خلاصه محتوا:
این محتوا فلسفی و عرفانی پیرامون سه محور اصلی شکل گرفته است: ۱. تحلیل حرکت جوهری در عالم ماده؛ ۲. تبیین تجرد نفس ناطقه و غفلت او؛ ۳. شرح رابطه بین تدبیر مجردات و اراده انسانی.
در بخش نخست، حرکت جوهری، «حرکت ذاتی در جوهر اشیاء به سوی کمال» معرفی میشود و تمایزش با حرکت عرضی توضیح داده می شود. عالم ماده ذاتاً عین حرکت جوهری است؛ جوهر اشیاء در سیر تکاملی خود از ضعف به قوت و از نقص به کمال میرود، هرچند ظاهر جسم در گذر زمان ممکن است دچار فرسودگی شود. مثال درخت برای تبیین حرکت در اعراض و جوهر به کار میرود؛ در روزگار بهار، حرکت جوهری و عرضی همراه است، و در پاییز، حرکت عرضی رو به ضعف میرود ولی جوهر همچنان در سیر استکمالی باقی میماند.
بخش دوم پیرامون حقیقت نفس ناطقه است. نفس در عین تجرد، ممکن است به سبب اشتغالات بدنی از ذات خود غافل گردد. او در مرتبه ذات، علم حضوری به خویش دارد؛ اما تعلق زیاد به بدن سبب غفلت از باطن میشود، چنانکه در حالت خواب یا بیداری توجه به ظاهر و باطن متغیر میگردد. از این امر دو دلیل برای تجرد نفس استخراج میشود: نخست، توانایی نفس در احضار امور غیبی، خبر دادن از گذشته و آینده که لازمه تجرد است؛ دوم، عدم وابستگی به مکان مادی و فقدان حس و حرکت جسمانی در حالت بیهوشی، که نشان میدهد نفس حقیقتی غیر مادی است.
در ادامه این پرسش مطرح میشود که اگر ما تحت تدبیر مجردات عقلی هستیم و آنها پاک و قدسیاند، چرا دچار غفلت و گناه میشویم؟ پاسخ آن در تفکیک میان اراده تکوینی و اراده تشریعی است؛ در بعد تکوینی، انسان تحت سلطه مجردات و ملکوت است، ولی در بعد تشریعی اراده و اختیار مستقل دارد و مسئول اعمال خود است.
در پایان، نسبت متقابل نفس و بدن تبیین میشود. نفس در مراتب ادراکات عقلی نیازی به بدن ندارد، اما در ادراکات حسی، خیالی و اعمال عبادی به بدن محتاج است. در نقطه مقابل، بدن نیز در تکامل و قوام خود نیازمند تدبیر نفس ناطقه است. این رابطه دو سویه سبب پیوند عالم ماده با عالم مجردات میشود و در نهایت به قیومیت دائمی حق بر هستی ختم میگردد، که به عبارت قرآنی «کل یوم هو فی شأن» اشاره دارد؛ یعنی وجود و حرکت همه موجودات دم به دم از افاضه حق و مجردات ناشی میشود.
- آغاز محتوا و طرح مسئلهٔ حرکت جوهری:
موضوع محتوا از «حرکت جوهری» آغاز میشود. پس از آن، به مواردی میپردازیم که نفس محتاج بدن است. در مرحلهٔ بعد، موضوع تجرد و غفلت نفس مطرح میگردد؛ یعنی نفس در عین تجرد، گاه از خود غافل میشود. چند دلیل بر تجرد نفس ناطقه بیان میشود.
- حرکت جوهری و حرکت عرضی درون آن:
در باب حرکت جوهری، جوهرِ هر موجود در مسیر تعالی و استکمال است. در درون حرکت جوهری، نوعی حرکت عرضی نیز همزمان جریان دارد. به مثال درخت بیندیشیم: حرکات متعدد در اعراض آن پدید میآید. هنگامی که شاخههای درخت میخشکند، سبزی و طراوت آن از میان میرود؛ این تغییرات، نوعی حرکت عرضی است.
