدف خداوند از طرح هر داستان، صرفاً نقل واقعه نیست، بلکه بیان سنتها و قوانین ثابت الهی است.
سنتهای الهی، مجرای تحقق ارادهی خدا در عالماند؛ سنتهایی همچون سنت ابتلاء، سنت جزا، سنت هدایت و اضلال، سنت تغییر ناپذیری الهی. هرگاه ما این سنتها را در جهان و در خویش بپذیریم و مطابق با آن رفتار کنیم، در حقیقت «بندگی» کردهایم.
به هنگام تلاوت قرآن باید از خود بپرسیم: پیام این آیات چیست؟ خواستهی حقیقی خدا از این آیات چیست؟ سنت قابل استخراج از آنها کدام است؟ ایمان زنده یعنی پذیرش این سنتها در زندگی فردی و اجتماعی.
- کنه سلوک: توجه به حق و محبت به خلق:
سیر و سلوک چیزی جز توجه دائم به حضرت حق و عشق به مخلوقات او نیست. این دو جهت، یعنی «توجه به حق» و «محبت به خلق»، در همه عبادات و آیات قرآن حضور دارد.
عبادات شرعی در حقیقت مقدمهی توجه به حقاند؛ اما این توجه باید در خدمت خلق بازتاب یابد. اگر نماز و روزه و ذکر موجب خیر و نیکی به مخلوقات نشود، هنوز به کنه سلوک راه نیافته ایم. ارتباط با خدا باید در خدمت به بندگان او تجلی کند، همانگونه که «رحمانیت» الهی در محبت به خلق میدرخشد.
- آثار صبر و تحمل مردم در مسیر سلوک:
تحمل دیگران، خود حقیقتی از حقایق سلوک است. انسان مؤمن باید تحملِ آزار، بیحوصلگی یا ناهنجاریهای دیگران را به عنوان آزمونی الهی بنگرد. این تحمل دست کم سه اثر دارد:
۱. آزمایش صبر: روح انسان در برابر ناملایمات آزموده میشود تا ظرفیت بندگی او سنجیده گردد.
۲. انتقال حسنات: اگر مؤمنی رفتار ناصواب کند و تو صبوری ورزی، بخشی از حسنات او به تو منتقل میشود.
۳. ترفیع درجه: صبر در برابر سختیهای دیگران موجب ارتقای معنوی و تطهیر نفس میگردد.
نتیجهی چنین صبری، همآغوشی با اخلاص، ادب و پاکی از گناهان است. تحمل دیگران هم کفارهی گناه است و هم نردبان کمال.
- ویژگی اصلی عرفای حقیقی: پرهیز و عدم دعوت به خود:
ماهیت سلوک برخی از عارفان بزرگ بر پایهی «پرهیز» است؛ یعنی پرهیز از هر کاری، سخنی، یا معاشرتی که بوی نفس از آن بلند شود. آنها هر مطلبی را نمیگویند، در هر موضعی قضاوت نمیکنند، به هر جایی نمیروند، هر سخنی را پاسخ نمیدهند و با هر جمعی همنشین نمیشوند.
این خویِ پرهیز، نشانهی آرامش و سکینهی کامل است؛ به مرتبهای رسیدهاند که جز به حق نظر ندارند. در میان بزرگان، آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی نمونهی برجستهای از این سلوک است. صفت غالب او «ندانستن خوب» بود، یعنی خود را هیچ نمیدانست و نفی خویشتن را ملاک سلوک میشمرد.
او هرچند با حکمت و عرفانِ آیتالله قاضی مشکل داشت و برای احتیاط علمی از او فاصله گرفت، اما در سلوک شخصی، خود را معرفی نکرد و دعوت به خویش ننمود. خود را هیچ میدانست و همین «هیچبینی» او را به «همهبینی در حق» رسانده بود.
