بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه محتوا:
در این محتوا به تبیین یکی از مباحث دقیق توحیدی یعنی «عدم وجود ضد برای خداوند» میپردازیم. در ادامه با رویکردی فلسفی و عرفانی توضیح داده می شود که خداوند سبحان، به دلیل ویژگیهای وجودی خود، ذاتاً منزه از داشتن ضد است. برای اثبات این امر، چهار دلیل اصلی بیان میشود:
1. دلیل نخست – ضد، از سنخ اَعراض است و خداوند عرض ندارد:
ضد در قلمرو اعراض قرار دارد و اعراض قائم به جوهر و وابسته به ماهیتاند. چون خداوند متعال نه ماهیت دارد و نه محدودیت، عرض نیز ندارد. در نتیجه، ضد که از اعراض است، در مورد خدا راه ندارد. از اینرو خداوند تنها به خود شناخته میشود، نه از طریق ضد. شناخت خدا بر اساس عبارت «الله بالله» یعنی شناخت خدا از راه خود خدا، و از طریق سه مسیر آفاق، انفس و خودشناسی مطرح میگردد.
2. دلیل دوم – عالم ضد خدا نیست:
عالم با خداوند تباین ندارد، زیرا عالم، فعل و تجلی حق است. همانگونه که حرارت آتش ضد آتش نیست و شوری نمک ضد نمک نیست، فعل خدا نیز نمیتواند ضد او باشد. میان فاعل و فعل، تناسب و سنخیت برقرار است و هیچ فاعلی ضد خود را ایجاد نمیکند. بنابراین، چون عالم فعل الهی است، نمیتواند ضد خداوند باشد.
3. دلیل سوم – عالم جدا از خدا نیست:
خداوند با همه موجودات معیت دارد و هستی، امتداد وجودی اوست؛ این معیت به معنای جسمانیت یا ترکیب کل و جزء نیست، بلکه رابطهای محیطی و احاطی است. عالم هستی امتداد وجود حق است و چون وجود یکی است، اصطلاحاً وحدت وجود تحقق دارد. از آنجا که عالم امتداد حق است، نمیتواند ضد او باشد؛ دو ضد زمانی معنا دارند که از هم جدا باشند.
4. دلیل چهارم – خداوند نامتناهی است:
ضدیّت و تقابل فقط در میان موجودات محدود و متناهی برقرار میشود؛ مانند گرمی و سردی، تری و خشکی، سیاهی و سفیدی. موجود نامتناهی، مقابلی ندارد تا ضدش محسوب شود. چون خداوند هستی نامتناهی است، هیچچیز نمیتواند ضد او باشد. همه موجودات، جلوه و شأن اویند و ذیل نور هستی او وجود دارند.
در پایان، نتیجه گرفته می شود که چون خداوند وجود محض، نامحدود و نامتناهی است و عالم تنها تجلی و ظهور اوست، هیچ ضدی برای او قابل تصور نیست، و ضدیت صرفاً در موجودات محدود معنا دارد.
آغاز محتوا:
یکی از مباحث اساسی توحیدی این است که خداوند متعال ضد ندارد و ذات اقدس الهی از ضد داشتن منزه است. حال باید دید چرا خداوند ضد ندارد. چند دلیل برای این مسئله بیان شده است.
- دلیل نخست: ضد در قلمرو اعراض است و اعراض قائم به ماهیت و جوهرند:
ضد در حوزه اعراض قرار دارد، و اعراض تابع جوهر بوده و از خود استقلال ندارند. اعراض قائم به جوهر است و هویتش در وابستگی به جوهر معنا مییابد. بنابراین، چون اعراض از خود استقلال ندارد و در قلمرو ماهیت است، و خداوند که نامتناهی است اصلاً ماهیت ندارد، در نتیجه حد نیز ندارد؛ و چون حد و ماهیت ندارد، عرض هم نخواهد داشت.
پس خداوند عرض ندارد و در نتیجه ضد نیز ندارد.
در این صورت، خداوند از طریق ضد شناخته نمیشود، زیرا ضدی ندارد که از راه ضد شناخته شود. خداوند تنها باید به خود شناخته گردد: «اِعرَفُ الله بالله»، یعنی خدا را باید به خود او شناخت.
این یک مرتبه از شناخت است؛ بدین معنا که خدا را باید با علم حضوری شناخت، و خود اوست که باید خود را معرفی فرماید. «شیء، خود را به هر چیزی میشناساند» و در روایات آمده است:
« اعرّفوا اللّهَ باللّه»؛ یعنی خداوند را به ذات و اسماء و صفات او بشناسید.