پس از این پرسش پدید میآید که حرکت استکمالی جوهری از چه سنخ است، و چگونه در درون خود حرکات عرضی را نیز دربرمیگیرد؟ در واقع، حرکت جوهری و حرکت عرضی دو امر توأماناند. در آغاز بهار، هنگامی که جوهر درخت در متن خود حرکت میکند، سبز میشود، کامل میگردد، برگ و شاخه و میوه میدهد؛ در همان حال، حرکت جوهری و عرضی به طور همزمان جاریاند. در فصل پاییز، حرکت عرضی تغییر مییابد؛ شاخهها خشک میشوند، برگها فرو میریزند و در اعراض درخت ضعف پدید میآید. هرچند حرکت در جوهر استمرار دارد، عالم ماده عین حرکت جوهری است؛ حرکت جوهری عین استکمال است و همان جوهرِ شیء مادی محسوب میشود.
- جوهر مادی و گرایش ذاتی آن به کمال:
ذاتِ جوهرِ هر شیء مادی، رو به کمال دارد، اگرچه ظاهر جسم ممکن است پیر و فرسوده شود. همانند درختی که در ظاهر ضعیف میگردد، اما در باطن حرکت جوهری آن ادامه دارد. هنگامی که بدن انسان رو به ضعف میرود، دیگر نمیتواند جایگاه تجلیات نفس ناطقه باشد.
جسم طبیعی، در جریان حرکت جوهری، تمدد جوهری پیدا میکند و به مرتبهٔ بدن برزخی تبدیل میشود؛ نه خودِ جسم طبیعی، بلکه بدنی لطیف و برزخی که از همان حرکت جوهری پدید آمده است.
- تجرد نفس ناطقه و غفلت از ظاهر:
نفس در عین تجرد، گاهی از خود غافل میشود. نفس دارای تجرد برزخی و تجرد عقلی است، و هرگز از ذات خود غافل نمیگردد؛ همواره علم به ذات خود دارد، و این همان مرتبهٔ تجرد فوقِ تجرد عقلی است.
نفس در تجرد عقلی، علم به معقولات دارد؛ در تجرد خیالی، علم به صور خیالی دارد. این مراتب، مربوط به انواع ادراک نفس است. نفس در مرتبهٔ ذات، توجه به خویشتن دارد، خود را درک و ادراک میکند؛ این توجه به باطن خویش، عین تجرد اوست.
اما گاهی به سبب اشتغالات ظاهری، از ظاهر خود غافل یا منصرف میشود. با این حال، باطن هیچگاه از ظاهر بیخبر نیست. هنگامی که تعلق نفس به بدن افزایش مییابد و اشتغالات بدنی زیاد میشود، توجه از باطن به ظاهر منتقل میگردد؛ در نتیجه، غفلتی از ذات رخ میدهد. پس نفس در مرتبهٔ ذات خود همیشه آگاه به خویشتن است، ولی اشتغالات و توجهات ظاهری سبب غفلت از باطن میشود.
- غفلت نفس هنگام حضور در بدن یا در باطن:
در مواردی که توجه نفس بیش از حد به بدن جلب شود، از باطن خود غافل میگردد. برعکس، وقتی در باطن خود حضور دارد، از ظاهر و افعال بدنی غافل میشود. نمونهٔ آن، حالت خواب است؛ در خواب، نفس در مرتبهٔ ذات و باطن خود حاضر است، از بدن و ظاهر غافل میشود و نمیداند چه رویدادهایی در جهان بدنش رخ میدهد.
هنگامی که از باطن به ظاهر برمیگردد، به سبب اشتغال به ظاهر، از باطن خود غافل میگردد. پس تجرد مساوی است با توجه به ذات خویش، و اشتغال زیاد با بدن موجب غفلت از باطن میشود.
- قدرت نفس ناطقه در احضار امور غیبی:
یکی از دلایل تجرد نفس ناطقه آن است که نفس توانایی احضار امور غیبی و روحانی را دارد. احضار مغیبات و خبر دادن از گذشته و آینده نیازمند احاطهٔ روحانی است، و این اختصاص به حقیقت مجرد دارد. اگر نفس انسان عینِ بدن بود، نمیتوانست از گذشته یا آینده خبر دهد، زیرا بدن نه از خود، نه از گذشته و نه از آینده آگاه است.
بنابراین، توانایی نفس بر خبر دادن از گذشته و آینده، و حضور یافتن در آنها، نشانهٔ تجرد اوست. نفس حقیقتی است مجرد و غیرمادی. پس نخستین دلیل بر تجرد نفس ناطقه، همین توانایی احضار مغیبات و کلیات و اخبار از زمانهای دیگر است.