- توفیق بندگی و کار خیر مستقل از ثروت یا فقر:
توفیق عبودیت و انجام کار خیر هیچ ارتباطی با میزان دارایی مادی انسان ندارد. چه بسا فردی ثروتمند باشد ولی توفیق انجام عمل نیک نداشته باشد، و چه بسا فردی فقیر معدومالمال باشد ولی پیوسته در خدمت خلق و در راه خدا باشد.
ثروت در نگاه سلوکی، ابزار سعادت است نه هدف زندگی. اگر مؤمن ثروتمند شد، باید آن را با شکرگزاری نگه دارد و اگر فقیر بود، با صبر خود را در بندگی حفظ کند. حضرت ابراهیم، حضرت داوود، و حضرت سلیمان (ع) پیامبران ثروتمند بودند، ولی ثروت آنان در خدمت توحید بود.
سعادت، ثمرهی بندگی است نه دارایی. هرکس در مسیر بندگی گام نهد، به سعادت میرسد، حتی اگر فقیر باشد؛ و هرکس از بندگی دور گردد، در نهایت دچار خسران خواهد شد، هرچند ظاهراً متمکن باشد.
- رؤیای دیدار سادات و تعبیر آن:
اگر کسی در خواب، «سَیِدی» را ببیند، تعبیر صحیح آن رؤیا، مشاهدهی حضرت امام حسین (ع) است؛ زیرا حقیقت نوری همهی سادات به شعاع نور حسینی بازمیگردد. چنین رؤیایی از نشانههای محبت و اتصال قلبی به ولایت است و نباید آن را امری عادی پنداشت.
- آداب و اسرار سفر در سلوک:
سفر از مستحبات مؤکد در سلوک است، زیرا موجب گشایش قلب و تحول حالات روحی میشود. برای سفر آداب متعددی در روایات و تجربهی عرفانی ذکر شده است:
هنگام سوار شدن، ابتدا نام خدا را بر زبان آورد؛ دعای «بسمالله» را بخواند تا حرکت آغاز گردد. سپس دوازده مرتبه سورهی توحید را تلاوت کند. در مسیرهای سربالایی، تکبیر بگوید «اللهاکبر»؛ و در سراشیبیها، تسبیح گوید «سبحانالله»؛ که هر یک از این اذکار سرّی باطنی در خویش دارد.
در طول مسیر، ذکر «لا اله الا الله» را بسیار بگوید تا پیوسته در تحلیل توحیدی قرار گیرد. مسافر مؤمن باید با جمع همراه باشد، نه تنها؛ شوخ طبعی نیکو کند، اهل اخلاق باشد، انگشتر عقیق بر دست راست داشته باشد، صدقه دهد، و با افراد هم شأن خود همراه شود. سفر گناهآلود ممنوع است، و از مستحسنات آن است که برای دیگران سوغات بیاورد و خدمت به همراهان را ترک نکند.
- حقیقت سفر و سیر باطنی:
سفر ظاهری در واقع تشبیهی است از سفر باطنی انسان. در هر سفری، انسان با عقاید و ملکات خود حرکت میکند. منزل روحی هر کس، چه در دنیا و چه در آخرت، تابع حسنات و ملکات و اعمال اوست. هرکس در درون خویش نورانیت میاندوزد، در عوالم بعدی نیز در همان فضای نور میزید، و هرکس در ظلمت کردار خویش غوطه ور است، در تاریکی برزخ و قیامت ساکن خواهد شد.
اهل حضور از تنهایی لذت میبرند، زیرا در تنهایی، حضور حضرت حق را مییابند؛ اما اهل غفلت از تنهایی میگریزند، چون در خلوت، جز صدای اضطراب خویش چیزی نمیشنوند.
نور و ظلمت در عالم ملکوت، نتیجهی حسنات و سیئات خود انسان است. هر انسانی استاد حقیقی سلوک خویش است، زیرا راه او بر حسب اعمال، ادراکات، و ملکات خودش مشخص میشود.