- شناخت خداوند، مراتبی دارد:
شناخت خدا از طریق آیات آفاقی (یعنی نشانههای بیرونی در عالم)،
شناخت از طریق آیات انفسی (درون نفس انسانی)،
و شناخت او ،به خود او.
این سه راه در امتداد یکدیگر و در طول حقیقت واحدهاند.
بنابراین، خداوند ضد ندارد، چون ضد ندارد به ضدش شناخته نمیشود، بلکه به خود شناخته میشود.
- دلیل دوم: جوهر و عرض نداشتن خداوند:
از سوی دیگر، خداوند جوهر نیز ندارد. عقل، جوهر اشیاء را میشناسد و نیز اعراض را. شناخت جوهر و عرض، کار عقل است. اما خداوند وجود است، و وجود محض ماهیت ندارد. در نتیجه، جوهر و عرض در او راه ندارد.
تنها راه شناخت خداوند، شناخت خود حق به ذات خویش است.
عقل میتواند اصل وجود حق را اثبات کند و افعال و اوصاف او را بشناسد، اما ذات الهی، به معنای حقیقی و محدود، با عقل قابل شناخت نیست.
بنابراین، اصل وجود خداوند قابل شناخت است، ولی کُنه ذات الهی نه از راه حس و نه از راه عقل قابل درک نیست.
- دلیل سوم: عالم ضد خدا نیست، زیرا فعل و تجلی اوست:
عالم هستی ضد حق تعالی نیست، و میان آن دو تباین و تقابل وجود ندارد. عالم، مخلوق و فعل خداوند است و در نتیجه جلوهی اوست. هر فعلی با فاعل خود سنخیت دارد، و هیچ فاعلی ضد خود را ایجاد نمیکند.
برای توضیح مثالهایی آورده میشود:
حرارت آتش، ضد آتش نیست؛
برودت آب، ضد آب نیست؛
شوری نمک، ضد نمک نیست.
فعل و تجلی الهی که همان عالم هستی است، ضد او نابود نمیشود، زیرا میان متجلی و جلوه اش تناسب و اشتراک برقرار است.
در جایی که تناسب برقرار است، ضد معنا ندارد.
پس چون عالم، فعل خدا و تجلی اوست و با او سنخیت دارد، در نتیجه نمیتواند ضد او باشد.
- دلیل چهارم: عالم از حق تعالی جدا نیست:
خداوند با عالم همراه است. خداوند «مَعَ کُلِ شَیء» است، یعنی با هر موجودی هست و از آن جدا نیست. این همراهی به معنای جسمانیت یا ترکیب کل و جزء نیست، بلکه همراهیِ وجودی و احاطی است.
عالم هستی در حقیقت امتداد وجودی خداوند است. البته این امتداد، مادی نیست. رابطه خدا با عالم، رابطه احاطی است، نه جزئیت.
عالم هستی امتداد وجود حق است، یعنی هستی عالم از هستی خداوند جدا نیست. تنها یک وجود واقعی است؛ همچنان که در اصل وحدت وجود بیان میشود.
از آنجا که هستی یکی است، عالم هستی در امتداد حق است و نمیتواند ضد او باشد. دو ضد وقتی معنا دارند که دو امر جدا باشند. و چون عالم از خدا جدا نیست، ضد او نیز نمیشود.
- دلیل پنجم: خداوند نامتناهی و نامحدود است:
دلیل پنجم بر این معنا چنین است: ذات مقدس حق، نامتناهی و نامحدود است.
معمولاً اضداد در میان موجودات محدود و مقید یافت میشوند. تضاد میان موجوداتی است که دارای حد و قیود باشند؛ مانند تضاد آب و آتش، گرمی و سردی، تری و خشکی، و زبری و نرمی.
از آنجا که ضد همیشه میان دو امر محدود برقرار میشود، اگر وجودی نامتناهی باشد، اصولاً مقابل و ضدی برای آن فرض ندارد.
پس وقتی خداوند هستیِ مطلق و نامتناهی است، همه هستیها شأن و جلوه اویند و ذیل نور او وجود دارند. بنابراین، ضدی برای خداوند قابل تصور نیست.
جمعبندی نهایی (بدون نتیجه گیری شخصی):
بدین ترتیب روشن میشود که:
– ضد در حوزه اعراض است و خداوند عرض ندارد.
– عالم ضد خدا نیست، زیرا فعل و تجلی اوست.
– عالم از خدا جدا نیست و امتداد وجودی اوست.
– خداوند نامتناهی است و ضد تنها در میان موجودات محدود معنا دارد.