- دلیل دوم بر تجرد نفس ناطقه:
اگر نفس ما جسمانی بود، باید جایگاهی مادی میداشت، همان طور که چشم و گوش و دست و پا جایگاه جسمانی دارند. در این صورت، نفس باید در مغز یا اعصاب حضور داشت و مانند سایر اجزاء بدن حس و حرکت میداشت.
اما تجربهٔ بیهوشی دلیل بر خلاف این است. هنگامی که انسان بیهوش میشود، اگر نفس مادی بود، باید در مغز احساس و حرکت میداشت؛ در حالی که در بیهوشی، هیچ احساس و حرکتی وجود ندارد. پس نفس، جسم و جسمانی نیست، بلکه حقیقتی کاملاً مجرد و غیرمادی است.
- تبیین پرسش دربارهٔ گناه و ارادهٔ تکوینی:
سؤالی مطرح میشود که اگر نفس ما تجرد دارد و دارای مراتب تجرد برزخی و عقلی و فوقِ تجرد است و تحت تدبیر عقول مجرد و نفوس کلیهٔ مجرده قرار دارد، و اگر این مجردات موجودات قدسی و پاکاند، پس چرا ما که تحت تدبیر آنها هستیم، گناه میکنیم، غفلت داریم و مرتکب غیبت میشویم؟
پاسخ آن است که در «بعد تکوینی» ما یعنی در تدبیر بدن و ساختار زمینی آن تحت تدبیر مجردات عقلی و نفوس کلیه هستیم. ارادهٔ تکوینی ما عین ارادهٔ تکوینی آنهاست؛ در حقیقت، دو اراده وجود ندارد، بلکه یک ارادهٔ واحد است. اما در «گناه»، انسان با ارادهٔ اختیاری خود عمل میکند. در گناه کردن، ما مختاریم و در «عهد تشریعی»، اراده و اختیار شخصی داریم.
- نسبت اختیار انسان با تدبیر مجردات:
در رفتارها و قالبهای تکوینی، تحت تسخیر مجردات و عالم ملکوت هستیم، و تمام کمالات وجودی تکوینی ما مستند به مجردات است؛ اما در افعال اختیاری، هیچ اسنادی بدانها ندارد. در این حوزه، انسان تحت تدبیر نفس ناطقهٔ خود است.
- رابطهٔ خداوند با وجود اشیاء و نقش مجردات:
خداوند متعال پیوسته با تمام موجودات هستی ارتباط دارد، و همین ارتباط دائمی منشأ فیض وجودی موجودات است. همچنین مجردات نیز با موجودات مادی ارتباط تکوینی و وجودی دارند.
خداوند در هر لحظه وجود را به همهٔ حقایق افاضی میکند؛ چنانکه آیهٔ شریفهٔ «کُلَّ یَومٍ هُوَ فی شأن» اشاره دارد. یعنی در هر دم و لحظه، شأنی تازه از فعل الهی در جریان است و هستیِ موجودات دم به دم از ناحیهٔ حق تعالی انشا میشود.
خداوند «قَیّوم» است؛ به این معنا که به ذات خود قائم است و قائم به ذات خویش میباشد، و قیام همهٔ موجودات در پرتو قیومیت اوست. تمام هستی و موجودات قائم به حقاند، و او به ذات خود قائم است؛ معلولها نیز در ذات خویش قائم به علت وجودی خود هستند. از اینرو، وجود مخلوقات در گرو وجود مجردات و در نهایت، وابسته به وجود حق تعالی است.
- تجلی الهی و معنای اسم «جابر» :
خداوند در این قیومیت، هم «قیوم» است و هم «جابر» و «جبّار». جابر یعنی جبرانکننده؛ همان خدایی که نقص و کمبود موجودات را دم به دم با تجلیات وجودی خویش جبران میکند.
اسم «جبرئیل» نیز از همین ریشه است؛ یعنی واسطهای که در مقام جبران و افاضهٔ فیض الهی بر مخلوقات عمل میکند.
حق تعالی برای جبران کمبودهای مخلوقات، تجلی میکند و این تجلی مداوم سبب استمرار بقای موجودات است. بنابراین، همهٔ شئون ادراکی، احوالی، افعالی و حتی حرکات بدنی ما در نظام تکوین تحت تدبیر عقلهای مجرد و نفوس کلیهٔ مجرده است.
- مراتب اراده در نظام تکوین و تشریع:
بدین ترتیب، ما از حیث وجود تکوینی، به طور کامل تحت تسخیر و تدبیر ملکوت و مجردات هستیم، و هیچ اراده و اختیاری در مرتبهٔ تکوینی خویش نداریم؛ اما در مرتبهٔ تشریعی، یعنی هنگام انتخاب و ارادهٔ اخلاقی و عبادی، مختار و صاحب تصمیم هستیم.
تفاوت میان این دو سطح چنین است: در بُعد تکوینی (یعنی اصل وجود و حرکت جوهری ما)، ارادهٔ ما عین ارادهٔ مجردات و عقول کلیه است و یک اراده بیشتر وجود ندارد. اما در بُعد تشریعی و اخلاقی، اختیار انسان اصیل است؛ ما با ارادهٔ خود ایمان میآوریم، کفر میورزیم، عبادت میکنیم یا گناه مرتکب میشویم.
در نتیجه، افعال اختیاری انسان مستند به نفس ناطقهٔ فردی اوست، نه به عقول مجرد. ولی در جنبهٔ تکوینی وجود، همهٔ حرکات و کمالات، جلوهٔ ملکوتی و عقلانی دارند.
- وحدت اراده در ساحت هستی:
در عالم هستی، ارادهٔ تکوینی یک حقیقت بیشتر نیست؛ این ارادهٔ واحد، از مبدأ فیض الهی در همهٔ مراتب وجود جاری است. هر ارادهٔ جزئی و حرکتی در جهان، ظل و پرتوی از همان ارادهٔ کلّی الهی است.
با این حال، چون انسان در ساحت اختیار تشریعی خود استقلال دارد، نسبت به اعمال خویش مسؤول است. پس «توحید افعالی» در ساحت تکوین با وجود اختیار انسان در ساحت تشریع منافاتی ندارد؛ زیرا یکی مربوط به اصل وجود، و دیگری مربوط به فعل اختیاری نفس است.
- نیازهای نفس ناطقه به بدن:
نفس در مواردی متعدد نیازمند بدن است، هرچند در برخی مراتب از آن بینیاز میشود.
نخست اینکه نفس هنگام درک معقولاتِ محض، یعنی حقایقی که از عالم غیب افاضه میشوند، نیازی به بدن ندارد. در اینگونه از ادراک، نفس مستقیماً از عالم غیب فیض میگیرد و ابزار جسمانی نقشی ندارد.
اما در ادراکاتی که از طریق قوای حسی یا خیالی و وهمی به دست میآیند، بدن ضرورت دارد؛ زیرا این قوا با ابزار مادی مثل چشم و گوش و اعصاب کار میکنند و واسطهٔ نفس در دریافت محسوسات هستند.
- نقش بدن در عبادت و ارتباط با عالم مادی:
دومین مورد نیاز، در زمینهٔ عبادات و اعمال بدنی است. برای انجام عبادت، نفس ناگزیر از بهکارگیری بدن است؛ زیرا اعمالی چون رکوع، سجود، نشست و برخاست بدون بدن قابل تحقق نیستند.
سومین مورد، ارتباط با عالم ماده و دیگر انسانها ست. نفس برای حضور در جامعه، سخن گفتن، لمس، و کنشهای مادی، به بدن نیاز دارد تا از طریق آن با دیگران و با جهان طبیعت ارتباط برقرار کند.
- وابستگی متقابل نفس و بدن:
بدن نیز در دوام و استمرار وجود خویش به نفس نیازمند است. هرچند در آغاز، به نظر میرسد نفس برای تحقق و فعلیت یافتن خویش به بستر مادی بدن نیاز دارد، اما زمانی که نفس به رشد و تعالی میرسد، این نیاز معکوس میشود؛ بدن در بقای خود محتاج به نفس ناطقه میگردد.
به بیانی دیگر، نفس در آغاز مسیر خود با بدن به فعلیت میرسد، اما در مراتب بعدی، بدن به تدبیر و توجه نفس وابسته میشود. نفس در جریان استکمال جوهری خود، از جسم محسوس به مرتبهٔ روحانی و برزخی ارتقا مییابد، و بدن مادی بهوسیلهٔ او حیات، حرکت و بقا میگیرد.
